قیام در قعود
میثم روایی دیلمی
چه دست
سویِ هوا، تویِ هوا ــ آب،
میرود
از دست
چه میچکد
از ابر
قیامِ دست
و خونِ ناشزه
بر پَست.
چه خون
به چشم،
به حفره میخلد
از ابر،
و زوزه میکِشد
در لختههایِ کبود
که رود
میبَرد،
و رویِ وهمِ هوا،
تاب
میدهد
بر تن.
و تن
ــ چه قائمِ بر گور ــ
سقوط میکند از تن
که دست…
چه میکِشد به بدن،
دست،
دست میبَرد بر گور
و رویِ گور
زوزه میکشد
از گور.
□
به دست میزنم
از خون
به صورتم، که صحاری است
به چشمها، که قواعد
به سینهام،
که ستوه.
به دست میزنم از تن؛
حضور میدهم
پرندههای هوا را
ــ میانِ وهمِ هوا ــ
و یک پرنده ــ که آب،
میرود
در دست،
چه میچکد در گور
و زوزهاش
ــ چه رود ــ
به قعر میرود:
قعود.