قدرت بسیار خطرناک ـ بخش سوم: مبانی سیاست خارجی ایالات متحد در خاورمیانه
Perilous Power, Chapter Three, Sources of US Foreign Policy in the Middle East
نوآم چامسکی و جلبیر اشقر Noam Chomsky & Gilbert Achcar
برگردان: رضا اسپیلی Translated by Reza Espili
This is a Persian translation of chapter one of:
Noam CHOMSKY and Gilbert ACHCAR,
Perilous Power, The Middle East and U.S. Foreign Policy
(edited with a preface by Stephen R. Shalom), U.S.A., Paradigm Publishers, 2007
کتاب حاضر ترجمهی فارسی بخش یکم اثر زیر است:
Noam CHOMSKY and Gilbert ACHCAR,
Perilous Power, The Middle East and U.S. Foreign Policy
(edited with a preface by Stephen R. Shalom), U.S.A., Paradigm Publishers, 2007
کتابی که پیش روی شماست، نسخهی کامل و بدون هیچ گونه حذف و اضافه از کتاب قدرت بسیار خطرناک است که پس از نزدیک به ۴ سال معطل شدن در وزارت ارشاد، ما این کتاب را در روزگار به دید همگان میرسانیم. بهاینترتیب اثر حاضر بدون هیچگونه دخل و تصرف و کم و زیاد به چاپ میرسد (فهرست حذف و افزودن پانویسها به کتاب از طرف ادارهی ممیزی به ۱۳ مورد میرسید. جالب اینکه حتا با اعمال پارهیی از موارد فهرست سانسور باز هم به کتاب مجوز چاپ ندادند!).
گمان نمیکنیم که چامسکی و اشقر نیازی به معرفی داشتهباشند، هرچند در یادداشت استفن شالوم و یادداشت مترجم معرفی مختصری از آنها صورت گرفتهاست.
اثر حاضر را که از جمله آثار مهم و اثرگذار در حوزهی علوم سیاسی معاصر است، نخست به صورت بخش به بخش (بر اساس بخشبندی کتاب اصلی) منتشر میکنیم و سپس طی چند هفته کل کتاب را به صورت کامل چاپ الکترونیکی خواهیمکرد. بهاینترتیب خوانش کتاب و داونلود یا پرینت کردنش برای مخاطبانمان آسانتر خواهدبود و ما هم امیدواریم تا تعداد مخاطبان این اثر افزایش پیدا کند. «نمایه»ی کتاب بههنگام و بههمراه انتشار نهاییش ارائه خواهدگردید.
بخش سوم
مبانی سیاست خارجی ایالات متحد در خاورمیانه
نفت
شالوم: پویشهای محرک سیاست ایالات متحد در خاورمیانه چیست؟
چامسکی: اگر خاورمیانه منابع عمدهی انرژی جهان را نداشت، آن موقع سیاستگذاران امروز، بیشتر از قطب جنوب به آن توجهی نمیکردند. از اوایل قرن بیستم که اقتصاد جهانی به سمت نفت چرخید، دانستهشد که بزرگترین و در دسترسترین ذخایر انرژی در خاورمیانه قرار دارد: ارزیابی غنای منابع و دسترسی راحت در طول این سالها هرچه بهتر شدهاست، هرچند تا دههی ۱۹۲۰ هم دیگر این مطلب روشن شدهبود. در واقع ایالات متحد تا زمان جنگ دوم جهانی، تبدیل به قدرت جهانی نشد اما ناحیهیی که سریع در آن نفوذ کرد خاورمیانه بود و پافشاری کرد که تشکیلاتِ نفتیش در منابع انرژی عراقِ امروز و قلمروهای دیگرِ امپراتوری عثمانی سابق که پس از جنگ یکم جهانی بین بریتانیا و آلمان و فرانسه تقسیم شدهبود، سهیم باشند. شرکتهای امریکایی در اوایل دههی ۱۹۳۰ جاپای محکمی در عربستان سعودی پیدا کردند. واشنگتن فوری فهمید که این غنیمتی ارزشمند است و برای خود حفظش کرد. در جنگ دوم جهانی بین بریتانیا و ایالات متحد بر سر کنترل عربستان درگیری شد. معاونِ وزیر نیروی دریایی، ویلیام س. بولیت۱ در ۱۹۴۳ به رییسجمهور فرانکلین روزولت هشدار داد که بریتانیا دارد ایالات متحد را از امتیازهایش در عربستان محروم میکند [۱]. در نتیجه روزولت تصویب کرد که عربستان با این منطق که «دفاع از عربستان برای دفاع از ایالات متحد حیاتی است» از امریکا کمک تسلیحاتی دریافت کند [۲]. پس اساساً به عربستان کمک شد تا بریتانیا را بیرون بیندازد. به طبقهی حاکم سعودی باج دادند.
پیشرفتهای مشابهی در جاهای دیگر وجود داشت. پس از جنگ یکم جهانی دانستهشد که ونزوئلا ـ تحت سلطهی بریتانیا ـ منابع عظیم نفتی دارد، پس رییسجمهور وودرو ویلسون۲ در ۱۹۲۰ بریتانیا را از آنجا بیرون انداخت تا زمام امور را به دست بگیرد.
در خاورمیانهی پس از جنگ دوم جهانی، ایالات متحد کاملاً از اینکه بریتانیا را در کنترل منطقه شریک خود کند، خوشحال بود اما بریتانیا نمیتوانست از پسِ این کار بربیاید پس کمکم رابطهی بریتانیا و ایالات متحد به وابستگی کامل انجامید چنانکه بریتانیا تبدیل به دولتی دستنشانده شد. در یکی از شمارههای اخیر مجلهی اصلی سیاست خارجی بریتانیا، اینترنشنال اَفِیرز۳، مجلهی مؤسسهی سلطنتی، مقالهی خوبی چاپ شده که بریتانیا را «نیزه بَر پیمان صلح امریکایی۴» توصیف کردهاست [۳].
به خاطر داشتنِِ یک مطلب مهم است و آن اینکه ایالات متحد آن موقع نمیخواست این مناطق را به منظور استفاده از نفت برای مصرف خودش کنترل کند. امریکای شمالی تا حدود سال ۱۹۷۰ یا نزدیک به آن، تولیدکنندهی عمدهی جهانی بود. ایالات متحد خیلی از نفت خاورمیانه استفاده نمیکرد و عملاً حالا هم خیلی به آن وابسته نیست. ایالات متحد میخواست به خاطر اینکه این منطقه اهرم تسلط بر جهان است بر آن نظارت داشتهباشد؛ دغدغهی اصلیش رقبای صنعتیش بودهاند. واشنگتن همیشه نگران بوده که اروپا تبدیل به چیزی به نام نیروی سوم بشود، یعنی به سَمتی مستقل حرکت کند: اروپا منطقهیی است از نظر اقتصادی و جمعیتی بهشدت قابل قیاس با امریکا و در بسیاری موارد پیشرفتهتر. پس یک راهِ وابسته نگه داشتنِ اروپا، اطمینان یافتن از اتکایش به نفت است و اینکه ایالات متحد نفت را کنترل میکند. در واقع حُسن برنامهی کمک مارشال پلَن۵ در سالهای بعد از جنگ دوم جهانی، انتقال اتکای اروپا از ذخایر عظیم ذغال داخلی به ذخایر نفتی تحت کنترل امریکا بود. همین برنامه روی ژاپن اِعمال شد. در واقع سیاستگذارانِ ایالات متحد مدتهاست که واقف اند ایننوع نظم و تنظیمات، قدرتِ وتوی ایالات متحد را به قول جرج کنان [۴] فراتر از دیگران میبرد.
تازگی زبیگنیو برژینسکی از دقیقترین تحلیلگران کنونی، همین مطلب را بیان کردهاست. او علاقهمند به حمله به عراق نبود اما گفت که کنترلِ عراق به ایالات متحد «اهرم حیاتی» نسبت به دیگرجوامع صنعتی میدهد چون اگر نفتی که این جوامع برای بقا به آن متکی اند، کنترل شود، در موارد دیگر وابسته به تصمیمهای امریکا میشوند و این نظارت ژئوپولیتیک است [۵]. مطالعهی شورای جاسوسی ملی۶ در سال ۲۰۰۰ به نام گرایشهای جهانی در سال ۲۰۱۵–۷ نشان داده که تا این سال ایالات متحد خود به ذخایر باثباتتر حوزهی اقیانوس اطلس ـ نیمکرهی غربی و افریقای غربی ـ هرچه وابستهتر خواهدشد [۶]. اما ایالات متحد میخواهد به دلیل کنترلِ جهان، بر منابعِ اصلی انرژی جهانی در خاورمیانه نظارت داشتهباشد. احساس من این است که این محرکِ همهی موارد است. از نظر تاریخی گاهی دغدغههای راهبردی وجود داشته ـ مثلاً برای انگلستان، خاورمیانه به علت اینکه راهِ تماسش با هندوستان است، همواره حیاتی بودهاست. اما من فکر میکنم برای ایالات متحد، حداکثر ملاحظهی دست دومی بودهاست. اساساً به منابعِ هنگفت و بیهمتای این منطقه توجه بوده و هست. درک این تابو که نباید نامی از آن برد، جالب است. دستکم برای هر شخص عاقلی روشن است که ایالات متحد به خاطر ابقای حق حضورش در قلب غنیترین نقاط تولید نفت جهان، عراق را اشغال کرد. اما ما ترجیح میدهیم باور کنیم که ایالات متحد، حتا اگر عراق فقط خرما تولید میکرد و کل ذخایر نفت جهان در افریقای جنوبی بود باز به عراق حمله میکرد. اگر جور دیگری فکر کنیم متهم به میدان دادن به نظریهی توطئه میشویم. اما در واقع نفت نیروی محرک است.
در زمان جنگ یکم جهانی که تازه اهمیت نفت داشت معلوم میشد، بریتانیا به عنوان قدرت اصلی مسلط بر منطقه، ساختاری برای کنترل منطقه تعریف کردهبود. لُرد کرزن۸، وزیر خارجهی وقت بریتانیا، چگونگی در دست گرفتن آنچه را که «نمای عربی» مینامید، توصیف کرد ـ دولتهای خودمختار که ظاهری بودند و بریتانیا پشت پرده با روشهای مختلفِ قانونی و روشهای دیگر حکمرانی میکرد [۷]. در واقع در ظاهر دولتهایی مستقل وجود داشتند اما بریتانیا بر آنها حکم میراند چیزی شبیه به اقمار اروپای شرقی شوروی یا اقمار امریکای لاتینِ ایالات متحد. از نظر قانونی این دولتهای ظاهری حاکم بودند اما در عمل قدرتهای بزرگ حاکم بودند. این نظام تدوینشدهی بریتانیا در خاورمیانه بود. عراق رسماً در سال ۱۹۳۲ استقلال یافت. اما تا سال ۱۹۵۸ که انگلیسیها را بیرون انداختند، خیلی نمیتوانستند از محدودههایی که بریتانیا تعیین کردهبود فراتر بروند. همین در مورد مصر و دولتهای عرب دیگر هم صادق است. ایالات متحد این نظام را گرفت و ابقایش کرد اما لایههای ساختاری دیگری به آن افزود: دولتهای پیرامونی. ابقای ژاندارم ـ پلیسهای منطقهیی سر پُست ـ دولت نیکسون این نام را رویشان گذاشتهبود ـ با دفاتر پلیس در واشنگتن و شعبههایی در لندن. این دولتهای پیرامونی ترجیحاً غیر عرب بودند، ترکیه یکی از اصلیهاش بود. ایران تا زمان شاه یکی از اصلیهاش بود. پاکستان برای شاه عربستان، گارد شاهنشاهی تربیت میکرد و غیره. و اسراییل با آغاز جنگ اعراب و اسراییل در ژوئن ۱۹۶۷ بخشی از این نظام پیرامونی شد.
اسراییل در سال ۱۹۶۷ با شکست دادنِ جمال عبدالناصر مصری که تهدید اصلی برای عربستان بود، خدمتی شایان توجه به عربستان کرد. و اگر اطلاعات آرشیوی از خانوادهی سعودیها به دست بیاید، روی هرچه بخواهید شرط میبندم که آنها به لیندون جانسون فشار آوردند که دست اسراییل را باز بگذارد تا ناصر را شکست بدهد. نوعی ائتلاف ناگفته. تصورش سخت است که اینطور نبوده باشد. حتا سازمان جاسوسی امریکا میدانست؛ آژانسِ اطلاعات دفاعی چند کتابِ عام انتشار داد که احتمالاً سیاستها را بیان میکردند و نظام امریکایی را در منطقه بر پایهی ائتلافی سه جانبه و ناگفته بین عربستان که نفت دارد، ایران که دولت قدرتمند بزرگی بود و اسراییل شرح میدادند. عربستان رسماً با اسراییل در جنگ بود اما همزمان متحد اصلی آن بود. ایران و اسراییل متحدان خیلی نزدیک بودند. دو طرف همدیگر را به رسمیت نمیشناختند اما در واقع اسراییل در تهران سفارت داشت با سفیر و مقامات اصلی در رفتوآمد.
و این نظام نظارت ـ دولتهای ظاهری عرب و ژاندارمهای پیرامونی ـ از بحرانهای زیادی گذشته و بقا یافته است. به نظر من اشغال عراق بخش دیگری از آن است.
اشقر: کانونی بودن نفت برای سیاست امریکا در خاورمیانه حدس و گمان نیست. فقط کافی است هر سند راهبردی واشنگتن را در این دههها که بر نفت به عنوان عامل اصلی اهمیت منطقه تأکید دارد، مطالعه کرد. هنوز همانطور که نوآم گفت وقتی برای توضیح اشغالها از این دلیل استفاده کنید ـ که خودشان این کار را با چیزهای دیگر توجیه میکنند، چون نفت برای افکار عمومی خیلی قانعکننده نیست ـ دیوانه میشوند. اما بیشتر وقتها، مسأله خیلی روشن است. البته راههای پذیرفتنیترکردن این تحلیل وجود دارد: ایالات متحد ظاهراً دارد از اقتصاد جهانی و دسترسیش به نفت حمایت میکند. در سندهای راهبردی، ایالات متحد خود را مداوماً نه فقط مدافع منافع خود بلکه منافع شرکا و متحدانش علیه هر نوع تهدیدی معرفی میکند.
نفت عملاً ترکیبی از منافع اقتصادی و راهبردی در بر دارد. هیچکس نمیتواند اهمیت منافع اقتصادی را که در مورد صنعت نفت فراوان است انکار کند. شرکتهای نفتی امریکایی، به خاطر موج جدید افزایش بهای نفت راستی امروز بیش از همیشه رونق دارند. از سوی دیگر اهمیت راهبردی مبرمی در کنترل نفت وجود دارد که اهرم قاطعی به ایالات متحد برای تسلط بر شرکا و رقبای بالقوهاش میبخشد. ژاپن شریکی است که وفاداریش به امریکا بهعلاوهی عوامل دیگر، با کنترل امریکا بر منابع نفتی خاورمیانه تضمین میشود. اما چین، تهدیدکنندهی بالقوهی هژمونی ایالات متحد نیز با همین کنترل جلویش گرفتهمیشود. نمیشود فهمید در سیاستهای جهانی چه رخ میدهد اگر به مانورهای روسیه، چین، ژاپن و ایالات متحد در مورد نفت توجه نشود.
چامسکی: حالا دیگر شکل گرفته. حالا شبکهی تأمین انرژی آسیا اساساً بر مبنای چین و روسیه دارد شکل میگیرد که هند هم احتمالاً به آن خواهد پیوست و کرهی جنوبی و شاید ژاپن ـ گرچه ژاپن به دلایلی که جلبیر گفت دودل است. کوششی در حال شکلگیری است برای نظارت اساسی و سازماندهیشدهی نظاممند بر منابع انرژی داخلی این منطقهی عظیم آسیایی. این منطقه منابع حیاتی دارد بهویژه در سیبری. دوست دارند که ایران هم به آنها بپیوندد و خیلی ممکن است که ایران ـ اگر بپندارد که اروپای غربی دیگر خیلی پیرو امریکاست و نمیتواند مستقل عمل کند ـ از غرب دل بِکنَد و به شرق، به شبکهی تأمین انرژی آسیا بپیوندد و یکی از محورهای اصلیش بشود. این برای ایالات متحد کابوس است.
جالب است که هند گرچه سخت میکوشد ائتلافش را با ایالات متحد حفظ کند، به دستورهای ایالات متحد دربارهی خط لولهی ایران توجهی ندارد. امریکا سخت میکوشید که این خط لوله ادامه پیدا نکند اما هندیها ردش کردند. این هم بخشی از حرکت به سوی استقلال در انرژی است.
در ضمن تابوی نام نبردن از نفت عراق در ایالات متحد و بریتانیا، تقریباً تابویی مذهبی است که با توجه به جدل کلی دربارهی بیرون آمدن از عراق سوالبرانگیز شدهاست. جریانهای سیاسی از چپ تا راست به هنگام صحبت از خروج نیروها از عراق از طرح این مسأله که چه بر سر نفت میآید، پرهیز میکنند. اما برای برنامهریزان ایالات متحد، این مسألهیی اساسی است. برای آنها دست کشیدن از عراق و به جا نگذاشتن دولتی دستنشانده فاجعهیی محض است. جایگاهشان را در جهان از دست خواهندداد. تصورش را بکنید که یک عراق مستقل چهطور میشود. دمکراتیک یا غیر دمکراتیک به سمت اکثریت شیعهی مسلط یا متنفذ میرود. همچنین پیوندهایی با ایران داشته و دارد. آیتالله علی سیستانی، رهبر روحانی شیعه، آنجا دنیا آمده. سپاه بدر، میلیشیایی که جنوب عراق را بیشوکم در دست دارد، در ایران آموزش دیده و اینها روابط را بسط میدهند. شیعیان ایران و عراق همچنان روابط دوستانهیی دارند. جمعیتِ شیعی چشمگیری در مرز عربستان با عراق زندگی میکند که سلطنت به شدت سرکوبشان میکند. بیشتر نفت عربستان آنجا است. مناطق مستقل شیعینشین عراق در اتحاد با ایران قطعاً مناطق شیعینشین عربستان را تحریک به خودمختاری میکنند. فکرش را بکنید: معنیش آن میشود که منابع عمدهی نفتی جهان از دست ایالات متحد در برود و شاید حتا بدتر به شبکهی تأمین انرژی آسیا با محوریت چین بپیوندد. کابوسی بدتر از این برای واشنگتن تصورپذیر نیست. این واقعیت که حتا در بحثهای بیرون آوردن نیروها از عراق، از این مسأله اسمی به میان نمیآید، کورییی است که ایدئولوژی تحمیلش کرده و حیرتانگیز است.
اشقر: فکر میکنم معنای نهفتهیی دارد. وقتی مثلاً بیانیههای دمکراتها را دربارهی راهبرد خروج میخوانید، روشن است که دغدغهی اصلی مسألهی نفت است. به همین خاطر است که میگویند نمیتوانیم دست بکشیم و برویم.
چامسکی: درست میگویی؛ معنای پنهانی دارد اما بیان نشدهاست. میگویند نمیتوانیم دست بکشیم و برویم به خاطر اعتبارمان که امریکاییها نمیگذارند و نمیروند اما شگفتآور است که هیچکس درنمیآید و نمیگوید نمیتوانیم برویم چون اگر این کار را بکنیم با این کابوس نهایی مواجه میشویم که منابع نفتی جهان از کنترلمان درمیآیند.
شالوم: بحثهایی شده که این به رکود جهانی میانجامد و حتا مترقیترین افراد از آن در هراس اند.
چامسکی: اشتباه است. مسأله رکود جهانی نیست. مسأله این است که ایالات متحد قدرت درجه دوم میشود اگر واشنگتن دست روی دست بگذارد و بگوید خوب از موقعیتمان در تسلط بر جهان دست میکشیم. من حتا یک جمله در هیچیک از بحثهای عمومی، از چپ تا راست ندیدهام که بیان کند که موضوع اصلی چیست. همیشه همان جملهها در مورد مقایسهی ویتنام با عراق. احمقانه است. ایالات متحد در مورد ویتنام میتوانست به اهداف عمدهی جنگیش با ویران کردن هندوچین دست پیدا کند. اما نمیشود عراق را ویران کرد. تصورناپذیر است. کنترلش خیلی سودآورتر است. دست کشیدن از ویتنام به معنی دو سال ناراحتی برای واشنگتن بود و تمام. دست کشیدن از عراق بهمعنی فاجعهیی محض برای تسلط امریکا بر جهان است.
اشقر: تأیید این تحلیل در حرفهای کسانی مثل وزرای امور خارجهی پیشین، هنری کیسینجر و جرج شولتز است که میگویند عراق نسبت به ویتنام برای ایالات متحد مورد خیلی جدیتری است و شکست در عراق ضربهیی کاریتر به منافع و اعتبار ایالات متحد وارد خواهدآورد.
چامسکی: به حُسن تعبیر توجه کن. همیشه از «اعتبار» استفاده میکنند. آنچه در خطر است اعتبار نیست، پیش بردنِ جهان است.
اشقر: باید بین خطها را خواند و میدانند خوانندههایی که منظور نظرِشان هستند بین خطها را میخوانند.
چامسکی: بله، در محفلهای برنامهریزی قطعاً فهمیدهمیشود اما در کل گفتمان عمومی غایب است.
اشقر: بعضیها هم میگویند اینکه بنیادگراها بر منابع عظیم نفتی تسلط داشتهباشند خیلی فاجعهبار است.
چامسکی: همهاش حُسن تعبیر است (اشقر: ریا است). حق زنان، مذهب، اعتبار برایشان مهم نیست، آنچه برایشان مهم است پیش بردن جهان است. منابع عمدهی نفتی جهان را اگر از دست بدهند، همه چیز تمام میشود. فقط که از دستشان نمیدهند به قدرتی رو به رشد و رقیب وامیگذارندش. و یکی از علتهای نفرت شدید آنها از چین این است که چین برخلاف اروپا مرعوب نمیشود. سههزار سال است که چین آنجاست، هرچه بخواهد میکند و مرعوب نمیشود. در واقع چین دستدرازیهایی به عربستان کرده: روابط تجاری و روابط محدود نظامی را با این کشور شروع کرده. و عربستان سعودی، اگر روند رو به جلوِ امور را ببیند شاید به چین بپیوندد. پیآمدها برای ایالات متحد هراسآورند و چون تابو است دربارهاش بحث نمیشود. اجازه نداریم تصور کنیم که ایالات متحد باید از منافع عقلانی پیروی کند. در جهان روشنفکری، در جهان دانشگاهی، در رسانهها به کرات گفته میشود که ایالات متحد نه از منافع عقلانی که از غرایز اخلاقی پیروی میکند. و این بهشدت ریشهدار است و جدل را تقریباً در سرتاسر طیف غیرواقعی میکند. مثال مشابهی به ذهنم نمیرسد.
شالوم: آیا میانگین شهروندان امریکایی یا اروپای غربی سهم شخصی و سود پنهانی از موفقیت امریکا در مأموریت تسلطش بر جهان دارند؟
چامسکی: اگر فکر میکنند دارند، باید آنها را منصرف کرد. کار جنبشهای مترقی دقیقاً متقاعد کردنِ مردمِ قدرتهای امپریالیستی است به اینکه هیچ حقی به تعیین امور برای دیگران ندارند.
اغلب به کنفرانسهای اروپایی دعوت میشوم ـ توسط گروهای حسابی مترقی نه راستگراها یا اینکه دعوت نخواهمشد ـ که دربارهی موضوعاتی مثل: آیا برای جهان بهترین حالت این است که ایالات متحد و اروپا نظم جهانی را ابقا کنند؟ آیا در بقیهی دنیا خواستار این هستند؟ بحث بکنیم. این سؤال مشروع کسانی است که کمابیش مترقی و لیبرال اند و نه متعصبان راستگرا. و سنتی طولانی دارد: «مأموریتِ متمدن کردن» در فرانسه، لیبرالهای بریتانیا، مثل جان استوارت میل آن را مسئولیت ما در قبال بربرهای هندی دانستند که نظم برقرار شود و ما به آنها تمدنِ خوب ببخشیم. در ایالات متحد این را ایدهآلیسم ویلسونی مینامند! نگاه کنید که وودرو ویلسون در هاییتی و دومینیکن و جاهای دیگری که دستش رسید چه کرد. وحشتناک بود. اما با این وجود از ایدهآلیسم ویلسون و تعهد به آموزش دادنِ راه و روشِ دولت خوب به دنیا صحبت میشود. به تعبیر وزارت کشور ویلسون مردم جهان سوم بچههایِ شیطانی هستند که «دست سنگین» به دردشان میخورد [۸]. این در فرهنگ روشنفکری و اخلاقی امپریالیسم یک مفهوم کاملاً تثبیتشده است که باید محو شود.
خب بیشک درست است، آدمهای معمولی اروپایی شاید به اهمیت ابقای سلطهی امریکا فکر کنند. اما این دقیقاً وظیفهی جنبشهای مترقی است که این نظام مضحک اخلاقی با مفاهیم پوچ تاریخی را برچینند.
اسراییل، لابی اسراییل و سیاست ایالات متحد
شالوم: لابی اسراییل چه نقشی در سیاست امریکا در خاورمیانه دارد؟ اغلب از صد سناتور ۹۴تایشان بیانیههای کمیتهی روابط عمومی امریکا و اسراییل۹ را امضاء میکنند.
چامسکی: سناتورها اگر بیانهیی برایشان پول و رأی به همراه بیاورد از امضا کردن آن خوشحال میشوند و میدانند هیچ معنای دیگری ندارد. مثلاً سنا هر سال قطعنامههایی تصویب میکند که میگوید ایالات متحد باید اورشلیم را یگانه پایتخت جاودان اسراییل بشناسد و میدانند این هیچ ربطی به سیاست ندارد. آزادانه امضایش میکنند و چکها و رأیهایشان را جمع میکنند. اگر به تأثیرهای عملی توجه کنید به نظر من لابی هوادار اسراییل، کمیتهی روابط عمومی امریکا و اسراییل نیست، روشنفکران لیبرال امریکایی هستند. فکر میکنم از آن کمیته خیلی مهمتر باشند. رد پاها تا جنگ اعراب و اسراییل در ژوئن ۱۹۶۷ میرسد. قبل از ۱۹۶۷ اسراییل مسألهی مهمی نبود. دوستم نرمن فینکلشتاین۱۰ برای اینکه ببیند سوسیالیستهای دمکرات دربارهی اسراییل چه میگویند، مجلهی آنها، دیسنت۱۱ را مرور کرد. قبل از ۱۹۶۷ شش مقاله دربارهی اسراییل در آن مجله چاپ شدهبود که بیشترشان توهینآمیز بودند. بعد از ۱۹۶۷ صهیونیستهای متعصبی شدند. یادم میآید یک بار در سال ۱۹۸۲ که اعتراضهای زیادی به حملهی اسراییل به لبنان شدهبود، در نشریات اسراییل مقالهی طنزی خواندم که نگران از دست رفتن حمایت جهانی از اسراییل به خاطر کارهای نخستوزیرشان مناخیم بگین۱۲ بود. میگفتند که آخرین کسی که پرچم سفید و آبی اسراییل را روی عرشهی کشتی در حالِ غرق شدن تکان خواهدداد ایروینگ هو۱۳ است، سردبیر مشترکِ دیسنت. هو قبلش کاملاً ضد صهیونیست بود و بعد ناگهان بعد از ۱۹۶۷ برگشت. کاری به کار جنگ نداشت، مسألهاش پیروزی اسراییل بود. بعد از پیروزی، خیلی از لیبرالهای چپ، اَبَرصهیونیست شدند. و این بخش بزرگی از باور فصیح و بلیغ امریکایی است. خیلی از آنها یهود نبودند؛ خیلیهاشان نبودند.
به نظر من خیلی از اینها به ویتنام مربوط است. اینها اساساً مدافعِ جنگ با ویتنام بودند. از این واقعیت که ایالات متحد نمیتوانست ویتنامیها را شکست دهد، ناراحت بودند. برایشان واقعیتی نگرانکننده و توهینآمیز بود. با مسایل اتفاق افتاده در داخل ربط داشت. مسألهی ستیزهی طبقاتیِ سیاهها ـ یهودها در حال رشد بود. خیلی از یهودیها در نیویورک تا دههی ۱۹۶۰ وارد کارهای اداری و بوروکراسی شدند، معلم شدند و از اینجور کارها، اغلبشان کسانی بودند که تسلط مستقیم بر سیاههای فقیر و جامعهی اسپانیاییزبان داشتند. ستیزهی اُشِن هیل ـ براونسویل۱۴، روابط سیاه ـ یهودها را تیره کرد [۹]. جنبش فمینیستی شکل گرفت ـ زنها شروع به ایستادگی بر سر حقوقشان کردند. جوانها دیگر به دستورها گوش نمیدادند. همهچیز در ویتنام، نیویورک، خانواده یا هر جای دیگر، از هم میپاشید. به ناگهان اسراییل جلو آمد و نشان داد چهگونه باید با جهان سومِ تازه به دوران رسیده برخورد کرد. صورتشان را له و لَورده کنید و بکوبید و این وحشتناک است. آنها این را میستایند. در چنین مقطعی رابطهی واقعاً عاشقانهیی به وجود آمد که ماهیت گفتمان دربارهی موضوع را تغییر داد. هر نقد حداقلی از سیاست اسراییل به واکنشهای تندِ جنونآمیز میکشید و مردم سکوت میکردند. آهنگ و حتا مضمون بحث به شدت تغییر کرد. لابی مهمی شد و باقی ماند و کل گزارشها و خبرهایِ دورهی اشغال را کاملاً تحریف کرد. به نظر من آن کمیته در مقایسه با این یکی خیلی ضعیف است. روشنفکری۱۵ لیبرال، لابی اصلی اسراییل است. وقتی صحبت از لابیها میشود تقریباً هیچوقت از این یکی حرفی به میان نمیآید. اما به نظر من مهمترینشان همین است و خُب در شکل دادنِ دوباره به ماهیتِ هر آنچه آنجا رخ داده و تحریفش مؤثر است و همچنان به کارش ادامه میدهد. البته کمیتهی روابط عمومی امریکا و اسراییل هم مهم است.
در ضمن یک بلوک رأی بزرگ و مهم هم وجود دارد: اِوانجلیستهای مسیحی. آنها بزرگترین بلوک رأی هوادار اسراییل اند. خیلی از آنها ضد یهودی اند بهخصوص آنهاییکه به عروج جسمانی و روحانی مسیح ایمان دارند: یعنی این ایده که در روز قیامت یا کل یهودیها مسیحی میشوند یا به جهنم میروند. دیگر نمیشود بیش از این ضد یهودی بود. اما چون اسراییل با الاهیاتشان میخوانَد به شدت با آن همسویی میکنند. و اسراییل هم میستایدشان. مثلاً جروسالم پست۱۶، روزنامهی انگلیسیزبان اسراییل، تازگیها شروع به انتشار نسخهی ویژهیی برای اوانجلیستهای مسیحی کردهاست. میدانند این بلوک رأی بزرگی است که میشود تجهیزش کرد ـ بهخصوص حالا که راست مسیحی از نظر سیاسی برای اولین بار مهم شده و همینطور به دلایل دیگری که از آن صحبت کردیم. همهی اینها مهم است اما اگر آن را در یک کفهی ترازو بگذاریم، هنوز فکر نمیکنم از برنامههای ژئوپولیتیک ایالات متحد سنگینتر باشد. اگر این منافع در تضاد با هم باشند، برنامهریزان ژئوپولیتیک پیروز میشوند ـ مورد به موردش را دیدهایم.
همین تازگی در موردی که باز هم اینجا خیلی ازش صحبت نشد اما در اسراییل خیلی سر و صدا کرد، مشاهدهاش کردیم. اقتصاد اسراییل تا به امروز کمابیش کاریکاتوری بودهاست از اقتصاد ایالات متحد. اقتصادی با تکنولوژی بالا و به شدت نظامی که مزیت نسبیش تولید پیشرفتهی نظامی است با پیوندهایی نزدیک با ایالات متحد. به بازار نیاز دارد. بازار اصلییی که میکوشد در آن وارد شود چین است. و دولت امریکا خوشش نمیآید. تا به حال چند بار دربارهی فروش تجهیزات نظامی پیشرفته به چین بین اسراییل و امریکا منازعهیی پیش آمدهاست. تجهیزات در اسراییل ساختهمیشود اما با استفاده از تکنولوژی کاملاً امریکایی. در سال ۲۰۰۰ رییسجمهور بیل کلینتون اسراییل را مجبور کرد تا فروش بزرگ نظامیِ سیستم هشدار هوابردِ فالکون را به چین قطع کند و توجه کنید که لابی هیچ کاری نکرد؛ تکانی هم به خود نداد.
در سال ۲۰۰۵ منازعهی دیگری بود که جدی شد: اسراییل موشکهای ضد هواپیما به چین فروختهبود و چین میخواست آنها را ارتقاء دهد و برای این کار با اسراییل قرارداد بست. اما پنتاگون نمیخواست که اسراییل ظرفیت نظامی چین را بهبود بخشد. پس تناقض جدییی به وجود آمد. از نظر نظامی برای اسراییل مهم بود و ایالات متحد نمیخواست بگذارد آنها اینکار را بکنند. کار به جایی کشید که پنتاگون هرگونه تماس با همتایان اسراییلیش را قطع کرد. مجازاتهایی تحمیل شد. مقامات پنتاگون درخواست کردند که دولت اسراییل قوانینی برای مسدود کردن فروشها تصویب کند و نامهی عذرخواهی به امریکا بنویسد که این کار را هم کرد. آخر سر وصلهپینهاش کردند اما برای اسراییل چیز کمی نبود [۱۰]. لابی همه چیز را میدانست اما کاری نکرد. بهتر دانست که با قدرتِ امریکا درگیر نشود. مادام که بتوانند با قدرت امریکا کار کنند یا نزدیکش باشند خیلی خودستا و متفرعن هستند. اما احمق نیستند، علیه قدرت امریکا حرکتی نمیکنند. این یکی از چشمگیرترین موارد است. جالب است اما فکر نمیکنم اینجا گزارش شدهباشد گرچه هفتهها در سراسر اسراییل موضوع بحث نشریات بود.
اشقر: فکر میکنم باید به نکتهی مهمی اشاره شود. عامل اصلی پشت پردهی سیاست خارجی ایالات متحد قطعاًً لابیهای هوادار اسراییل نیستند. نسبت دادن اهمیت قطعی به لابی هوادار اسراییل، توهمی سیاسی است که همهجا شایع است. البته در کشورهای عرب خیلی به آن باور دارند و میشود در سراسر جهان، حتا در ایالات متحد هم آن را مشاهده کرد. پشتش اغلب درجههایی از سامیستیزی نهفتهاست بهویژه وقتی به «لابی یهود» اشاره شود، که ادعا میکنند سیاست خارجی ایالات متحد را تحت کنترل دارد. این طرز برخورد به وارونه دیدن چیزها میانجامد: باور به اینکه اسراییل سیاست امریکا را هدایت میکند، باور به این است که دُم، سگ را میجنباند. برای هر دانشجوی سیاست خارجهی امریکا در این دههها روشن است که لابی نفتی در جهت دادن به سیاست خارجی امریکا بسیار قدرتمند است و از سالهای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ در مقایسه با هر لابی هوادار اسراییل که بشود بهش اشاره کرد، قدرتمندتر بودهاست. چیزی که در بررسی رشد روابط امریکا و اسراییل تأیید هم شدهاست. همانطور که قبلاً اشاره شد، ارزش راهبردی اسراییل از اواسط دههی ۱۹۶۰ ـ البته جنگ ۱۹۶۷ نقطهی عزیمت اصلی بود، اما نقطهی عزیمتی درونِ گرایشی که از پیش وجود داشت ـ به صحنه آمد. پشت این گرایش چه بود؟ علت اصلی، رشد ملیگرایی مترقی عرب بود که ایالات متحد را مجبور کرد از عربستان بیرون برود. واشنگتن حضور مستقیم نظامی را از دست داد. و به خاطر داشتهباشیم که آن موقع امور لجستیک آن چیزی نبود که سی سال بعد شد. اعزام نیروها با سرعتی که در سال ۱۹۹۰ اتفاق افتاد، آن موقع امکانپذیر نبود ـ پس بیرون آمدن از آن منطقه و از دست دادن پایگاه اصلی نظامی در ظهران، در قلب منطقهی تولید نفت در پادشاهی عربستان، ضربهی اساسی بود که دیوانهشان کرد. از آن به بعد ایالات متحد با رشد ملیگرایی عرب، امکاناتی را در کل خاورمیانه از دست میداد. و وقتی ملیگرایی عرب در برخی از کشورهای تولیدکنندهی نفت ـ عراق، الجزایر و بعد لیبی ـ قدرت را در دست گرفت، همینطور هم شد. همهی اینها اهمیت دولت اسراییل را برای امریکا به عنوان ناظر یا وکیل دولت امریکا تشدید کرد. و البته در جنگ ۱۹۶۷، اسراییل خیلی هوشمندانه نقش از بین برندهی دو دشمن عمدهی ایالات متحد در آن منطقه را بازی کرد ـ دولت ناصر در مصر و دولت سوریه که در سال ۱۹۶۷ تحت حکمرانی جناح چپگرای حزب بعث بود. سوریه آن موقع از نظر واشنگتن کوبای دوم بود چون چپگراهای بعثی از عبارات مارکسیستی استفاده میکردند.
چامسکی: آن موقع رابطهشان با عراق چهطور بود؟
اشقر: در سوریه، جناح چپ بین ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۰ بر سر قدرت بود. اما در سال ۱۹۶۷ بعثیها در عراق حکومت نمیکردند. بعثیها در فوریهی ۱۹۶۳ در عراق به قدرت رسیدند اما نوامبر همان سال عرصه را واگذار کردند و در سال ۱۹۶۸ به قدرت بازگشتند. وقتی جنگ ۱۹۶۷ رخ داد، سوریه و مصر دو دشمن عمده و اصلی امریکا در آن بخش از جهان بودند و اسراییل با شکست دادن این دو دشمنِ امریکا اثبات کرد که در این زمینه موهبتی است. جنگ ۱۹۶۷ عملاً تصویری خوب از نقش اسراییل به عنوان امتیازِ راهبردی برای ایالات متحد است. مترقیهای اسراییل، این کشور را «ناو هواپیمابر امریکا» مینامند ـ البته طنز است اما چیزی از نوع رابطهی موجود میگوید. هنوز منافع اسراییل کاملاً با منافع امریکا همپوشانی ندارد و این را در جنگ ۱۹۶۷ مشاهده میکنیم، وقتی که اسراییل کرانهی غربی تحت حکمرانی اردن را اشغال و فتح کرد. در اشغالِ کرانهی غربی سود ویژهی امریکا مطرح نبود، برعکس کرانهی غربی بخشی از پادشاهی اردن بود، متحد ثابتقدمِ نظام غرب و خود امریکا. به این ترتیب جنگ ۱۹۶۷ تصویر خوبی از الگوی رابطهی نزدیک و منافع بدون همپوشانی کاملشان بود. گاهگاهی اختلافهایی رو میشد، در مواقعی که رفتار یا درخواستها یا خواهشهای اسراییل با منافع کلی ایالات متحد در منطقه نمیخواند ـ و مهمتر از همه، با ضروریات ثباتِ متحدانِ منطقهیی امریکا که اغلب با رفتار اسراییل به مخاطره میافتاد و این همان چیزی است که پشت رقابت سعودیها و اسراییل نهفتهاست.
آن چیزیکه نوآم دربارهی خوشنودی سعودیها از شکست مصر در سال ۱۹۶۷ گفت، مسلم است چون ناصر در یمن با پادشاهی عربستان وارد جنگ مستقیم شدهبود ـ او در جنگ داخلی یمن از طرف مخالف دفاع میکرد. شکست ۱۹۶۷ مصر از اسراییل، نشانهی شکست مصر در یمن هم بود: ناصر باید یگانهایش را از آنجا بیرون میکشید و کمی پس از آن در دههی ۱۹۷۰ نقش سعودیها به شدت افزایش یافت. ابتدا مرگ ناصر در سال ۱۹۷۰، پایان ناصریسم و ورشکستگی ملیگرایی عرب و بعد افزایش بهای نفت بعد از جنگِ ۱۹۷۳ اعراب و اسراییل، وزن هرچه بیشتری به پادشاهی سعودی داد. سعودیها و اسراییلیها وارد این رقابت شدند که تأثیرشان را بر جهتدهی به سیاست امریکا به روش خود و بر اساس برنامههای کاری خاص خود بگذارند. پس درجهیی واقعی از رقابت بین دولتهای سعودی و اسراییل وجود دارد اگرچه هر دو بخشی از یک نظام هستند. این شبیه برخورد لابیهای درون ایالات متحد است؛ عملاً بخشی از یک نظام لابیگری اند چون سعودیها و اسراییلیها هریک اهرمهای داخلی قابل ملاحظهیی در نظام سیاسی ایالات متحد دارند.
اسراییل و منافع ایالات متحد
شالوم: اجازه دهید به دو بحث مخالف با هم اشاره کنم که اغلب در جواب بحثهای شما دربارهی مسالهی لابی هوادار اسراییل مطرح میشود. یکی اینکه میگوید ایالات متحد سالهاست که جلوی اجماع بینالمللی دربارهی اسراییل / فلسطین برای بنیانگذاری دولتی فلسطینی را گرفته اما قطعاً ناتوانی در به کار بردن چنین اجماعی است که منجر به بیثباتی در منطقه شدهاست. پس آیا اسراییل به جای آنکه متحد امریکا در ابقای ثبات باشد، منبع بیثباتی نیست؟ دوم، شما از اسراییل به عنوان دولت وکیل نام بردید. اما در سال ۱۹۹۱ در جنگ خلیج فارس و امروز در عراق، ایالات متحد میداند که نزدیکی زیاد به اسراییل در واقع مایهی دردسر است پس میشد در جنگ خلیج فارس از نیروهای سوری، مصری یا هر نیروی عرب و خارجی دیگری در مقام متحد استفاده کرد اما تنها کشوری که نمیشد با آن متحد شد اسراییل بود.
چامسکی: همهاش درست است اما سؤالی پیش میآید: راه درست ابقای ثبات چیست؟ یک راه ابقای ثبات کوشش برای حرکت به سوی صلح و عدالت و برآوردن خواستههای مشروع مردم و چنین مواردی است و بعد هم البته کاهش تنشها. راه دیگرِ ابقای ثبات، مشت آهنین است. مسأله این است که با کدام یک از این دو راه میخواهند این کار را بکنند. میشود دربارهی محلههای فقیرنشین ایالات متحد هم همین را گفت. یک راهِ حل کردن مشکلِ خشونت و جنایت و مواد مخدر و غیره، اجرای سیاستهای اجتماعی است که شهرها را مکانهایی شایسته برای زندگی شهروندان کند، راه دیگر بازداشت کردن تعداد زیادی از مردم و داشتن نظام خشن پلیسی و اینجور چیزهاست. اینها گزینههای ابقای ثبات است. ایالات متحد در کل، نه فقط در خاورمیانه بلکه حتا در داخل کشور هم از روش خشونتآمیز کناره نگرفتهاست. من فکر میکنم که منطق هر دو بحث درست است، باید مسألهی انتخابِ ابزارِ ابقای ثبات را بررسی کرد. نظامهای قدرت اغلب از رویکرد خشن استفاده میکنند. برایشان راحتتر است. گزینهی برآوردهکردن نیازهای مردم ـ مالیاتها، برنامهها و غیره ـ برایشان هزینه دارد. پلیس خیلی ارزان است. و فکر میکنم در صحنهی بینالملل هم همین باشد. میشود گفت که قضاوت بدی است یا چیزی شبیه به این اما به این معنی نیست که اصلاً قضاوت نیست.
اشقر: علاوه بر آن باید به این واقعیت اشاره کرد که اهمیت اسراییل وابسته است به عوامل دیگری از ثبات یا بیثباتی برای منافع امریکا. اسراییل تنها عامل نیست. برای نمونه، جنبش چریکی فلسطین عامل عمدهیی برای بیثباتی و تهدیدِ هژمونی منطقهیی امریکا شد ـ ابتدا در اردن که در سال ۱۹۷۰ شکست خورد و سپس در لبنان ـ و دغدغهی اصلی امریکا بود. ممکن نبود با ایجاد دولتی فلسطینی بشود به سراغ حل مسأله رفت که یا صرفاً تبدیل به بانتوستان۱۷ میشد که چیزی را حل نمیکرد یا همه چیز دو دستی به جنبش فلسطینی تقدیم میشد که تهدیدی تروریستی و دشمنی خطرناک تلقی میگردید. زمانِ درستی برای وارد آوردنِ فشار به متحد اسراییلی نبود.
اگر از این زاویهی آخر به مسایل بنگریم، متوجه میشویم که جدیترین فشاری که امریکا بعد از اواسط دههی ۱۹۶۰ به اسراییل وارد آورد، از طرف کابینهی بوشِ پدر بود در سال ۱۹۹۱. چرا؟ چون از آن به بعد حضور مستقیم نظامی امریکا در خاورمیانه دوباره تثبیت شد. این عکس آن عاملی است که آن را پشت پردهی اهمیت فزایندهی اسراییل از دههی ۱۹۶۰ به بعد نامیدم. در آن زمان بحثهای از روی دلهره در اسراییل وجود داشت پیرامون یک پرسش اساسی برای بقا: آیا ما اهمیت راهبردیمان را برای ایالات متحد به خاطر اینکه توانسته دوباره حضور نظامیش را در منطقه تثبیت کند و در جنگ عراق برایش فایدهیی نداشتهایم، از دست دادهایم؟ در جنگ ۱۹۹۱ با عراق، ایالات متحد عملاً به اسراییل فشار آورد که دخالت نکند. و این به نگرانی واقعی در محافل صهیونیستی اسراییل دربارهی رابطهی راهبردی با ایالات متحد انجامید. کابینهی بوشِ پدر آن موقع لازم داشت که منطقه را برای خود باثبات کند و مطمئن شود که هژمونی ایالات متحد کاملاً بازتثبیت شدهاست. «بازتثبیت» درست نیست: هژمونی منطقهیی ایالات متحد هرگز پیشترش به سطح سال ۹۱ ـ ۱۹۹۰ نرسیدهبود؛ قبل از آن چند قدرت همسنگ وجود داشتند: شوروی، ملیگرایی عرب و غیره. ایالات متحد میخواست آن هژمونی تکقطبی تازه به دست آمده را تثبیت کند.
در آن مقطع بود که کابینهی بوشِ پدر واقعاً دست دولت اسراییل را پیچاند که منجر شد به اینکه حزب دستِ راستی لیکود فرایند معروف صلح را روی میز بیاورد ـ مذاکراتی که در اواخر اکتبر ۱۹۹۱ در مادرید اسپانیا شروع شد. از آن به بعد یک دورهی تنش زیاد بین اسراییل و پدرخواندهاش امریکا وجود داشته.
دوازده سال بعد بوشِ پسر حرفهایی زد که همین مقاصد را دنبال میکرد. فردای حملهی سال ۲۰۰۳ به عراق، وقتی دولت فکر کرد که کنترل عراق کار آسانی خواهدبود، رییسجمهور قصدش را برای فشار وارد آوردن به اسراییل و حمایت از «نقشهی راه» اعلام کرد تا باعث شود که سازشهای لازم برای رسیدن به پیمان صلح صورت بگیرد یا پویشهای فرایند اُسلو را که افول کردهبودند، از نو باب کند. اما باتلاقی که دولت در عراق توی آن فرورفت، از وارد آوردنِ فشار بیشتر به اسراییل بازَش داشت. نمیخواست همزمان دو هدف را دنبال کند: فشار زیاد به نخستوزیر اسراییل، آریل شارون۱۸ درحالیکه با مشکلات فزایندهیی در عراق روبهرو بود. حالا کابینهی بوش اعتماد به قدرت و ثبات هژمونیش را در منطقه از دست دادهاست. نگرانی سیاستگذاران امریکا مشهود است: آیندهی ما در منطقه چه میشود؟ آیا شکستی سخت را تحمل خواهیم کرد؟ اگر اینطور بشود چهقدر آسیب خواهیم دید؟ با درک آنها از مسایل، حالا وقتش نیست که متحد اسراییلیشان را با فشاری جدی رنجیدهخاطر کنند. پس درجهی فشار امریکا به متحد اسراییلی برای سازش که برای توافق پایدار لازم انگاشته میشود خیلی زیاد بستگی دارد به مجموعهیی از شرایط و عواملِ راهبردی ثبات و بیثباتی. اگر فقط از منشور نازک اسراییل به مسأله بنگریم، رفتار واشنگتن را که باید در تصویری گسترده دید درک نمیکنیم.
چامسکی: جلبیر به فکرت علاقهمندم. در جهان عرب این اسطورهی قدرت اسراییل، نوعی سازوکار دفاعی ایجاد کرده که مردم را از انجام هر کاری باز میدارد. مدام میشنویم یا میخوانیم که چه میشود کرد؟ اسراییل آنقدر در امریکا قدرت دارد که جایی برای کوشش ما در جهتِ دیپلماسی افکار عمومی یا چیز دیگر باقی نمیگذارد؛ ما فقط در حال از دست رفتنیم.
اشقر: اسطورهی قدرت اسراییل کارکردی ایدئولوژیک دارد. مسوولیتها را از دوش امریکا برمیدارد. بهویژه برای سعودیها عالی است چون میتوانند بگویند: «ما باید با یهودیها و نفوذ رذیلانهشان در واشنگتن مبارزه کنیم و بکوشیم نظر مساعد دوستان امریکاییمان را جلب کنیم. ما هم متحدانی در امریکا داریم که باید ازشان حمایت کنیم». در چنین بحثی نمیشود از رابطهی نزدیک آنها با امریکا ایراد گرفت چون برای جلب نظر امریکا با اسراییل در رقابت هستند و کارکرد ایدئولوژیک روشن است.
چامسکی: بیش از اینها به روشنفکران عرب امید داشتم.
اشقر: خوشبختانه تمام روشنفکران عرب به دیدگاه قدرت قاطع اسراییل نچسبیدهاند. بخش ارزشمندی از آنها به ایالات متحد به عنوان منبع اصلی مشکل یا دشمن اصلی مینگرند (چامسکی: نه به عنوان کارگزار اسراییل؟) بله، گرچه تعداد روشنفکرانی که باور دارند ایالات متحد دشمن اصلی است با پویشهای واپسگرایانهی ایدئولوژیکِ سالهای اخیر کم شدهاست.
شالوم: نزدیکیهای جنگ عراق چپگراهایی بودند که میگفتند چون شرکتهای نفتی محافظهکارند و نمیخواهند کل منطقه در آتش جنگ بسوزد، علت جنگ، منابع نفتی نیست و ایالات متحد دلیل منطقی برای جنگیدن ندارد مگر سود اسراییل. این مثال چشمگیری است از جنباندن سگ به وسیلهی دُم.
اشقر: ایدهیی همهگیر است که توجیهی ندارد.
چامسکی: چیزی که جلبیر میگوید اینجا در امریکا هم صدق میکند. نزد گروههایی از چپها اگر بتوانید امریکا را تبرئه کنید و باعث شوید که یهودیها مشکل به نظر برسند، دیگر لازم نیست وارد مواجههی مستقیم با قدرت واقعی شوید. میتوانید خنثا بشوید. در عالمِ واقع میشود گفت امریکا در طرف من است و من باید خدمت یهودیها برسم. یکجورهایی شبیه آن چیزی است که در اسناد غیر محرمانهی پنتاگون آمده و من پیشتر به آن اشاره کردم [در بخش یکم] ـ اگر بشود توجه مردم را به چیزی جلب کرد که مهم نیست، آنها از مشکلات اصلی سر درنمیآورند.
اشقر: سنتی تاریخی است، سازوکار بلاگردان.
شالوم: کسانی این اتهام را به تو میزنند نوآم. استدلالشان این است که نبرد اصلی با قدرت لابی اسراییل است و تو با گفتن اینکه لابی اسراییل خیلی موضوعیت ندارد، از نبرد اصلی شانه خالی میکنی.
چامسکی: ببین چه میگویند. دو قدرت در ایالات متحد وجود دارد: یکی دولت امریکاست و دیگری لابی اسراییل، رویارویی با کدامیک سختتر است؟ میشود جدی بود؟ دربارهی لابی اسراییل هر فکری بکنید، قابل مقایسه با قدرت دولت امریکا نیست.
اشقر: اما نوآم هیچ وقت نگفته که لابی هوادار اسراییل خارج از موضوع است.
چامسکی: واقعاً موضوعیت دارد. همانطور که قبلاً گفتهام لابی واقعی هوادار اسراییل یا همان جامعهی روشنفکری وجود دارد که فراموشش کردهاند. این خیلی جدی است. البته چون به این معنی است که علیه باور فصیح و بلیغ حرف میزنیم، که البته منجر به قتلمان نمیشود اما سیل دروغ و هتاکی و این چیزها به سویمان روانه میشود، مواجهه با آن خیلی سختتر است. و اما اینکه به عنوان لابی اسراییل چه برداشتی از آن میشود ـ برای چه کسی مهم است؟ اینکه انجمن مبارزه با هتک حرمت۱۹ یادداشتهای زننده دربارهام مینویسد آیا مهم است؟ در رویارویی با انجمن مبارزه با هتک حرمت یا کمیتهی روابط عمومی امریکا و اسراییل چه مشکلی وجود دارد؟ چه ارزشی دارد؟ هیچ.
اشقر: ناهمخوانی آشکاری بین میزان توجه به این لابی هوادار اسراییل و توجه به عوامل عمدهی نفتی وجود دارد ـ حتا در چپ، حتا در چپ رادیکال.
چامسکی: من در فهرست افترای انجمن مبارزه با هتک حرمت، بیستوپنج سال آن بالابالاها بودهام. آنها پروندهی کلفتی از افترا علیه من دارند که پخشش میکنند. این را میدانم چون حدود بیست سال پیش، مناظرهیی با آلن درشوویتز۲۰ [۱۱] داشتم و یکی از اعضای دفتر این انجمن موظف شدهبود که پروندهی مرا به او برساند ـ روش نوشته شدهبود «برای آلن درشوویتز» ـ اما کپییی از آن به دست من هم رسید. خیلی خندهدار بود. آنها در انجمن مبارزه با هتک حرمت یا پروندهیی از آدم دارند یا تهمتهایی به آدم را پخش میکنند. مهم است؟
شالوم: در سال ۱۹۸۲، در راهپیمایی عظیم ضد هستهیی نیویورک، دربارهی علتِ بسیار محتملِ جنگ هستهیی سکوت شد یعنی این واقعیت که اسراییل آن موقع لبنان را اشغال کردهبود.
چامسکی: درست است چون عناصرِ قوی رهبری جنبشِ ضد هستهیی از همان جامعهی روشنفکران لیبرال هستند که دلبستهی اسراییل است. بخشی از لابی هوادار اسراییل هستند, یک بخش واقعاً قدرتمند، نه مثل کمیتهی روابط عمومی امریکا و اسراییل.
■ ادامه دارد…
یادداشتها*
[1]. Subcommittee on Multinational corporations, Committee on Foreign Relations, United States Senate, Multinational Oil Corporations and U.S. Foreign Policy: Report with Individual Views (Washington, DC: US Government Printing Office, January
2, 1975), p.38; available online at:
https://www.mtholyoke.edu/acad/intrel/oil1.htm.
[۳]. نقل قولِ کامل این است: «بریتانیا بعداز فالکلند، شکرگزارِ موشکهای هوابههوای ساید وایندر (= مار زنگی) امریکایی و تصاویر ماهوارهیی، نقشِ متحدِ فرمانبردار را پذیرفت. و از ۱۹۹۱ تبدیل به نیزهبَر پیمان صلح امریکایی شدهاست، نقشی که آن را بدون مطرح شدن در مناظرههای عمومی یا در نظر گرفتن بدیلهای ممکن پذیرفتهاست». نک.
[۴]. «دستنوشتهی بحثِ میزگرد دربارهی سیاستِ خارجی امریکا در قبال چین»، ۶ تا ۸ اکتبر ۱۹۴۹، نقلشده در منبع زیر:
[5]. Zbigniew Brzezinski, “Hegemonic Quicksand,” The National Interest 74 (Winter 2003-2004): 8. Available online at:
https://www.kas.de/upload/dokumente/brzezinski.pdf.
[۶]. نک. بخش یکم، یادداشت شمارهی ۱۵.
[7]. William Stivers, Supremacy and Oil: Iraq, Turkey, and the Anglo-American World Order, 1918-1920 (Ithaca: Cornell University Press, 1982), pp.28-29, 34.
Gordon Connell-Smith, The Inter-American System (New York: Oxford University Press, 1966), p.16.
[۹]. در سال ۱۹۶۸، فدراسیونِ متحد معلمانِ یهود علیه برنامهی نظارت نامتمرکز بر جامعهی مهاجران که این فدراسیون مدعی بود مفاد قراردادهای کاریشان را نقض میکند اعتصاب کرد. اما این برنامهی نظارتی از نظرِ خیلی از سیاهها و اقلیتها، برای اولین بار محلههای آنها را شاملِ محلهی اُشن هیل ـ براونسویل، تقویت میکرد. این اعتصاب به اتحاد سیاسی قبلی سیاهها ـ یهودها پایان بخشید. نک.
[10]. Tom Regan, “US, Israel Working to Mend Rifts; Israel Arms Sales to China, FBI Investigation into Alleged Spy Affair Sour Relations,” Christian Science Monitor, July &29, 2005, updated version posted on web, august 2, 2005,https://www.csmonitor.com/2005/0801/dailyUpdate.html. Ze’ev Schiff, “U.S. to Israel: Tighten Arms Exports Supervision,” Ha’aretz, June 12, 2005; Ze’ev Schiff, “U.S. Insists: Mofaz Must Sign Drone Apology,” Ha’aretz, July 27, 2005; Ze’ev Schiff,”A Shallow Strategic Dialog,” Ha’aretz, July 29, 2005.
[۱۱]. استاد دانشکدهی حقوقِ هاروارد و حامی پرشور اسراییل و متنفر از چامسکی. آثار او نمونهیی است از دیدگاههایش:
The Case for Israel (Hoboken, NJ: Wiley, 2003) and The Case for Peace: How the Arab-Israeli Conflict Can Be Resolved (Hoboken, NJ: Wiley, 2005).
و برای دستیافتن به انتقادها از او نک.
پینوشت:
* تمام وبسایتهایی که در این یادداشتها به آنها ارجاع داده شده از ۲ تا ۷ ژوییهی ۲۰۰۶ در دسترس بودهاند.
۴. pax americana، برگرفته از عبارت pax Romana، توصیف دورهی صلح نسبی در غرب پس از پایان جنگ دوم جهانی در سال ۱۹۴۵ که با تسلط نظامی و اقتصادی ایالات متحد همراه است. بر اساس این پیمان نباید بین دول غربی هیچ ستیزهی مسلحانهیی به وجود بیاید و استفاده از سلاح هستهیی مجاز نیست، اما جاسوسی دیگر ممالک دنیا ایرادی ندارد. م.
۵. Marshall Plan، برنامهی کمک اقتصادی امریکا به اروپا که در پایان جنگ دوم جهانی از سال ۱۹۴۸ تا ۱۹۵۲ برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم تدوین شد و نامش را از وزیر امور خارجهی وقت ایالات متحد گرفت. م.
6. National Intelligence Council
9. American Israel Public Affairs Committee (AIPAC)
15. the liberal Intelligentsia
۱۷. بانتوستان یا سرزمین پدری افریقای سیاه شهرکهایی بود که دولت آپارتاید افریقای جنوبی با هدف جدایی نژادی و برای سکونت سیاهها ساخته بود و امروز در خاک نامبیا است در این شهرک قوانین سفت و سخت جدایی نژادی اِعمال میشد. در علوم سیاسی به معنی سرزمین بدون مشروعیت و قدرت، متشکل از جزایر جدا از هم و دخلوتصرف مغرضانهی ملی و بینالمللی است. م.