rouZGar.com
مقوله‌ها نام‌ها فهرست برگزیده‌ها

برگزیده‌ها

< بازگشت

انقلاب فرانسه و ما کتاب

دانیل گِرَن - ترجمه‌ی رضا اسپیلی

نظری درباره‌ی رمان کتاب

مارکی دُ ساد - ترجمه‌ی رضا اسپیلی

نظری درباره‌ی رمان ـ برنامه‌ی چهارم و پایانی کتاب صوتی

مارکی دُ ساد
ترجمه و صدای: رضا اسپیلی

دفترِ فرنگ معرفی کتاب

مجله‌ی معرفی فیلم‌ها، رمان‌ها، کتاب‌ها، مقاله‌ها و… منتشر شده در فرانسه

رضا اسپیلی

فاشیسم و بنگاه‌های کلان اقتصادی کتاب

دانیل گِرَن - ترجمه‌ی رضا اسپیلی

نظری درباره‌ی رمان ـ برنامه‌ی سوم کتاب صوتی

مارکی دُ ساد
ترجمه و صدای: رضا اسپیلی

نظری درباره‌ی رمان ـ برنامه‌ی دوم کتاب صوتی

مارکی دُ ساد
ترجمه و صدای: رضا اسپیلی

نظری درباره‌ی رمان ـ برنامه‌ی نخست کتاب صوتی

مارکی دُ ساد
ترجمه و صدای: رضا اسپیلی

جنبش جلیقه‌زردها در فرانسه ویدیو

ویدئویی نیم‌ساعته‌ در مورد شرایط شکل‌گیری و مطالبات جلیقه‌زردها

رضا اسپیلی

این دنیای درهم برهم و دیوانه مقاله

ادواردو گالئانو - برگردان: رضا اسپیلی

برای مدیحه‌سرایی نیست که آواز می‌خوانم/ یا برای به گریه واداشتن بیگانگان/ من برای دوردست‌ترین نقطه‌ی سرزمین‌ام می‌خوانم/ که گرچه محروم است اما ژرفای‌اش را پایانی نیست/ در زمینی که روی‌اش آغاز می‌کنیم/ در زمینی که روی‌اش به پایان می‌رسیم/ ترانه‌های شجاعانه زایش را به آوازی/ هماره نوپدید حوالت می‌دهند.
ویژه‌نامه‌ی موسیقی عصیان

بایگانی

قدرت بسیار خطرناک ـ بخش چهارم: جنگ‌ها در «خاورمیانه‌ی بزرگ» ـ ۱

Perilous Power, Chapter Four, Wars in the "Greater Middle East"

نوآم چامسکی و جلبیر اشقر Noam Chomsky & Gilbert Achcar
برگردان: رضا اسپیلی Translated by Reza Espili

This is a Persian translation of chapter one of:
Noam CHOMSKY and Gilbert ACHCAR,
Perilous Power, The Middle East and U.S. Foreign Policy
(edited with a preface by Stephen R. Shalom), U.S.A., Paradigm Publishers, 2007

کتاب حاضر ترجمه‌ی فارسی بخش یکم اثر زیر است:

Noam CHOMSKY and Gilbert ACHCAR,
Perilous Power, The Middle East and U.S. Foreign Policy
(edited with a preface by Stephen R. Shalom), U.S.A., Paradigm Publishers, 2007

 

کتابی که پیش روی شماست، نسخه‌ی کامل و بدون هیچ گونه حذف و اضافه‌ از کتاب قدرت بسیار خطرناک است که پس از نزدیک به ۴ سال معطل شدن در وزارت ارشاد، ما این کتاب را در روزگار به دید همگان می‌رسانیم. به‌این‌ترتیب اثر حاضر بدون هیچ‌گونه دخل و تصرف و کم و زیاد به چاپ می‌رسد (فهرست حذف و افزودن پانویس‌ها به کتاب از طرف اداره‌ی ممیزی به ۱۳ مورد می‌رسید. جالب اینکه حتا با اعمال پاره‌یی از موارد فهرست سانسور باز هم به کتاب مجوز چاپ ندادند!).
گمان نمی‌کنیم که چامسکی و اشقر نیازی به معرفی داشته‌باشند، هرچند در یادداشت استفن شالوم و یادداشت مترجم معرفی مختصری از آن‌ها صورت گرفته‌است.
اثر حاضر را که از جمله آثار مهم و اثرگذار در حوزه‌ی علوم سیاسی معاصر است، نخست به صورت بخش به بخش (بر اساس بخش‌بندی کتاب اصلی) منتشر می‌کنیم و سپس طی چند هفته کل کتاب را به صورت کامل چاپ الکترونیکی خواهیم‌کرد. به‌این‌ترتیب خوانش کتاب و داونلود یا پرینت کردنش برای مخاطبانمان آسان‌تر خواهدبود و ما هم امیدواریم تا تعداد مخاطبان این اثر افزایش پیدا کند. «نمایه»ی کتاب به‌هنگام و به‌همراه انتشار نهاییش ارائه خواهدگردید.

بخش چهارم
جنگ‌ها در «خاورمیانه‌ی بزرگ»

افغانستان

شالوم: جنگ امریکا با افغانستان در سال ۲۰۰۱ را چه‌گونه ارزیابی می‌کنید؟

چامسکی: به‌نظر من جنگ افغانستان را باید از شنیع‌ترین جنایات در سال‌های اخیر دانست. ایالات متحد با این انتظار که به احتمال قوی پنج‌میلیون نفر را به زیر خط فقر خواهد کشاند به جنگِ افغانستان رفت. این جنایت‌آمیز بود.

در ۱۶ سپتامبر ۲۰۰۱، پنج روز پس از یازدهم سپتامبر داستانی در نیویورک تایمز از جان. ف. برنز، خبرنگار اصلیشان چاپ شد که در آن آمده‌بود: واشنگتن «درخواست قطع ذخیره‌ی سوخت را داده… و توقف کاروان کامیون‌هایی که بیشترِ مواد غذایی و ذخایر دیگر را برای شهروندان افغانی حمل می‌کنند» [۱]. وقتی خواندمش فکر کردم که جهان به سرزنش این عمل برخواهدخواست. آن‌ها کاروان‌های غذا را که هستی و بقای پنج میلیون نفر به آن وابسته‌بود، متوقف کرده‌بودند [۲] اما جیکِ کسی درنیامد. با پیش‌بینی بمب‌افکنی‌های ایالات متحد، تمام سازمان‌های امداد کارگرانشان را بیرون آوردند [۳]. کارگران را بیرون آوردند و گفتند که وحشتناک است. در نیویورک تایمز می‌خوانیم: فریاد زدند افغانی‌ها روی طناب اند و ما آن طناب را می‌بُریم [۴]. همین که بمب‌ها روی مردم باریدند، تعداد افراد در معرض خطر گرسنگی به ۵/۷میلیون نفر رسید [۵]. و سازمان‌های امداد تقاضای توقف بمب‌افکنی‌ها را کردند [۶]. بعضی از رهبران افغان ضجه می‌زدند. برای مثال رهبر اپوزیسیون افغان‌ها، عبدالحق که از عزیزکرده‌های ایالات متحد بود، در گاردین۱، با آناتول لیون۲ مصاحبه‌یی داشت که به شدت و تلخی ایالات متحد را برای بمب‌افکنی‌ها محکوم کرد. او گفت فقط بمب می‌اندازند تا عضله‌شان را نشان دهند و برایشان مهم نیست که چند افغانی را به خطر می‌اندازند و کوشش‌های افغان‌های ضد طالبان برای براندازی طالبان از درون را تضعیف می‌کنند [۷].

باید بگویم که گروه‌هایی مثل انجمن انقلابی زنان افغان به شدت با جنگ در افغانستان مخالف بودند اما کسی به آن‌ها توجهی نکرد. در ۲۴ تا ۲۵ اکتبر ۲۰۰۱ کمی پس از دو هفته بعد از بمب‌افکنی‌ها، نشستی در پیشاور پاکستان از حدود ۱۵۰۰ شخص برجسته‌ی افغان، رهبران قبایل و دیگران ـ که بعضی از افغانستان و بعضی از پاکستان می‌آمدند ـ برگزار شد. نشست در ایالات متحد به خوبی پوشش داده‌شد با چند گزارش در نیویورک تایمز و روزنامه‌های دیگر. آنجا درباره‌ی همه چیز بحث کردند و همه نوع عدم توافقی وجود داشت. اما در یک چیز به اتفاق آراء توافق شد: توقف بمب‌افکنی‌ها [۸]. این هم گزارش شد اما بمب‌ها همچنان بر سر مردم ریخته‌شدند.

خوشبختانه گرسنگی پیش نیامد. نمی‌دانیم چه پیش آمد چون از هیچ کسی بازجویی نمی‌شود، آدم که به جنایات خودش توجهی نمی‌کند. بله خوشبختانه به کشته شدن پنج میلیون نفر نینجامید اما آیا این ثابت می‌کند که این کار عاقلانه بود؟ نه، کاملاً بی‌ربط بود. می‌شود گفت که رهبری شوروی، نیکیتا خروشچف حق داشت که در سال ۱۹۶۲ در کوبا موشک کار گذاشت ـ چون به جنگ هسته‌یی نینجامید؟ اما این واقعیت که جنگ هسته‌یی پیش نیامد به او حق نمی‌دهد که ریسکش را بکند. کنش‌ها بر پایه‌ی نتایج احتمالی برآورد می‌شوند و نه نتایج عملی. اینکه دیگر جزو مقدمات است.

این واقعیت‌ها را همه قبول دارند. مثلاً متخصص اصلی هاروارد در مسایل افغانستان در آن زمان، سمینه احمد، در اینترنشنال سکیوریتی۳ که یکی از قابل ملاحظه‌‌ترین مجلات در جهان است مقاله‌یی داشت که در آن آمده‌بود: «چون کمک‌های انسان‌دوستانه به خاطر حمله‌ی امریکا قطع شده، میلیون‌ها افغانی در خطر مبرم گرسنگی به سر می‌برند» [۹]. اما ظاهراً هیچ درکی از دلالت‌های اخلاقی کنش‌هایی که ممکن بود پنج میلیون نفر را از بین ببرد و با آخرین برآوردهای خودشان، هفت‌ونیم میلیون نفر را به گرسنگی بکشاند، وجود نداشت. این واقعاً تکان‌دهنده است.

جدا از قطع غذا چند روز بعد از یازده سپتامبر، در اوایل اکتبر چند مانور مبهم انجام شد. ایالات متحد درخواست تحویل اسامه بن لادن را کرد و طالبان اقداماتی کرد و گفت که ممکن است او را به کشوری اسلامی تحویل دهد. انجام مذاکرات ممکن بود.

اشقر: طالبان از منظر حقوق بین‌الملل بحث خیلی معنی‌داری کرد. از ایالات متحد خواست که با سند، درخواست استرداد مجرم را تقدیم طالبان کند. رهبر طالبان، ملاعمر گفت به ما سند بدهید و ما او را تسلیم شما خواهیم‌کرد.

چامسکی: کاملاً درست است. گفتند به ما مدرک بدهید و ما او را تحویل می‌دهیم. شنیده نشده‌بود که از دولتی بخواهند بدون مدرک کسی را تحویل بدهد. فکر کنید ایران بگوید: «جرج بوش را تحویل ما دهید!» چه کسی گوش می‌دهد؟ عجیب است. حالا یکی از دلایل ارایه نکردن سند از طرف امریکا را می‌دانیم. چیزی نداشتند. در ژوئن ۲۰۰۲ حدود هشت‌ماه بعد از بمب‌افکنی‌ها، رییس اف بی آی، رابرت مولر۴ برای اولین بار درباره‌ی اینکه چه کسانی در ماجرای یازده سپتامبر نقش داشتند، اطلاعاتی به نشریات داد. اف بی آی نمی‌دانست. احتمالاً بعداز پژوهش‌های دقیق در جهان، با کار تمام آژانس‌های جاسوسی، بیشترین چیزی‌که می‌توانست بگوید این بود که باور داریم توطئه احتمالاً در افغانستان چیده‌شده اما برنامه‌ریزی و اجرایی‌شدنش در امارات عربی متحد و آلمان بوده‌است [۱۰]. اگر هشت ماه بعد سند محکمی نداشتند، به این معنی است که در اکتبر ۲۰۰۱ هم چیزی نداشتند. هشت ماه بعد ظن بردند ـ که احتمالاًً درست باشد چون من هم همین ظن را دارم ـ اما اینکه دلیل نمی‌شود درخواست کنیم کسی را تحویل ما بدهند. بعد بوش سخنرانی مشهورش را کرد که کشورهایی که به تروریست‌ها پناه بدهند، دولت‌های تروریست اند و با آن‌ها مانند تروریست‌ها رفتار می‌شود و غیره و غیره. فکر کنید اگر این سیاست برای سایر کشورها هم به کار برود، چه کاربردهایی پیدا می‌کند! اما تنها درخواست این بود: بدون سند اسامه بن لادن و معاونانش را تحویل بدهید و ما درخواست استرداد مجرم نمی‌کنیم چون شما شایستگیش را ندارید. این تنها دلیل جنگ بود.

سه‌هفته مانده به بمب‌افکنی‌ها در افغانستان، رییس ستاد کل دفاع بریتانیا، دریاسالار مایکل بویس۵ گفت که: «تا زمانی‌که مردم خودشان دریابند که تا زمانِ تغییر رهبرشان، اوضاع همین‌طور است، فشار ادامه خواهدیافت» [۱۱]. توجه کنید که اگر نخواهیم به آن هجومی بین‌المللی بگوییم قطعاً با تعریفی خیلی ظریف، تروریسم است: ما به بمب انداختن روی شما ادامه می‌دهیم تا خودتان دولتتان را بیرون بیندازید.

بعد داستان این‌گونه پیش رفت که همیشه ایالات متحد هدف انسان‌دوستانه‌ی تعقیب طالبان را دنبال می‌کند. اما این‌طور نبود. فقط سه هفته مانده به بمب‌افکنی‌ها بود که اولین اشاره‌ها به آن شد. دلیل عملی جنگ چه بود؟ شاید به گفته‌ی عبدالحق نشان دادن عضله‌های ایالات متحد تا بگویند که «رییس ما هستیم».

اشقر: دولت بوش باید به یازده سپتامبر واکنش نشان می‌داد؛ بین خودشان بحث داشتند که اول عراق یا بعد عراق؟ اول به افغانستان حمله کردند چون پایگاه القاعده بود و افکار عمومی امریکا بهتر می‌فهمید که این کشور جولانگاه واکنش به القاعده است ـ چون متهم اصلی یازده سپتامبر بود. البته علی‌الظاهر سیاست‌گذاران ایالات متحد دلایل جدی برای ویران کردن شبکه‌ی القاعده داشتند.

برای درک بقیه‌ی داستان فکر می‌کنم باید اول از همه با این توضیح شروع کرد که دلایل ورود به افغانستان چه چیزهایی نبود. من به دلیل‌آوری طراحی‌های امریکا برای ساخت خط لوله در افغانستان اعتباری قایل نیستم. به عنوان دلایل جنگ مفت نمی‌ارزند. واقعیت این است که ایالات متحد برای کنترل افغانستان به روشی که در عراق پی می‌گیرد برنامه‌یی نداشت و ندارد. این تمایز اصلی را می‌توان در ابعاد متفاوت استقرار نظامی امریکا در کشورهای مختلف دید. نیروهای امریکایی در عراق ده برابر نیروها در افغانستان اند. گرچه هر تلاش جدی برای کنترل افغانستان نیازمند نیروهایی بیشتر از عراق است و نیازی به‌گفتن ندارد که به خاطر جغرافیا، اندازه و تمام پیچید‌گی‌های افغانستان، به نیروهایی به مراتب بیشتر از نیروهای مستقر در عراق نیاز است. ایالات متحد در افغانستان برای کنترل پایتخت به متحدانش در ناتو متوسل شد چون برایش مهم نبود. برای واشنگتن مهم است که پایگاه‌‌هایش را در افغانستان حفظ کند چون جایگاه استراتژیک دارد، نه چون می‌خواهد فی‌نفسه بر افغانستان کنترل داشته‌باشد. غنیمت مهمی نیست، تکه‌ی مهمی از مایملکش نیست. چارچوبِ ایدئولوژیکِ ایجاد شده برای یازده سپتامبر و جنگ افغانستان عملاً فرصتی برای تثبیت حضور نظامی مستقیم نه فقط در افغانستان بلکه در آسیای مرکزی به دست داد که اگر بخواهیم به زبان راهبردی سخن بگوییم از اهمیت قابل ملاحظه‌تری برخوردار است. کشورهایی مثل قرقیزستان و ازبکستان که ایالات متحد بعد از یازده سپتامبر پایگاه‌های هوایی در آنجاها تأسیس کرد، در قلب شوروی سابق اند. اگر حضور ایالات متحد را در قفقاز به این بیفزایید، مشاهده می‌کنید که واشنگتن در پی ایجاد گیره‌یی نظامی در حوزه‌ی خزر است که منبع مهم هیدروکربن‌ها، نه فقط نفت که به ویژه گاز است.

مهم‌تر از همه، ملاحظات راهبردی غیر نفتی و خیلی مهمی وجود دارد و آن هم اینکه افغانستان و مهم‌تر از آن آسیای مرکزی از نظر ژئوپولیتیک در قلب گستره‌ی خشکی‌یی قرار دارد که از روسیه‌ی اروپایی تا چین گسترده‌است و همکاری فزاینده‌ی نظامی بین چین و روسیه از اوایل دهه‌ی ۱۹۹۰ نگرانی عمده‌ی امریکا بوده و هست. گرچه چندان از آن حرف نمی‌زنند، نگرانی در عمل رو به افزایش است. در اوت ۲۰۰۵ رزمایش مشترک نیروهای نظامی چین و روسیه پدیده‌یی بی‌سابقه بود. پس این واقعیت که ایالات متحد از نظر نظامی در قلب آن منطقه حاضر است از منظر استراتژیک بسیار مهم است. رییس‌جمهور روسیه، ولادیمیر پوتین، دریافت که نمی‌تواند از بعد از یازده سپتامبر از دخالت امریکا در آن منطقه جلوگیری کند چون ایالات متحد اشتیاق و گستاخی زیادی در رفتن به آنجا داشت و بهانه‌ی ایدئولوژیک داشت که این جد و جهد را به افکار عمومی کشورش به نام «جنگ با ترور» تزریق کند چنان که حکومت‌های خودکامه‌ی محلی حضورش را گرامی داشتند. این عملﹾ دولت بوش را در موقعیتی خیلی قدرتمند قرار داد. روس‌ها نمی‌توانستند آشکارا با این حرکت ایالات متحد مخالفت کنند پس پوتین خود را از تک‌وتا نینداخت و کوشید خسارت را کم کند و غرامتی برایش در نظر بگیرد. اما چیزی به دست نیاورد. بوش هیچ سازشی با روسیه نکرد چه در قالب پیمان ای بی ام [۱۲] یا در هر قالب دیگر. مسکو تلاش‌هایش را علیه دخالت امریکا در حیاط خلوتش از سر گرفت و چرخشِ اخیر ازبکستان در مورد پایگاه امریکا [۱۳] ضربه‌یی اساسی به ایالات متحد بود. به طرف سازمان همکاری‌های شانگهای۶ رفت که اکنون چارچوب اصلی ائتلاف روسیه ـ چین و شاملِ بیشترِ جمهوری‌های پیشین شوروی در آسیای مرکزی به علاوه‌ی ایران، پاکستان و هند به عنوان کشورهای ناظر است.

چامسکی: سازمان همکاری‌های شانگهای موازی شبکه‌ی تأمین انرژی آسیاست و ظاهراً به سمت نوعی سازمان به سبک ناتو با هدف آسیای مرکزی در رویارویی با امریکا در حرکت است.

اشقر: علی‌الظاهر نقطه‌ی عزیمت آن سازمان از منظر واشنگتن بی‌عیب بود ـ بخشی از جنگ با تروریسم بود. اما در واقع چارچوبی است که روسیه و چین از طریق آن می‌کوشند با کمکِ یکدیگر از تاخت‌وتاز امریکا در قلمروهای خود و تهدیدِ منابعشان جلوگیری کنند. ارزش اصلی افغانستان از دیدگاه واشنگتن جایگاه استراتژیک این کشور است و چیزی مهم‌تر از آن وجود ندارد ـ البته به اضافه‌ی مورد القاعده که دولت بوش عملاً در آن شکست خورد چون هنوز هم نمی‌توانند هیچ‌یک از افراد درخواست‌شده را دستگیر کنند.

چامسکی: کاری‌ که کردند منجر به گسترش سرطانی القاعده در سراسر جهان شد.

اشقر: دقیقاً.

 

پاسخ به یازده سپتامبر

شالوم: پس ایالات متحد چه‌طور باید به یازده سپتامبر پاسخ می‌داد؟

چامسکی: جنایت بزرگی بود، درست است؟ با جنایت چه‌طور برخورد می‌شود؟ اول می‌کوشیم دریابیم جانیان چه کسانی بوده‌اند بعد آن‌ها را دستگیر می‌کنیم و بعد به دست عدالت می‌سپاریمشان. تا قبل از اینکه بدانیم جانی کیست نمی‌شود دستگیرش کرد. پس گام اول تلاش برای دریافتن این نکته است که چه کسی این کار را کرده. همان‌طور که گفتم آن‌ها این مراحل را طی نکردند. هشت ماه بعد گفتند که طرح و اجرا احتمالاً در امارات متحد عربی و آلمان بوده‌است. پس باید برای دستگیری آن‌ها به آن‌جاها رفت. اما در هر حادثه‌یی گام اول فهمیدن این مطلب است که چه کسی آن کار را کرده و گردآوری مدارکی در آن باره. فرض کنید مدارکی از اسامه بن لادن دارید ـ که به نظرم درست است ـ خُب بازداشتش می‌کنید. چه‌طور؟ استرداد مجرم را پی‌گیری می‌کنید.

راهی دارد. همین حالا جلوی رویمان موردی داریم. ونزوئلا به دنبال استردادِ مجرم، لوییس پوسادا کاریلس۷ از بدنام‌ترین تروریست‌های دنیاست. او را برای مشارکتش در انفجار هواپیمای مسافربری شرکت کوبانا۸ در سال ۱۹۷۶ که باعث کشته شدن ۷۳ نفر شد می‌خواهند. او همچنین در چندین عملیات تروریستی دست داشته‌است. نیکاراگوآ برای مشارکت در جنگ کونترا در جست‌وجوی اوست. بعد از آنکه در سال ۱۹۸۵ به طرز شگفت‌آوری از زندان ونزوئلا فرار کرد، ایالات متحد او را به پایگاه هوایی ایلوپانگو۹ در السالوادور فرستاد که با عملیات الیور نورث۱۰ در حمایت از جنگ کونترا همکاری کند، یک جنگ تروریستی بین‌المللی مهم که آدم‌های بسیار بیشتری را نسبت به یازده سپتامبر به کشتن داد. پس یک تروریست عمده‌ی بین‌المللی وجود دارد که تازگی‌ها به ایالات متحد فرار کرده و ونزوئلا درخواست استردادش را دارد. راهش این است. اما البته مشکل هم دارد ـ ایالات متحد او را مسترد نخواهدکرد. احتمالاً او را به فلوریدا می‌فرستد که خوش بگذراند، تصور می‌کنم با دوستش ارلاندو بوش۱۱ که شاید هم‌دست توطئه‌گر او در ماجرای بمب‌گذاری کوبانا باشد که اف بی آی او را به دست داشتن در حدود سی عملیات تروریستی متهم کرده؛ اف بی آی و وزارت دادگستری خواسته‌اند که بوش به عنوان تهدیدی برای امنیت ملی امریکا از کشور اخراج شود. جرج بوشِ پدر عفو ریاست جمهوری برایش صادر کرد. حالا به دکترین جرج بوش فکر کنید که در مورد افغانستان اعلام شد: دولت‌هایی که به تروریست‌ها پناه بدهند، دولت‌های تروریست قلمداد شده و با آن‌ها همان‌طور رفتار خواهد شد که با تروریست‌ها. پس بر اساس نظر جرج بوش نیروی هوایی باید روی واشنگتن بمب بریزد. اما راه درست چیست؟ راه درست همان کاری است که ونزوئلا می‌کوشد انجام دهد و کوبا می‌کوشید: گردآوری مدارک محکم که آن‌ها جانی اند و سپس درخواست استرداد مجرم. در مورد بن لادن، هیچ کس مدارک بیشتری نمی‌خواهد، بلکه تنها چیزی‌که می‌خواهند زمینه‌های منطقی برای استرداد او و فشار به طالبان برای در هم کوبیدن پایگاه‌های القاعده است. این جواب خواهدداد. بدون محاکمه که چیزی نمی‌شود فهمید. اگر جواب بدهد، اگر باعث نوعی عملیات بین‌المللی شود عالی است، بیایید نوعی عملیات بین‌المللی را سازمان بدهیم.

شالوم: عملیات بین‌المللی نظامی؟

چامسکی: اگر لازم باشد، اما این چاره‌ی آخر است. اول از مراحل بررسی پلیسی و عملیات پلیسی حرکت می‌کنیم مثل هر عملیات جنایتکارانه‌ی دیگری.

اشقر: شورای امنیت سازمان ملل به قطعنامه‌هایی رأی داد که در خدمت ایالات متحد بودند. آن‌ها حتا مدرکی نخواستند. آماده بودند در صورت درخواست امریکا دست به عمل بزنند و این کار را خواهندکرد: طیف کاملی از اقدامات برای فشار وارد آورن بر دولت‌ها وجود دارد تا بر سر تصمیمات شورای امنیت بمانند.

چامسکی: نمی‌شد طالبان را مجبور کرد. نمی‌شود این را ثابت کرد اما به امریکایی‌ها سر نخ‌هایی دادند که ممکن است همکاری کنند. اما ایالات متحد نمی‌خواست دنبال این سر نخ‌ها برود چون می‌خواست بمب بریزد.

شالوم: شورای امنیت همیشه افغانستان را مجازات کرده‌است.

چامسکی: بله اما به دلایل دیگر. طالبان سر نخ‌هایی نشان داد که یعنی می‌خواهد مجرم را مسترد کند. درست نمی‌دانیم در این کار چه‌قدر جدی بودند یا چه ملاحظاتی داشتند چون ایالات متحد نمی‌شنیدش. اما گام‌های بسیاری وجود داشت ـ نه اینکه مستقیم ایالات متحد بردارد بلکه از طریق شورای امنیت ـ اما نمی‌شود هیچ‌یک از آن‌ها را برداشت مگر آنکه مدرکی در دست باشد. عملاً در این مورد آن‌ها احتمالاً بدون سند هم می‌توانستند این کار را بکنند… اما راه درست انجام این کار راهی است که ونزوئلا فعلاً دارد با قضیه‌ی پوسادا کاریلس پی می‌گیرد.

اشقر: واقعیت موضوع این است که رفتار واشنگتن به همان‌چیزی دلالت می‌کند که گفتیم ـ دغدغه‌ی اصلی واقعاً به دست آوردن اسامه بن لادن نبود…

چامسکی: یا حتا نابود کردنِ پادگان‌ها چون طالبان احتمالاً خودش این کار را می‌کرد. طالبان خیلی دل‌ِ خوشی از القاعده نداشت. در واقع در سال ۱۹۹۸ رابطه‌ی بین طالبان و اسامه بن لادن خیلی سرد بود. رقیب نمی‌خواستند. بعد از بمب‌افکنی‌های کلینتون به سودان و افغانستان بود که روابطشان محکم شد. بمب‌افکنی‌های کلینتون مسوول تقویت روابط طالبان / القاعده است.

اشقر: اما حتا همان موقع هم گزارش‌های زیادی از تنش‌ها، عداوت‌ها و بیزاری‌هایی بین چریک‌های عرب در افغانستان ـ یعنی القاعده ـ و افغان‌ها، در این‌موردْ طالبان، شنیده می‌شد.

چامسکی: می‌دانی که رهبران اپوزیسیون افغان ـ از جمله عبدالحق ـ وقتی گفتند که می‌توانند طالبان را از درون سرنگون کنند، دلیل محکمی داشتند. حالا آنچه را که آن موقع آن‌ها می‌دانستند، ما هم می‌دانیم ـ اینکه طالبان سیستم نظارت خیلی ضعیفی داشت و می‌شد از درون متلاشیش کرد. اما ایالات متحد این را نمی‌خواست.

اشقر: اما عملاً در نهایت این اتفاق افتاد. اگر درست بخواهیم بگوییم ایالات متحد افغانستان را اشغال نکرد.

چامسکی: درست، از ائتلاف شمال، گروهی از سرداران نظامی و تروریست‌ها، استفاده کرد. اما عبدالحق و دیگران بچه‌های خیلی جدی‌یی بودند احتمالاً مورد تأیید غرب. فکر می‌کنم می‌توانستند طالبان را از درون بشکنند. معتقد بودند می‌توانند این کار را بکنند اما ایالات متحد نمی‌خواست چنین بشود.

اشقر: دقیقاً. همان‌طورکه نمی‌خواستند کسی صدام حسین را از درون براندازد تا خودشان بر عراق کنترل داشته‌باشند.

چامسکی: همان‌طورکه سال ۱۹۹۱ نگذاشتند شورشی‌های شیعه پیروز شوند.

اشقر: در عراق، واشنگتن می‌خواست که دستش را روی کل کشور بگذارد اما در افغانستان فقط می‌خواستند حضور نظامی را تثبیت کنند و دولت مرکزی را کنترل.

چامسکی: در هر حال، بدیل‌های بسیاری برای افغانستان وجود داشتند. اما بدترین کار قرار دادن میلیون‌ها انسان در خطر گرسنگی بود. وحشتناک بود. درست است که یازده سپتامبر شرارت وحشتناکی بود اما در غرب مورد توجه قرار گرفت، نه چون شرارت وحشتناکی بود ـ شرارت‌های وحشتناک‌تری هم داشته‌ایم ـ چون بی‌گناهان را هدف قرار داد. شما این‌ بلا را سرِ ما نیاورید، ما آن را بر سرِ شما می‌آوریم. این تاریخ است. موارد بی‌شماری این را روشن می‌کنند. واقعه‌یی که نقلش کردم و خشم مردم را برانگیخت و چون درست است تکرارش می‌کنم، بمب‌افکنی‌ سال ۱۹۹۸ روی کارخانه‌ی داروسازی الشفاء در سودان بود که حدود ده برابرِ یازده سپتامبر کشته داد. این کارخانه‌ی دارویی نیمی از نیاز جامعه را برآورده می‌کرد و ویرانیش بر اساس خوشبینانه‌ترین برآوردهای موجود به معنی نبود داروی ضروری برای ده‌ها هزار آدم فقیر بیچاره و هلاک شدنشان بود [۱۴]. ایالات متحد ادعا کرد که فکر می‌کرده این کارخانه سلاح‌های شیمیایی هم تولید می‌کرده. شاید. اما ربطی ندارد. فرض کنید که القاعده چند کارخانه‌ی عظیم شیمیایی را در لندن منفجر کند چون گمان کرده که برنامه‌های تسلیحاتی دارند و مثلاً صدها هزار نفر را به کشتن دهد. این معقول است؟ زننده است.

درست که یازده سپتامبر شرارت وحشتناکی بود، اما وحشتِ شرارت نبود که واکنش برانگیخت بلکه ماهیت قربانی‌ها بود. در حالی که ما حتا تعداد بسیار بیشتری را در سودان یا خیلی جاهای دیگر در صد سال گذشته کشته‌ایم، این‌ یک واکنش ساده بوده‌است.

 

افغانستان امروز

شالوم: افغانستان امروز چه‌طور؟ ویترین خوبی است؟

چامسکی: ویترین نیست. می‌شود گفت که افغانستان امروز بهتر است. واقعاً مسأله این نیست. آیا افغانستان امروز از آن افغانستانی که احتمالاً خودشان طالبان را برمی‌انداختند، بهتر است؟ این هم سؤال دیگری است. هند را در نظر بگیریم: امروز بهتر است یا وقتی زیر نظر بریتانیا بود؟ امروز خیلی بهتر است. از وقتی بریتانیا با اردنگی بیرون انداخته‌شد، از هیچ کدام از آن قحطی‌های عظیم که جان ده‌ها میلیون نفر را می‌گرفت خبری نیست. پس ما می‌توانیم هر هفتِ دسامبر، سالگرد پرل هاربر۱۲ را جشن بگیریم؟ چون همان‌طور که قبلاً گفتم، پرل هاربر به رویدادهایی انجامید که سفیدپوست‌ها را از آسیا بیرون انداخت.

اشقر: هرچند در واقع خیلی جای بحث دارد که افغانستان حالا بهتر شده یا نه و حتا برخی از سازمان‌های حقوق بشری این مسأله را مورد تردید قرار داده‌اند، می‌توان چند نشانه را به کار گرفت. واقعیت این است که چون ایالات متحد کاملاً به کنترل کشور نیازی ندارد، برای سرنگونی طالبان به نیروهای دست‌نشانده متوسل شده. این‌ها سردارهای ائتلاف شمال بودند که قطعاً بهتر از طالبان نبودند. در واقع طالبان می‌توانست در سال ۱۹۹۶ خیلی راحت کنترل کشور را به دست بگیرد دقیقاً به خاطر تنفر و بیزاری اکثر مردم افغانستان از همین سرداران ائتلاف شمال. طالبان چیزی را که افغان‌ها به شدت در آرزویش بودند به آن‌ها داد: ثبات. البته این ثبات با یک نوع ایدئولوژی و عمل بنیادگرایانه‌ی بسیار تاریک‌اندیش، واپس‌گرا و بدتر از قرون وسطایی در هم آمیخته‌بود. اما با این همه درجه‌هایی از ثبات را به ارمغان آورد. این توصیفِ چه‌گونگی به قدرت رسیدن طالبان است. طالبان به خاطرِ ابزار نظامی برتر نبود که به قدرت رسید، در واقع اتفاقاً از این نظر ضعیف بود. بی‌گمان آن‌ها از جانب متحد امریکا یعنی پاکستان حمایت می‌شدند و احسنت و مرحبای واشنگتن را هم می‌شنیدند ـ دو منبع اصلی نیرو. اما از بیشتر افغان‌ها به خاطر آنچه که گفتم تأییدیه گرفتند. آنچه حالا ایالات متحد انجام می‌دهد برگرداندن سردارها است به قدرت که وقتی بعد از افول رژیم نجیب‌الله در سال ۱۹۹۲ که بازمانده‌ی خروج نیروهای شوروی در سال ۱۹۸۹ بود، برکشور حاکم شدند منبع همه نوع ناراحتی بودند.

فقط می‌توان گفت که پایتخت، کابل، که نیروهای ناتو در آن متمرکزند نسبت به زمان طالبان بهتر شده‌است. اما اگر به بیشتر جاهای دیگر کشور مثل پارلمان جدید نگاهی بیندازید زیر کنترل سردارهاست. این کاریکاتوری کامل از چیزی است به نام دمکراسی. اگر نهادهایی چون مجلس تأسیس کنید، عاری از هر مضمون دمکراتیک و تحت کنترل نیروهای به شدت واپسگرای قرون وسطایی و اسمش را بگذارید دمکراسی، کمدی است. اکنون سردارها بخش اعظم کشور را زیر نظر دارند و آن را به آلت دست امریکا، حامد کرزای، سپرده‌اند تا نقش رییس‌جمهور را بازی کند و نمای کشور باشد چون ایالات متحد همین را می‌خواهد. و در زمینه‌ی حقوق بشر، کشور قطعاً نسبت به زمان طالبان وضعیت بهتری ندارد. هنوز تابعِ خوانش کاملاً واپسگرایانه از قوانین بنیادگرایی اسلامی است. زن‌ها در بیشتر موارد همچنان از همان نوع سرکوب تحمل‌ناپذیر رنج می‌برند. و برای بخش مهمی از افغان‌ها، حتا شرایط بدتر شده‌است چون گرچه طالبان خیلی واپسگرا بود، دست‌کم به قوانین خود وفادار بود اما بی‌گمان تمرین قدرت سردارها کاملاً مستبدانه است. هرچه به نفعشان باشد می‌کنند. مثل تولید مواد مخدر. در زمان طالبان، تولید مواد مخدر و قاچاق آن به شدت کاهش یافت. اما افغانستان امروز دوباره همان چیزی شده که به آن «دولت مواد مخدر» می‌گویند. گفتن اینکه این کشور ویترینی خوب است خیلی طعن‌آلود به نظر می‌رسد. دولت بوش نشان داد که خیلی برایش شرایط داخلی افغانستان مهم نیست. من فکر می‌کنم حتا هرگز قصد تغییر این کشور فقیر را نداشته. خیلی احمق بودند که فکر کردند کنترل عراق راحت است اما دیگر آن‌قدرها هم ابله نبودند که فکر کنند کنترل افغانستان راحت خواهدبود. می‌دانستند که این کشور، غیر قابل کنترل است و به این خاطر است که فقط نوزده هزار نیرو آنجا مستقر کرده‌اند.

شالوم: نوزده هزار نیروی امریکایی به علاوه‌ی نیروهای ناتو و نیروهای خارجی دیگر.

اشقر: بله، چند هزار نفر دیگر هم هستند اما در مقایسه با آنچه برای کوشش و تأکید بر کنترل واقعی افغانستان لازم است، چیزی نیست.

شالوم: پس حالا چه باید کرد؟ باید پایبندان به عدالت را به چه فراخواند؟

چامسکی: جبران خسارت. جبران اساسی خسارت از جانب هر کشوری که باعثش شده ـ ایالات متحد و روسیه.

شالوم: این خسارت‌ها به چه کسی باید پرداخت شود؟

چامسکی: می‌گردیم تا سازمان‌های محلی پیدا کنیم که کار می‌کنند و این سازمان‌ها وجود دارند. بعضی‌هاشان خارجی اند. مثلاً کلینیکِ جینو استرادا۱۳، پزشک ایتالیایی که کلینیک‌ها و بیمارستان‌های کوچکی در سراسر جهان تأسیس کرده و یکی از اصلی‌هایش در افغانستان است. آن‌ها از زمان روس‌ها، سردارها، طالبان و در سراسر دوره‌ی جنگ امریکا آنجا بوده‌اند. هنوز هم هستند. عملیات کوچکی است اما امدادرسانی پرارزشی است. همین‌طور گروه‌های محلی افغان شامل گروه زنان و سازمان‌های محلی دیگر. تا آنجا که بشود در دولت کرزای کار کرد، کاری کرده‌اند. اما کلید حل مشکل، پیدا کردن روش‌هایی است که بتواند آزار و اذیت روس‌ها و امریکایی‌ها را که در بیست‌وپنج‌ سال گذشته بر این مردم روا داشته شده، جبران کند. ایالات متحد در دهه‌ی ۱۹۸۰ جهادی‌های اسلامی را در افغانستان سازمان نداد که این کشور را آزاد کنند، برای اهداف خودش به آن‌ها آموزش داد. و این به شدت به افغانستان آسیب رساند. مدرک تاریخی که جسته و گریخته از بایگانی‌ها در دسترس قرار گرفته، ظاهراً نشان می‌دهد که روس‌ها را یک یا دو ساله از افغانستان بیرون می‌انداختند اما وقتی مقاومت از مقاومت افغانی به مقاومت تروریستی با حمایت خارجی تغییر پیدا کرد، آن‌ها ماندگار شدند. هیچ یک از این اقدامات برای کمک به افغان‌ها نبود، به شدت به آن‌ها ضربه زد، درست مثل اشغال روس‌ها. این‌ها را باید جبران کرد.

شالوم: درباره‌ی ایالات متحد و متحدانش در افغانستان چه؟

چامسکی: نیروهای امریکا نباید آنجا باشند. به هر حال درست آن است که نیروهای تحت نظارت مجمع عمومی سازمان ملل آنجا حضور داشته‌باشند تا از شورای امنیت پرهیز شود. مجمع عمومی قدرت بزرگی نیست اما دست‌کم کمتر از شورای امنیت ـ با آن رأی‌گیری و قوانین به شدت نادمکراتیکش برای عضوگیری ـ مسخره است. مجمع عمومی می‌خواهد به سمت کمک مالی برود و ایالات متحد نمی‌گذارد بودجه‌ی سازمان ملل تأمین شود. اتفاقاً مردم امریکا می‌خواهند به سازمان ملل کمک مالی بشود. این یکی از آن شکاف‌های بزرگ بین افکار عمومی و سیاست عمومی است. مردم می‌خواهند که پشتیبانی ایالات متحد از فعالیت‌های پاسدار صلح سازمان ملل بیشتر شود. اگر بتوانیم ایالات متحد را به دمکراسی کارکردی تبدیل کنیم، آن‌طور که دغدغه‌ی افکار عمومی است، می‌شود این کارها را کرد. قطعاً منابع بی‌شماری برای این کار وجود دارد. حل‌وفصل این کار آسان نخواهد بود و همان‌طور که جلبیر می‌گوید کار سختی است. نمی‌دانم برای افغانستان چه می‌شود کرد، خودشان باید بی‌توجه به کمک دیگران کاری برای خودشان بکنند. اما هر کمک خارجی باید کمکی سازنده باشد نه با هدف خدمت به خود یعنی در واقع کمک از جانب قدرت‌های بزرگ نباشد.

اشقر: موافق ام. واقعیت این است که ایالات متحد با حضورش در افغانستان دارد به بازگشت طالبان مدد می‌رساند ـ مثل عراق که حضورش در آنجا مددرسان این شورش‌های کذایی است. جمعیت کثیری از افغان‌ها با همان پیچیدگی‌های قومی / فرقه‌یی که در عراق وجود دارد از نیروهای امریکایی متنفر و بیزارند ـ در افغانستان پشتوها کمابیش همان موقعیت سُنی‌های عرب عراق را دارند، با این استثناء که در اکثریت اند. افغانستان شاهد از سر گیری و افزایش واقعی تأثیر طالبان در کشور است و این را گزارش‌های زیادی تأیید می‌کنند. تنها نتیجه‌یی که می‌شود گرفت این است که ایالات متحد باید همین حالا بساطش را از افغانستان جمع کند و برود.

چامسکی: و پایگاه هواییش در بگرام برچیده شود.

اشقر: حتماً. در مورد حضور نظامی سازمان ملل در افغانستان، نگران ام که عملیات نظامی امریکا تنگنایی واقعی پدید آورده باشد: یا سردارها کشور را هدایت می‌کنند با درجاتی از هم‌زیستی بین خود به‌خاطر حضور نیروهای خارجی یا اگر حضور خارجی برطرف شود، جنگ خانمان برانداز بین سردارها از سرگرفته خواهد شد که طالبان را به قدرت می‌رساند. بیم دارم که این از همان موقعیت‌های تراژیکی باشد که امروز در بخش‌هایی از جهان به خاطر سیاست‌های غیر مسوولانه‌ی ایالات متحد شاهدشان هستیم. ارایه‌ی هر راه حل مثبتی مشکل است. اما به نظر من تنها چیز واضح این است که ایالات متحد باید از این کشور بیرون بیاید. اگر مردم افغان بخواهند نیروهای خارجی در کشورشان بمانند، به هیچ وجه به معنی حضور نیروهای امریکایی نیست یا به این معنی نیست که بخواهند تحت نمایندگی ناتو زیردست امریکایی‌ها بمانند یا به قول نوآم به معنی حضور نیروهایی از دیگر قدرت‌های بزرگ، نیست.

 

ایالات متحد و عراق، ۲۰۰۳

شالوم: به عراق برگردیم، چرا ایالات متحد در سال ۲۰۰۳ عراق را اشغال کرد؟

چامسکی: من با عقیده‌ی مردم بغداد موافق ام.

در نوامبر ۲۰۰۳ رییس‌جمهور سخنرانی بلیغی در موقوفه‌ی ملی دمکراسی [۱۵] کرد ـ جلبیر قبلاً به آن اشاره کرد ـ درباره‌ی اینکه چه‌گونه مأموریت مذهبیش را برای انتقال دمکراسی به خاورمیانه پی می‌گیرد و به همین خاطر عراق را اشغال کرده. نشریات برای این شریف‌ترین جنگ تاریخ با دست‌پاچگی از یکدیگر سبقت می‌گرفتند. دو روز بعد مؤسسه‌ی گالوپ۱۴ نظرسنجی‌یی در بغداد منتشر کرد که کمی بعد از آن سؤال بی‌پاسخی مطرح شد: «فکر می‌کنید چرا ایالات متحد عراق را اشغال کرده؟» کسانی می‌پذیرفتند که علت، وجود دیدگاهی مسیحی بوده: یک درصد. یک درصد مردم بغداد گفتند جنگ برای دمکراسی است؛ ۵ درصد گفتند برای کمک به عراقی‌ها؛ ۴ درصد گفتند برای ویران کردنِ سلاح‌های کشتار جمعی اما اکثریت یعنی ۴۳ درصد گفتند «انگیزه دزدیدن نفت عراق است» [۱۶]. فکر می‌کنم تقریباً درست است. عراق منابع انرژی بی‌شماری دارد که عملاً ناشناخته‌اند چون کشف نشده‌اند. اما عمدتاً تخمین زده می‌شود که دومین منابع عظیم جهان بعد از عربستان سعودی و به شدت ارزان و سهل‌الوصول در این کشور قرار دارد. قرار نیست زمینِ یخ‌بسته حفر شود یا با شن‌های قیراندود کاری داشته‌باشیم، فقط توی زمین لوله کار می‌گذاریم. بحث کردیم که درک سیاست‌گذاران از کنترلِ منابعِ انرژی منطقه این است که قدرت را مهیب می‌کند ـ همان چیزی که جرج کنان شصت سال پیش به نام «قدرت وتو» نسبت به رقبا از آن اسم برد. مثال عملیش قطع صدور گاز روسیه به اکراین و مشکل اروپا در این زمینه است. اگر روسیه فقط لوله‌ها را می‌بست اروپا را به بحران می‌کشاند. حالا دیگر تهدید زیادی از طرف روسیه وجود ندارد چون آن‌ها برای این کار خیلی قوی نیستند اما تهدید ایالات متحد جدی است: (کاری نمی‌کنیم فقط می‌گوییم که «قیمت نفت را بالا می‌بریم») که واشنگتن را به موقعیتِ به شدت قدرتمندی می‌کشاند. در ضمن به این معنی است که شرکت‌های امریکایی و انگلیسی، بیشتر از شرکت‌های فرانسوی یا روسی که معاملات نفتی مهمی با بغداد دارند، راه‌های داخلی به منابع عراق پیدا می‌کنند. و عراق هم جای محشری برای پایگاه‌های نظامی امریکاست با توجه به اینکه بر اساس اعتراف پنتاگون، دیگر امریکا نمی‌تواند پایگاه‌های نظامیش را در عربستان سعودی حفظ کند.

پس همه‌ی دلایل برای اشغال وجود داشت به ویژه اگر می‌خواستند بر جهان مسلط شوند. خیلی آسان هم به نظر می‌رسید. حدس من این بود که جنگ حدود سه سال طول خواهدکشید و بعد آن‌ها به راحتی می‌توانند دست به بازسازی بزنند. شبیه آسان‌ترین فتح تاریخ بود اما به یکی از بدترین فجایع نظامی تاریخ تبدیل شد. به نظرم برآورد منطقی این بود که پیروزی خیلی راحتی خواهد بود. عراق را با چسب نواری چسباندند؛ تحریم‌ها ویرانش کردند. آن موقع معلوم نبود ولی حالا می‌دانیم که امریکا و بریتانیا دست‌کم یک سال قبل از حمله به شدت عراق را بمباران کردند تا مطمئن شوند که هیچ دفاعی ممکن نیست. فکر می‌کنم بودجه‌ی نظامی عراق به اندازه‌ی بودجه‌ی نظامی کویت بود که جمعیتش کمتر از ده درصد جمعیت عراق است. به علاوه ایالات متحد در موقعیتی بود که می‌توانست به راحتی اقدام به بازسازی کند. حمله اگر با هوشمندی انجام می‌گرفت به تحریم‌ها که کشور را ویران کرده بودند پایان می‌داد و باعث خلاصی از شر صدام حسین می‌شد که کمکی به اکثریت قاطع مردم بود. می‌توانستند دانشجویان کلاسی از دانشکده‌ی مهندسی برق دانشگاهِ ام آی تی را برای درست کردنِ سیستم برق به آنجا بفرستند؛ می‌توانستند هر مقدار پول برای بازسازی سرمایه‌گذاری کنند. هیچ حمایت خارجی از هیچ شورشی وجود نداشت. پس باید از هر نظر عملاً شورشی تدارک می‌دیدند با وحشی‌گری‌ها و رذالت‌هایشان. درست مثلِ پیروزی بدون مسابقه بود، البته غنیمت پر ارزشی است. پس به نظرم طبیعی است که فکر کردند می‌توانند به چنگش آورند. آنجا دلایل خیلی اساسی‌یی برای اشغال وجود داشت، نه اینکه بخواهند آن را توجیه کنند. آلمان دلایلی برای اشغال غرب اروپا داشت. اما فکر می‌کنم تحلیل ساکنان بغداد کاملاً پذیرفتنی باشد.

اشقر: جنبه‌ی دیگر مسأله هم جالب است. چرا ایالات متحد در سال ۲۰۰۳ به عراق حمله کرد و نه قبل از آن؟ و به ویژه چرا در سال ۱۹۹۱ این کار را نکرد؟ این پرسش به نظر من مستقیماً به بحث قبلی ما درباره‌ی سیاست امریکا و حمله‌ی عراق به کویت ارتباط دارد. به نظر من، ایالات متحد مشتاق بود عراق را به عنوان کشوری تحتِ کنترلِ تام خود در کنار پادشاهی سعودی قرار دهد. این دو کشور تقریباً دوپنجم منابع نفتی جهان را در اختیار دارند: عربستان ۲۵ درصد طبق آمارهای رسمی و عراق بیش‌از ۱۲ درصد. یعنی در مجموع ۳۷ درصد که خیلی است. بعد کویت با ۸ درصد. با کنترل این کشورها و دیگر شیوخ نفتی خلیج فارس به غیر از ایران، ایالات متحد کنترل نیمی از ذخایر نفتی جهان را در اختیار خواهدداشت پس ـ درست همان‌طور که نوآم گفت ـ غنیمت خیلی مهمی است. اما واشنگتن خیلی خوب می‌دانست که بدون اشغال عراق و بدون اِعمال نظارت مستقیم با حضور نظامی، راهی برای اینکه در بغداد دولت رامی شبیه عربستان سعودی داشته باشد، وجود ندارد. در سال ۱۹۹۱ همان‌طور که بوشِ پدر گفت (در خاطراتش که با مشاور امنیت ملیش، برنت اسکوکرافت۱۵ با هم نوشته‌اند) ـ و فکر می‌کنم در این‌مورد بشود بهش اعتماد کرد ـ مشکل این بود که ایالات متحد نمی‌توانست به بغداد برود چون در آن صورت «به صورت یک‌طرفه قوانین سازمان ملل را نقض می‌کرد» [۱۷]. به یاد داشته‌باشیم که در ژانویه‌ی ۱۹۹۱، برای دولت بوش خیلی مشکل بود که برای جنگ از کنگره چراغ سبز بگیرد حتا برای هدفِ محدودِ خارج کردن عراقی‌ها از کویت (مردم امریکا آن موقع هنوز به شدت متأثر از سندروم جنگ ویتنام بودند). فقط کافی بود ۳ رأی در سنا اینطرف آنطرف شود تا قطعنامه‌ی جنگ رد بشود. دولت بوش هیچ اجازه‌یی نداشت که کل عراق را اشغال کند به ویژه که بوشِ پدر برای اینکه تأیید داخلی برای دخالت در عراق بگیرد به مجوز سازمان ملل نیاز داشت و قطعنامه‌های سازمان ملل هم فقط درباره‌ی آزادسازی کویت صادر شدند. درنتیجه در غیابِ امکانِ اشغال کشور، واشنگتن ترجیح داد صدام حسین در قدرت بماند. و به این خاطر گذاشتند شورش‌ها در جنوب و شمال عراق را در هم بکوبد. گذاشتند صدام از هلی‌کوپتر استفاده کند، گرچه ارتش ایالات متحد کنترل کامل آسمان را در اختیار داشت رزمایشی انجام داد که راه را برای گارد جمهوری، ستون فقرات نخبه‌ی رژیم صدام حسین باز کرد تا به جنوب برود و شورش را در هم بکوبد. مردم جنوب کل قضیه را کامل و درست به یاد می‌آورند و به این خاطر به هیچ وجه به دولت امریکا اعتماد ندارند.

دولت بوشِ پدر حساب کرد که هیچ بدیل معتبری برای صدام حسین وجود ندارد که به منافع آن‌ها خدمت کند. بهترین انتخاب نگه داشتن صدام حسینِ ضعیف‌شده است. دُمش را می‌چینند و هر اقدام لازم را برای اینکه دیگر رشد نکند انجام می‌دهند. صدام حسینِ ضعیف را که با تحریم‌ها تحلیل رفته نگه می‌دارند تا شرایط برای حمله و اشغال کشور مهیا شود و در موقعیتی قرار بگیرند که دولت سرسپرده‌ی خودشان را تأسیس کنند. دنبال چنین فرصتی بودند. در محافل حاکم ایالات متحد اتفاق آرایی بین دو حزب درباره‌ی اهمیت غنیمت وجود داشت. اهمیتِ در دست‌گرفتنِ عراق. وقتی از کلینتون پرسیدند چرا عراق را اشغال نکردی؟ هرگز نگفت که به خاطر موارد اخلاقی یا قانونی؛ فقط توضیح داد که در موقعیت انجام این کار نبوده. قضیه‌ی لوینسکی۱۶ همان زمان، سال ۱۹۹۸ ـ حول‌وحوش بازرسی‌های سازمان ملل در عراق ـ که فرصت سیاسی واقعی برای اشغال وجود داشت برای او در صدر مسایل بود، پس کل کاری که می‌توانست بکند، بمب انداختن بود نه چیزی فراتر از آن.

حتا دولت بوشِ پسر گرچه از آغاز پر از آدم‌هایی بود که دغدغه‌ی اشغال عراق را داشتند ـ مثل آن امضاءکنندگانِ نامه‌ی معروف سال ۱۹۹۸ به کلینتون که او را به اقدام نظامی علیه عراق و سرنگونی رژیم صدام حسین تشویق می‌کرد، گردآمده دور پروژه‌ی سده‌ی جدید امریکا [۱۸] ـ و گرچه خود بوشِ پسر در کارزار انتخاباتی ۲۰۰۰ گفت که پدرش اشتباه کرده و باید تمام راه را به بغداد صاف می‌کرده، قبل از یازده سپتامبر در موقعیت انجام این کار نبود. امروز از بسیاری از منابع می‌دانیم که اولین واکنش پدرخوانده‌های دولت بوش بعد از یازده سپتامبر را می‌توان این‌طور خلاصه کرد: «به‌به! بالاخره فرصت حمله به عراق پیدا شد!» هرچند درون دولت اختلافی بود که پاول حمله به افغانستان را دارای اولویت می‌دانست و رامسفلد حمله به عراق را و بقیه‌ی ماجرا. پس به یک تعبیر می‌توانیم بگوییم ایالات متحد به لطف یازده سپتامبر به عراق حمله کرد گرچه هیچ ارتباطی بین عراق و یازده سپتامبر وجود ندارد. حمله به نیویورک و واشنگتن پوشش ایدئولوژیک به دست داد تا دولت بوش به عراق حمله کند.

شالوم: سیاست‌گذارانِ دولتِ بوشِ پدر گفته‌اند که فکر می‌کردند صدام حسین را می‌شود از درون سرنگون کرد. پس نیازی به حمله نبود.

اشقر: یعنی فکر می‌کردند سیا در همکاری با پادشاهی‌های سعودی و اردن می‌تواند جناح‌هایی از ارتش را سازمان داده و صدام حسینِ ضعیف‌شده را با کودتا براندازد که راه را برای انواعِ قیمومت ایالات متحد بر کشور بگشاید.

چامسکی: در دهه‌ی ۱۹۹۰، بارها تلاش کردند. اگر بتوانم به آنچه جلبیر گفت چیزی بیفزایم، همان است که خیلی واضح در سال ۱۹۹۱ اعلام شد. نیویورک تایمز را ببینید. موضعی داشتند، خبرنگار دیپلماتیک اصلی که اسم دیگر نماینده‌ی وزارت امور خارجه است آن موقع تامس فریدمن بود، خیلی صادقانه گفت که بهترین انتخاب۱۷ برای ایالات متحد این خواهد بود که خونتای مشت‌آهنین بر عراق حکم براند، محکم‌تر از روش صدام حسین اما نه با او چون او مایه‌ی دردسر است. اگر نتوانیم این کار را بکنیم باید دومین راه یعنی صدام حسین را انتخاب کنیم. [۱۹]

در ضمن علاوه بر آنچه جلبیر گفت ایالات متحد حتا اجازه نداد ژنرال‌های شورشی عراق به غنیمت‌ها دسترسی پیدا کنند. آن‌ها خواستار حمایت نبودند فقط دسترسی به غنیمت‌ها را می‌خواستند. ایالات متحد نپذیرفت و شورشی‌ها کشته شدند. بعد از آدم‌کشی‌ها ـ آنچه رخ داد خیلی روشن بود ـ آلن کوول که خبرنگار قدیمی تایمز در خاورمیانه است نوشت که نوعی نارضایتی وجود دارد و ما از آن راضی نیستیم اما اتفاق آرایی بین امریکا و متحدانش، سعودی و بقیه، وجود دارد که بر آن است که صدام حسین نسبت به کسانی‌که می‌کوشند سرنگونش کنند برای ثبات منطقه بهتر است. [۲۰] به تعبیر دیگر می‌گویند اگر بگذاریم عراقی‌ها مستقل شوند، ثبات را تضعیف خواهیم کرد. «ثبات» رمز عبورِ تسلط امریکاست. اما اگر صدام را آنجا نگه داریم امید بیشتری به ثبات داریم و می‌توانیم بر منطقه حاکم باشیم ـ تا حدی به خاطر تهدید ظاهریش برای دیگران. فکر می‌کنم درست همین هم رخ داد. در سراسر دهه‌ی ۹۰ کوشیدند کودتایی سازمان دهند که در دنیا بهترین باشد ـ خونتای مشت‌آهنین نظامی بدون نام صدام حسین روی آن ـ اما درجه‌ی کنترل او را بر دستگاه جاسوسی، استخبارات و نیروهای امنیتی دیگر کم برآورد کرده بودند و نمی‌توانستند از پسِ آن بربیایند. اما قصدش را داشتند. بله من فکر می‌کنم یازده سپتامبر پوشش ایدئولوژیک به آن‌ها داد. به‌نظرم دقیقاً درست است.

شالوم: آیا پادشاهی سعودی در سال ۱۹۹۱ در مقایسه با سال ۲۰۰۳، نگاه متفاوتی داشت که بخواهد صدام درون یا بیرون از قدرت باشد؟

اشقر: پادشاهی سعودی همان «دیدی» را داشت که بوشِ پدر: البته می‌خواستند از صدام خلاص شوند ـ برایشان دردسر واقعی بود. اما نمی‌خواستند به هر هزینه‌یی این کار را بکنند. می‌خواستند مطمئن شوند که جایگزین مناسبی دارند و طرفدار انتخاب بوشِ پدر ـ یعنی تحریم و بازبینی ـ بودند در حالی که می‌کوشیدند با ابزار داخلی صدام را براندازند.

چامسکی: دستگاه جاسوسی سعودی از آنچه درون عراق رخ می‌داد درک خوبی داشت؟ می‌توانستند حدس بزنند که رژیم چه‌قدر قدرت دارد؟

اشقر: همه می‌دانستند که این نظام، نظامی خیلی قدرتمند است و صدام دیکتاتوری بدخیال است که دورش را محافل هم‌مرکزِ کنترل‌کننده‌ی یکدیگر گرفته‌اند.

چامسکی: آیا سعودی‌ها فکر می‌کردند که شاید کودتا موفق شود؟

اشقر: تا لحظه‌ی آخر قبل از حمله تلاش کردند. در سراسر دهه‌ی ۱۹۹۰ دو تلاش مختلف برای براندازی رژیم وجود داشت. من آن‌ها را دو سناریو می‌نامم: سناریوی چلبی و سناریوی علاوی. یکی را که احمد چلبی، همکار نزدیک رامسفلد در پنتاگون و رفیق نومحافظه‌کاران، بیان و طرفداری می‌کرد، اساساً به کنش‌های شورشگرانه از بیرونِ دستگاهِ بعثی امید بسته بود و خود را وقف خراب کردن آن دستگاه کرده‌بود. سناریوی دیگر که ایاد علاوی بیان و هواداریش می‌کرد به مواجهه‌ی دستگاه بعث با صدام با استفاده از اختلاف‌های درونی و به دست آوردن بخش عمده‌یی از آن دل بسته‌بود. البته می‌دانستند که واقعاً نخواهند توانست محفل نزدیک به صدام را بشکنند اما امیدوار بودند دست‌کم بخش‌های عمده‌یی از دستگاه و به خصوص ارتش را به دست آورند چون ارتش از نظر سنتی هرگز زیر همان کنترلِ سفت‌وسختِ اجزای دیگرِ دستگاه نبود.

چامسکی: گارد ریاست جمهوری چه‌طور؟

اشقر: گارد جمهوری و نیروهای ویژه‌ی دیگر در ارتش، گاردهای پرتوری رژیم بودند و ایجاد شکاف در آن‌ها مشکل بود گرچه ناممکن نبود. اما ارتش منظم سنت‌هایی داشت که استقلال نسبی به آن می‌بخشید. بعثی‌ها به عنوان حزبِ کوچکِ اقلیت به قدرت رسیدند و کودتا کردند. صدام که هیچ وقت در ارتش نبود و با تردید به ارتش می‌نگریست، اساساً بر شبه‌نظامیان حزب و استخباراتش، دستگاه جاسوسیش، متکی بود. به نظرم سعودی‌ها خیلی روی ارتش حساب می‌کردند. سعودی‌ها و اردنی‌ها خیلی متمایل به سناریوی علاوی بودند که وزارت خارجه و سیا در دولت بوش حمایتش می‌کردند؛ علاوی، بعثی سابق، سال‌ها همکار دستگاه جاسوسی بریتانیا و سیا بوده‌است. او در سال ۱۹۹۶ تلاش کرد تا با چند افسر ارتش عراق کودتایی ترتیب دهد که شکست خورد.

چامسکی: سعودی‌ها و اردنی‌ها چلبی را جدی می‌گرفتند؟

اشقر: نه. در این‌مورد پادشاهی سعودی در شکاف درون دولت بوش آشکارا روابط خیلی بهتری با وزارت امور خارجه داشت تا با پنتاگون. همان‌طور که می‌دانید پنتاگون محل تمرکز نومحافظه‌کاران است و نومحافظه‌کاران نوعی گفتمان خصومت‌آمیز درباره‌ی عربستان دارند که قبلاً گفتم و خیلی برای سعودی‌ها آزاردهنده است. آن حادثه‌ی معروف سال ۲۰۰۲ را یادتان می‌آید که هیأتِ خط مشی دفاعی۱۸ به ریاست آن موقعِ نومحافظه‌کاری به نام «شاهزاده‌ی سیاه۱۹»، ریچارد پرل۲۰، سلسله سخنرانی‌ها‌یی در عربستان ترتیب داد که طی آن یک سخنگو به سمتِ تعریفِ اهداف بمب‌گذاری در آن کشور پیش رفت. سعودی‌ها خشمگین شدند و باعث شدند این مرد از شرکت رَند۲۱ اخراج شود ـ خود بوش به احتمال قوی و کل خانواده‌ی بوش خیلی عصبانی شدند ـ واقعاً خیلی بعید بود! پس سعودی‌ها حتماً طرفدار سناریوی علاوی بودند. و حالا می‌دانیم ـ نیویورک تایمز گزارش داده ـ [۲۱] که در دو ماه آخرِ قبل از حمله، این جدل هنوز فروکش نکرده‌بود. از یک طرف علاوی، وزارت خارجه و سیا بودند که معاملاتی با ارتش عراق داشتند آن‌ها با وزیر دفاع عراق تماس‌هایی گرفتند برای سامان‌دهی انواع کودتاها به هنگام ورود نیروهای امریکایی، با این امتیاز که به پاس این همکاری با قدرتی که خواستار همکاری با اوست، یک طرفِ صحبت خواهد شد، از طرف دیگر چلبی بود که محافظه‌کاران حمایتش می‌کردند و تأثیر زیادی بر رامسفلد داشت و سپس بر معاون رییس‌جمهور، دیک چنی و بعد بر بوش؛ چلبی با نقشه‌ی اصلی برای برچیدن کل ارتش عراق و دستگاه سیاسی و تبدیل عراق به دولتی بی‌طرف که حتا با اسراییل دوست خواهدبود، در این بحث دست بالا را داشت. آن‌ها در رویای عراقی با ارتش چهل هزار نفری بودند که به طرز مضحکی برای کشوری به آن اندازه کوچک بود، ارتشی که از نظر ساختاری به حمایت امریکا وابسته و در نتیجه تحت‌الحمایه‌ی دایمی امریکا باشد.

توجه اصلی چلبی برچیدن دستگاه حزب بعث بود. چرا؟ یک بُعد قطعاً تنفر عمیق او از حزب بعث بود نه به دلایل فرقه‌یی بلکه بیشتر به دلایل سیاسی. (هم علاوی و هم چلبی شیعه اند، پس عامل مذهبی توصیفِ تفاوتشان نیست). وقتی همه چیز به هم خورد، واشنگتن به این باور رسید که چلبی به خاطر ارتباط‌هایش با ایران خیلی مشتاق است دولت بعثی را سرنگون کند، این همان زمانی است که او متهم به درز دادن اطلاعات به ایران شد. درست است که او به ویژه پس‌از مغضوبِ واشنگتن شدن، خیلی کوشید مانند چهره‌یی از فرقه‌ی شیعی عمل کند اما کسی او را جدی نگرفت. این واقعیت باقی ماند که قبل از حمله، او به شدت طرفدارِ در هم کوبیدن دستگاه حزب بعث بود و به نظرم به دلایلی می‌ترسید که سناریوی علاوی پیروز شود. نومحافظه‌کاران در ماه‌های قبل از حمله این خبر را به رسانه‌ها درز دادند که ایالات متحد در نظر دارد رابطه‌اش را با بخشی از دستگاه حزب بعث قطع کند و هشدار دادند که این به «صدامیسم بدون نام صدام» خواهد انجامید.

چامسکی: در سال ۱۹۹۱، به این می‌گفتند «دومین دنیای خوب ممکن»۲۲.

اشقر: بله و به این ترتیب همان‌طور که می‌دانیم سناریوی چلبی پیروز شد: حمله‌ی کامل و اشغال، ارتش فروپاشید و سپس رأس مقامات اشغال‌گرِ ایالات متحد، پل برمر۲۳، هر آنچه از دستگاه حزب بعث مانده‌بود، حزب، نیروهای مسلح، سرویس امنیتی و حتا پلیس مرزی را برچید، عملی که از زاویه‌ی امنیتی خیلی احمقانه بود! خود را در مرداب فعلی یافتند.

 

نیروهای اصلی دیگر در عراق

شالوم: در فوریه‌ی ۲۰۰۳ وقتی نیروهای طرفدار جنگ در ایالات متحد، شراب‌های فرانسویشان را زمین ریختند و به سیب‌زمینی سرخ‌کرده‌ی فرنچ‌فرایزشان۲۴ اسم‌ دیگری دادند چون فرانسه در شورای امنیت با امریکا همکاری نمی‌کرد، آدم‌های زیادی در جنبش ضد جنگ به فرانسه و آلمان و روسیه و دولت‌های دیگری که با جنگ مخالفت کردند، امید بستند. این دولت‌ها در موضع ضد جنگشان چه‌قدر قابل اعتنا هستند؟

چامسکی: قابلیتِ اعتنای آن‌ها تقریباً صفر است. فعالانِ آگاهِ ضد جنگ با دولت‌ها متحد نمی‌شوند. در مواضع‌ این دولت‌ها چیزی مهم وجود داشت، به دلیل همین موضع بود که نخبگان امریکایی آن‌قدر از آن‌ها بدشان می‌آمد: آن‌ها معیار‌های حداقلی دمکراسی را رعایت می‌کردند، به هر دلیل ـ در واقع بدبینی ناب ـ به روشی عمل می‌کردند که از یک دولت دمکرات انتظار می‌رود. خلاصه، به آرزوی اکثریت قاطع مردمشان‌ پاسخ می‌دادند. موضع جنبش ضد جنگ باید این می‌بوده که اگر دولت‌ها به هر دلیل به مردمشان توجه کنند خوب است اما ما با آن‌ها متحد نمی‌شویم یا اعتمادی به آن‌ها نداریم.

آنچه اینجا اتفاق ‌افتاد خیلی چشمگیر بود اما اساساً فراموش شد. هیچ نمایش تنفر و بیزاری از دمکراسی به این حد که در این ماه‌ها در کل طیف سیاسی در ایالات متحد رخ داده به یاد نمی‌آورم. رامسفلد به آن «اروپای قدیم» و «اروپای جدید» می‌گفت. با تعریف او این دو، با معیاری دقیق از یکدیگر متمایز می‌شوند: اروپای قدیم شامل کشورهایی است که دولت‌ها همان موضع اکثریت مردمشان را دارند؛ اروپای جدید ـ «امید دمکراسی» ـ دولت‌هایی اند که حتا به بیشتر مردمشان توجهی ندارند. بخشی از این کمابیش مضحک بود. مثل دعوت نخست‌وزیر ایتالیا، سیلویو برلوسکونی۲۵ به کاخ سفید ـ به عنوان نماینده‌ی امید دمکراسی. نمی‌دانید باید بخندید یا گریه کنید. اما بدترین مورد خوزه ماریا آزنار۲۶، نخست‌وزیر اسپانیا بود. بوش و بلر چنان امید دمکراسی، امید دمکراسی بار او کردند که به اجلاس سران آن‌ها در آزور۲۷ رفت، جایی‌که دو روز قبل از حمله عملاً جنگ را اعلام کردند. آزنار درست بعد از آنکه نتیجه‌ی نظرسنجی‌ها در اسپانیا نشان داد که فقط ۲ درصد مردم با جنگ موافق اند به ‌این بیانیه‌ی جنگی پیوست، پس او امید بزرگ دمکراسی است [۲۲]. او می‌خواست با پشتیبانی ۲ درصد مردمش از کرافوردِ تگزاس۲۸ دستور بگیرد. این درباره‌ی نگرش‌ها به دمکراسی چه درسی به ما می‌دهد؟

مسایل تا حدی غیر واقعی پیش رفت. وقتی دولت ترکیه در کمال شگفتی همگان و از جمله خودِ من، همگام با باور ۹۵ درصدی مردمش از دادن اجازه‌ی تهاجم به نیروهای امریکایی از خاک کشورش خودداری کرد، به شدت به‌ نداشتن صلاحیت دمکراتیک ـ عبارتی که آن روزها به کار می‌رفت ـ متهم شد چون به باور ۹۵ درصد مردمش عمل کرده بود. صلح‌طلب بزرگ، وزیر امور خارجه کالین پاول فوری اعلام کرد که باید مجازات‌هایی علیه ترکیه تدارک دید [۲۳]. افراطی‌تر از همه معاون سابق وزیر دفاع پل ولفوویتز بود. او در رسانه‌های امریکا و تا آنجا که می‌دانم اروپا شخصی شناخته‌شده به نیروی عمده‌ی ترویج دمکراسی است ـ به تعبیر واشنگتن پست هم که «رییسِ آرمان‌گراها» است [۲۴]. او ارتش ترکیه را سرزنش کرد که نتوانسته دولت را متقاعد کند تا بر خلاف رأی ۹۵ درصد مردمش رفتار کند؛ او اصلاً به آن‌ها زمان داد که از ایالات متحد عذر بخواهند و بگویند: «بیایید ببینم چه‌طور می‌توانیم تا حد ممکن برای امریکایی‌ها مفید واقع شویم» [۲۵] و این ‌را دمکراسی می‌دانستند. و این مضحکه بدون شرح پیش رفت. اینکه دیگر بتوان بعد از این نمایش، از ترویج دمکراسی سخن گفت، حیرت‌آور است.

این چیزی است که جنبش ضد جنگ باید بر آن تأکید کند. و اگر دولت‌هایی باشند که به دلایل بدبینانه‌ی خودشان بخواهند با اکثریت مردم موافق باشند و موضع درستی بگیرند، خُب چه بهتر؛ چیز دیگری درباره‌شان نمی‌شود گفت. فردا مخالف خواهندشد چون به هر حال از روی بدبینی ناب عمل می‌کنند ـ منافع قدرت.

اشقر: نوآم درباره‌ی اهمیت این ویژگی دورانِ ما کاملاً درست می‌گوید. در سطح رسانه‌های جریانِ غالب گرایشی عام وجود دارد که آن سیاستمداران حاکمی را که بدون در نظر گرفتن نظرسنجی‌ها رفتار می‌کنند، عمده کند و این کار را فضیلتی بزرگ به شمار بیاورد. اما پشتش ایده‌یی بسیار نخبه‌گرایانه وجود دارد که در همان مفهومِ «دمکراسی نمایندگی» تجسم دارد که می‌گوید همین‌که یک نماینده انتخاب شد دیگر آزاد است که هرچه بخواهد انجام دهد حتا برخلاف خواست یک‌دل و یک‌زبان موکلانش. اما همچنین باید بگویم که در مورد سه دولتی که نامشان بردیم ـ فرانسه، آلمان و روسیه ـ قطعاً از روی توجه به دمکراسی نبود که با جنگ مخالفت کردند. نیازی نیست درباره‌ی دولت روسیه توضیحی داده‌شود. اما حتا دولت‌های فرانسه و آلمان تردیدی در سیاست‌های به شدت غیر مردمی نولیبرال و یورش به دست‌آوردهای اجتماعی نداشته‌اند. در مورد عراق انگیزه‌شان آشکارا هیچ اصل دمکراتیکی نبود: ملاحظات بسیار واقع‌بینانه‌یی در کار بود.

عراق کشوری است که برخورد مستقیم منافع در آن در جریان است، به تعبیر خیلی ابتدایی اقتصادی، بین ایالات متحد و بریتانیا از یک سو و فرانسه و روسیه ـ و می‌شود چین را افزود ـ از سوی دیگر. اتحاد شوروی و فرانسه سال‌ها شرکای اصلی صدام بودند که به او سلاح می‌دادند. به ویژه فرانسه در جنگ با ایران پشتیبان عمده‌ی نظامی او بود. و به رغم ساخت‌وپاخت روسیه و مشارکت فرانسه در جنگ ۱۹۹۱، صدام کوشید تا مشارکت سنتیش را با این دو کشور در سال‌های تحریمِ سازمان ملل، به مثابه‌ی وزنه‌ی تعادل رویاروی ایالات متحد و بریتانیا در شورای امنیت، حفظ کند. شرکت‌های فرانسوی و روسی به شرط نادیده گرفتنِ تحریم‌ها، امتیازهای نفتی مهمی به دست آوردند. به این خاطر است که پاریس و مسکو در برخی موضع‌گیری‌ها، نگرششان را تغییر دادند و کوشیدند که راه‌هایی برای از بین بردنِ تحریم پیدا کنند و واشنگتن و لندن راهشان را بستند. تن ندادن ایالات متحد و بریتانیا به برداشتن تحریم ـ یعنی اجازه‌ی برداشتن تحریم وقتی‌که بازرسان سازمان ملل تشخیص دادند که عراق خلع سلاح شده ـ به درستی از سوی مسکو و پاریس به مثابه‌ی تن زدن از اجازه به آن‌ها برای برخورداری از امتیازهای نفتی به دست آمده‌شان بود. و آن‌ها تمرکز واشنگتن و لندن را برای حمله به عراق، اشتیاقِ قاپیدنِ غنیمت از دست خود تفسیر می‌کر‌دند. عملاً یکی از اعلامیه‌های بعد از حمله به عراق این بود که تمام قراردادهای با صدام فسخ و برچیده شوند. پس این دلیل اصلی مخالفت پاریس و مسکو با جنگ بود. اگر دولت بوش تکه‌یی چشمگیر از کیک به آن‌ها می‌داد، مطمئن ام که به آن می‌پیوستند. اما دولت بوش آن‌قدر متکبر بود که نخواست چیزی به آن‌ها بدهد. و به این خاطر آن‌ها تا به آخر مخالف جنگ باقی ماندند.

در مورد آلمان هیچ منافع مستقیم اقتصادی در خطر نبود. در بهترین حالت اگر به صدر اعظم آلمان، گرهارد شرودر۲۹ خوشبین باشیم می‌توان دغدغه‌هایی درباره‌ی ملاحظاتِ ژئوپولیتیکِ برتر را به او نسبت داد ـ برای مثال بگوییم که او دغدغه‌هایی درباره‌ی این واقعیت داشت که ایالات متحد نباید تمام اهرم‌ها را علیه اروپا به کار ببرد ـ می‌توان این را به رابطه‌ی خیلی نزدیک او با پوتین نسبت داد و معامله‌ی خط لوله‌ی جدید گاز روسیه به آلمان از دریای بالتیک. اما این ارزیابی با اغماض از انگیزه‌های شرودر است. اگر کمتر چشم‌پوشی کنیم فقط می‌توان تأکید کرد که مقدار زیادی نه از دمکراسی بلکه از فرصت‌طلبی انتخاباتی پشت موضع‌گیری او بود چون آماده شدن برای حمله زمانی اتفاق افتاد که صدر اعظم آلمان را در انتخابات پارلمانی پیشِ رو بازنده برآورد می‌کرد، به ‌خاطر برنامه‌ی اجتماعی نولیبرالش که باعث شد رأی‌دهند‌گان سنتی سوسیال دمکراسی از حمایت او تن بزنند و در نتیجه تنها مورد مردمی‌یی که می‌توانست بیابد، مخالفت با جنگ بود در زمانی‌که در واقع نظرسنجی‌ها نشان می‌داد که اکثریت قاطع مردم آلمان با جنگ مخالف اند.

حاکمانی مثل شیراک، پوتین یا شرودر نباید به عنوان متحدانِ جنبش ضد جنگ قلمداد شوند چون که خودشان وقتی منافعشان در خطر بیفتد جنگ‌افروزهای قهاری اند. نیروهای روس جنگِ شبه‌ نسل‌کُشانه‌یی در چچن راه انداخته‌اند. دولت فرانسه همچنان در افریقا خود را قدرت استعماری می‌شناسد و رفتارش بر این اساس است. تازه از این واقعیت که فرانسه و آلمان هر دو در افغانستان به همراه ایالات متحد حضور دارند نامی نمی‌برم. باید افزود که گرچه پاریس و برلین از حمله به عراق حمایت سیاسی نکردند، از نظر حقوقی هر کاری برای تسهیل آن انجام دادند. آلمان‌ها به ویژه با فراهم‌کردن شرایط برای کل تأسیسات نظامی امریکا که برای این منظور در خاکشان دست به عملیات بزنند [۲۶] و فرانسوی‌ها با بازکردن فضای آسمانشان برای جنگنده‌های امریکایی. پس نباید درباره‌ی این دولت‌ها خود را به آن راه بزنیم. جنبش ضد جنگ دست‌کم پویاترین بخش‌های آن ارتباط نزدیکی با جنبش عدالت جهانی دارد و به عقیده‌ی من ترکیب خیلی خوبی است چون این‌ها دو روی سکه‌ی یک واقعیت اند: مخالفت با جنگ‌های امپریالیستی و نولیبرالیسم.

چامسکی: می‌توانم درباره‌ی نگرش امریکا نظر مشابهی بدهم. فکر نمی‌کنم فقط تکبر باشد؛ ایالات متحد در تضعیف فرانسه و آلمان منافع واقعی دارد، چون آن‌ها مراکز صنعتی، تجاری و مالی اروپا هستند. بقیه یک نوع پیرامون به شمار می‌آیند. ایالات متحد در سراسر دهه‌ی ۱۹۴۰ این دغدغه را داشته که اروپا دارد به راهی مستقل می‌رود. یکی از نگرانی‌های آن‌ها فراخوان رییس‌جمهور فرانسه، شارل دوگل به اروپایی از اقیانوس اطلس تا منطقه‌ی اورال بوده‌است. نیروهایی که امروز اروپا را به آن سو می‌برند «اروپای قدیم» هستند. این از دلایل علاقه‌ی شدید امریکا به بسط اتحادیه‌ی اروپا به سمت اقمار شوروی سابق است چون معقولانه می‌پندارد که می‌تواند کنترلش کند. و از دلایل حمایت زیاد سیاستمداران امریکا از پیوستن ترکیه به این اتحادیه است ـ نه به خاطر عاشقِ چشم‌وابروی ترکیه‌ بودن، به خاطر اینکه راه دیگر تضعیفِ تأثیربخشی کشورهای قدرتمند اروپا و تضمین این امر است که اروپا ـ امیدوارانه ـ تحت نظارت امریکا باقی بماند. آلمان و فرانسه هر موضعی در قبال جنگ عراق می‌گرفتند، فرقی نداشت.

در سال ۱۹۹۰ هم که رهبر شوروی، میخاییل گورباچف۳۰، اجازه داد که آلمان یکپارچه شود اوضاع به همین منوال بود و آلمان از منظر روسیه تهدیدی شدید بود. روسیه بر خلاف امریکا دغدغه‌های امنیتی واقعی دارد. آلمان به تنهایی عملاً دوبار در نیمه‌ی اول سده‌ی بیستم، روسیه را ویران کرد. پس آلمانِ یکپارچه‌ی وارد شده به اتحاد نظامی غرب، تهدیدی مرگ‌بار بود. گورباچف با اتحاد آلمان موافقت کرد اما تنها به یک شرط و آن هم اینکه از بوشِ پدر قول محکم گرفت که ناتو به شرق گسترش نیابد. اما در عرض دو سال، کلینتون خلف وعده کرد و ناتو را درست تا مرزهای روسیه گسترش داد. روسیه طبق انتظار، شروع کرد به افزایش ظرفیت تهاجمیش. روسیه به شدت خواستار محو سلاح‌های هسته‌یی بوده و اعلام کرده‌است ـ اما امریکا و ناتو اعلام نکرده‌اند ـ اول او نخواهدبود که از سلاح هسته‌یی استفاده خواهدکرد. بعد از اینکه کلینتون به وعده‌ی ناتو عمل نکرد، روسیه هم خلف وعده کرد و به سمت ژست نظامی‌تر و هجومی‌تر که در زمان بوشِ پسر بیشتر هم شده حرکت کرد. این‌ها پیشرفت‌های واقعاًً مهم اند که بخشی از پس‌زمینه‌ی هیستری به اروپای قدیم و اروپای نو را تشکیل می‌دهند. اروپای نو برای امریکا به عنوان راهی برای تضعیفِ استقلال اروپا اهمیت دارد.

اشقر: کاملاً موافق ام. اما باید به این واقعیت هم تأکید کرد که افکار عمومی در اروپای نو قاطعانه علیه جنگ بود حتا بیشتر از اروپای قدیم!

چامسکی: تنها جایی‌که طرفداری از جنگ به دَه ‌درصد رسید رومانی بود [۲۷].

اشقر: پس این دولت‌های اروپای نو بودند که به باورهای مردمشان کمتر اعتنا کردند.

چامسکی: اما فرمانبر ایالات متحدند وقتی استقلال اروپا را تضعیف می‌کنند.

صفحه‌ی بعد »


یادداشت‌‌ها*

[1]. Burns,”Pakistan Antiterror Support Avoids Vow of Military Aid,” New York Times, September 16, 2001, p. I:5.

[2]. Barry Bearak, “Misery Hangs over Afghanistan After Years of War and Drought,” New York Times, September 24, 2001, p.B1.

[۳]. برای مثال نک.


Alex Duval Smith, “‘Cease Air Strikes’ So Aid Work Can Go On,” Independent, October
16, 2001, p.4; Luke Harding, “Aid Agencies Plead for Pause in Raids,” Guardian (London), October 18, 2001, p.4; Jason Burke, “The Ground Attack: UN Set to Appeal for Halt in the Bombing,” Observer, October 21, 2001 p.2; Tom Mashberg, “Aid Groups: Stop Bombing; Humanitarian Disaster Feared,” Boston Herald, October 23,2001, p.6; Nuala Haughey, “Aid Agency Calls for US to Cease Bombing to Allow in Food Supplies,” Irish Times, November 1, 2001, p.10.

[4]. John Sifton, “Temporal Vertigo,” New York Times Magazine, September 30, 2001, pp.48ff.

[5]. Michelle Nichols and Paul Gallagher, “Bread Harder to Deliver Than Bombs,” The Scotsman, October 8, 2001, p.6; Elisabeth Bumiller and Elizabeth Becker, “Bush Voices Pride in Aid, but Groups List Hurdles,” New York Times, October 17, 2001, p.B3.

[۶]. برای مثال نک.


Jonathan Fowler, “U.N. expert: U.S. Food Drops in Afghanistan Will Harm Future Aid Efforts,” Associated Press, October 15, 2001; Bumiller and Becker, “Bush Voices Pride in Aid,” p.B3.


[7]. Abdul Haq, ” US Bombs Are Boosting the Taliban,” The Guardian (London), November 2, 2001, p.20.


[8]. John F. Burns, “Afghan gathering in Pakistan Backs Future Role for King,” New York Times, October 26, 2001, p. B4; Kathleen Kenna, “Summit of Afghan Exiles Demands End to U.S. Raids,” Toronto Star, October 26, 2001, p. A8.


[9]. Samina Ahmed, “The United States and Terrorism in Southwest Asia: September 11 and Beyond,” International Security 26, no.3 (Winter 2001-2002), p.92.


[10].   Walter Pincus, “Mueller Outlines Origin, Funding of Sept. 11 Plot,” Washington Post, June 6, 2002, p. A1.


[11]. Michael R.Gordon, “Allies Preparing for a Long Fight as Taliban Dig In,” New York Times, October 28, 2001, p. A1.

[۱۲]. جرج بوش در ۱۳ دسامبر ۲۰۰۱ کناره‌گیری یک‌جانبه‌ی ایالات متحد از پیمان سال ۱۹۷۲ موشک‌های ضد بالیستیک ‌(ABM) را اعلام کرد.

[۱۳]. ازبکستان در ژوییه‌ی ۲۰۰۵ درخواست کرد که ایالات متحد پایگاه هوایی قارشی خان‌آباد معروف به کا۲ ‌‌(k۲) را که از کمی بعد از یازده سپتامبر مورد استفاده‌ی امریکا بود در عرض شش ماه تخلیه کند. آخرین نیروهای امریکایی در نوامبر ۲۰۰۵ پایگاه را ترک کردند.

[۱۴]. برای اطلاع از بحث‌ها و منابع نک.


Noam Chomsky, 9-11 (New York: Seven Stories Press, 2001), pp.45-54.

[۱۵]. نک. بخش دو، یادداشت ۱۲.


[16]. Walter Pincus, “Skepticism about U.S. Deep, Iraq Poll Shows; Motive for Invasion Is Focus of Doubts,” Washington Post, November 12, 2003, p. A18.


[17]. George H.W. Bush and Brent Scowcroft, A World Transformed (New York: Alfred A. Knopf, 1998), p.489.

۱۸. پروژه‌ی سده‌ی جدید امریکا، نامه به رییس‌جمهور ویلیام کلینتون، ۲۶ ژانویه‌ی ۱۹۹۸؛ در وب سایت زیر در دسترس است:

https://www.newamericancentury.org/iraqclintonletter.htm


[19]. Thomas L. Friedman, “Baker Finds Doors Open, Minds Sealed,” New York Times, March 17, 1991, p. IV:1.


فریدمن همچنین اشاره کرد: « صدام از همان مشت آهنینی که برای خُرد کردن کویت استفاده کرد، برای انسجام بخشیدن به جمهوری مرکزگریزش هم سود جست. اگر ایالات متحد امیدوار است که نیروهایش را از خلیج فارس بیرون بِکِشد و تمام دست‌آوردهای نظامیش را از خطر جنگ حفظ کند، ضروری است که آقای صدام یا ترجیحاً چهره‌یی متفاوت اما با همان قدرت در بغداد در راسِ امور باشد».


[20]. Alan Cowell, “Kurds Assert Few Outside Iraq Wanted Them to Win,” New York Times, April 11, 1991, p.A11.


[21]. Douglas Jehl with Dexter Filkins, “U.S. Moved to Undermine Iraqi Military Before War,” New York Times, August 10, 2003, p.I:1.


[22]. Agence France Presse, “Majority of Spanish Against War on Iraq,” February 22, 2003.


 بر اساس این مقاله، ۳/۲ درصد از جنگ ایالات متحد و متحدانش بدون مجوزِ سازمان ملل (جنگی که عملاً درگرفت) حمایت کردند، ۸/۱۱ درصد با جنگ مگر در صورت مجوز سازمان ملل مخالفت کردند، و ۷/۸۴ درصد با جنگ تحت هر شرایطی مخالفت کردند.


[23]. Richard Boudreaux and John Hendren “U.S. Drops Its Bid to Base Troops in Turkey,” Los Angeles Times, March 15, 2003, p. A5.


[24]. David Ignatius, “A War of Choice, and One Who Chose It,” Washington Post, November 2, 2003, p. B1.


[25]. Mark Lacey, “Turkey Rejects Criticism by U.S. Official over Iraq,” New York Times, May 8, 2003, p. A15

ولفوویتز گفت: « بیایید ترکیه‌یی داشته باشیم که قدم جلو بگذارد و بگوید: «اشتباه کردیم. باید می‌دانستیم چه‌قدر وضعیت در عراق بد است اما حالا می‌دانیم. بگذارید ببینیم چه‌طور می‌توانیم تا حد ممکن برای امریکایی‌ها مفید باشیم». ولفوویتز برای انتقاد روی ارتش ترکیه انگشت گذاشت. «فکر می‌کنم آن‌ها به هر دلیل آن نقش رهبری قدرتمندی که ما ازشان انتظار داشتیم، ایفا نکردند». برای اطلاع از نتایج نظرسنجی ترکیه نک.

Philip P. Pan, “Turkey Plans for 62,000 U.S Troops,” Washington Post, February 26, 2003, p. A17.

[۲۶]. این جدا از این اتهام است که اداره‌ی جاسوسی آلمان در طی حمله به عراق به ارتش امریکا کمک کرده. برای مثال نک.


Richard Bernstein, “۲ German Roles: Opposing War and Aiding U.S.,” New York Times, March 3, 2006, p. A12.

[۲۷]. نک.


Gallup International, Iraq Poll, conducted &2003, available online at
https://www.gallup-international.com/ContentFiles/survey.asp?id=10


پی‌نوشت:

* تمام وب‌سایت‌هایی که در این یادداشت‌ها به آن‌ها ارجاع داده شده از ۲ تا ۷ ژوییه‌ی ۲۰۰۶ در دسترس بوده‌اند. 

1. Guardian

2. Anatol Lieven

3. International Security

4. Robert Mueller

5. Michael Boyce

6. Shanghai Cooperation Organization

7. Luis Posada Carriles

8. Cubana

9. Ilopango

10. Oliver North

11. Orlando Bosch

۱۲. Pearl Harbor؛ حمله‌ی نظامیِ نیروی دریایی ارتش ژاپن به بندرگاه پرل‌هاربر در ایالت هاوایی امریکا در صبح یکشنبه ۷ دسامبر ۱۹۴۱ که به شرکت ایالات متحد در جنگ دوم جهانی منجر شد.

13. Gino Strada

14. Gallup

15. Brent Scowcroft

16. Lewinsky

۱۷. اشاره به the best of all worlds، به معنیِ بهترین دنیای ممکن، عبارتی که ولتر در شاهکارش کاندید در هجو فلسفه‌ی لایب نیتس به کار برد و به سرعت اقبال عام یافت و همچنان تا امروز فراگیر است و به کار می‌رود. نک ولتر، کاندید (ساده‌دل)، ترجمه‌ی رضا اسپیلی، نشر نگاه، تهران، چاپ دوم ۱۳۸۶. م.

18. Defence Policy Board

19. dark prince

20. Richard Perle

21. Rand Corporation

۲۲. تک. پانویس ص۱۴۸. م.

23. L. Paul Bremer

24. French Fries

25. Silvio Berlusconi

26. José María Aznar

27. the Azores

28. Crawford, Texas

29. Gerhard Schröder

30. Mikhail Gorbachev

۱۳۹۱/۱۰/۱۸ :تاریخ انتشار
© 2019 rouZGar.com | .نقل مطالب، با "ذکر ماخذ" مجاز است

© 2024 rouZGar.com | کلیه حقوق محفوظ است. | شرایط استفاده ©
Designed & Developed by: awaweb