هنرمندان دربارهی سانسور ـ بخش سوم
آنچه در پی میآید، پاسخ هنرمندان و کسانی است که به نحوی با تولید و اجرای اثر هنری سروکار دارند، از صاحبان گالریهای نقاشی گرفته تا ناشران، به پرسشهایی دربارهی تاثیر سانسور بر کارشان. این مجموعه اگر ماهنامهی نقدنو به آن سرانجامش دچار نمی شد قرار بود که کاملتر شود و تمام عرصههای کاری و فعالیتهای اجتماعی فرهنگی را در بر بگیرد که به نوبهی خود میتوانست دست کم پرتو اندکی بر زوایای نهان و آشکار پدیدهی سانسور بتاباند یا فکت و منبعی باشد از این روزگار پرادبار برای درج در تاریخ در دست پژوهشگران اجتماعی آینده. چراکه تا آنجا که ما میدانیم نشریههای دیگر از هر نوع تاکنون به پدیدهی سانسور نپرداختهاند، از ترس سانسور یا هرچیز دیگر. همین مقدار هم البته غنیمت است! ما در روزگار در چند نوبت پاسخها به اقتراح نقدنو دربارهی سانسور را که در دورهی دوم انتشارش به چاپ رسید به دید میرسانیم. با هم بخوانیم:
پرسشها:
۱- تاکنون چه آثاری از شما دچار سانسور شدهاند (چه پیش و چه پس از انقلاب) یا در حال بررسی و دریافت مجوز به سر میبرند؟ و به چه مدت؟
۲- نقش سانسور و هنر فرمایشی را در خودسانسوری چه میدانید؟ این پدیده چگونه در کار خلاقهی هنری تاثیر میگذارد؟
۳- به عنوان هنرمند (ناشر، یا تهیهکنندهی سینما یا…) تا چه حد سانسور را در افت کیفیت اثرتان موثر میدانید؟
۴- نقش اجتماعی پدیدهی سانسور را چه میدانید؟ اثر آن بر بخش اقتصادی چگونه است؟
۵- فرض کنیم سانسور وجود نداشت، کار شما چه سرانجامی بهجز سرانجام کنونی مییافت؟
۶- با توجه به سخنان اخیر وزیر ارشاد در این باره، آیندهی هنر و فرهنگ و صنعتِ مربوط به آنها را چگونه میبینید؟
بهرام بیضایی (پژوهشگر، نویسنده، کارگردان تآتر و سینما): کیست که بگوید کدام روز
در پاسخِ پرسشهایتان دربارهی ممیزی، راهی پیدا نکردم که نظراتم را در پرسشنامهی شما بگنجانم؛ همین بگویم که نمیتوانید ممیزیِ رو به رشدِ میهن عزیز و باستانیِ ما را با این پرسشها کوچک کنید! وقتی نمایشی از بنیاد روی صحنه نمیرود، یا فیلمی از دمِ آفرینشاش توقیف است، آنقدر که ـ هرگز عرضه نشده ـ در جعبهاش بپوسد و نابود شود، چهطور میتوانید نتایجِ اجتماعی و اقتصادی، و تاثیر آن در آیندهی حرفهیی سازنده، و تاثیر تجربههای آن در پیشرفتهای فکری سازنده یا مخاطب را ارزیابی کنید؟ ـ تا اطلاع ثانوی:
۱- ما از دمِ تولد در حال ممیزی هستیم تا دمِ مرگ! [بعد از مرگ را دیگر نمیفهمیم!]
۲- اگر ممیزی وجود نداشت ما همه انسانهای طبیعی بودیم؛ و جوابگوی رفتارمان، و البته آثارمان!
۳- آن وقت شاید چیزی به اسم اندیشه و آفرینندگی و پیشرفت هم متصور بود!
پس تا آن روز خدانگهدار! کیست که بگوید کدام روز؟
رضا خندان مهابادی (منتقد ادبی): سانسورزدگی حاصل فرایند درونی شدن سانسور
اولین آشنایی و برخورد من با پدیدهی سانسور در دوران نوجوانیام، زمان چاپ اولین کتابم روی داد. سانسورچیان رژیم پهلوی امر به حذف دو جمله از کتاب کردند، اما دیر نپاییدند. چند ماهی پیش از فروریختن کل رژیم پهلوی بساط سانسور به یمن حضور اعتراض مردم در صحنهی اجتماع برچیده شد. چند سالی از دم و دستگاه سانسور خبری نبود. اما دوباره بساط خود را پهن کرد. در ۸-۹ سالی که از چاپ اولین جلد فرهنگ افسانههای مردم ایران میگذرد، درویشیان و من همواره گرفتار آن بودهایم. هر جلد از این فرهنگ، گذشته از معطلیهای صدور مجوز (که خودش نوعی سانسور است) کمابیش دستخوش تیغ شده است. جلد نوزدهم آن نیز یک سال است که در انتظار مجوز به سر میبرد. داستانهای محبوب من که پنج جلد آن تاکنون چاپ شده، طی سالهای انتشارش دچار همین بلا بودهاست.
اجازه بدهید پاسخ بقیهی پرسشها را یککاسه کنم. از نقشهای مختلف سانسور پرسیدهاید. راه دوری نمیبرمتان. نگاهی به تیراژ کتابها بیندازید و سرانهی مطالعه را در جامعهی عمدتا جوان ایران از نظر بگذرانید. اولی با رشد جمعیت رابطهی معکوس پیدا کردهاست. (تیراژهای هزارتایی و پانصدتایی هم سالها در انتظار دست نوازشگر خریدار خاک میخورند) و دومی واحد سنجشاش دقیقه ــ فقط دقیقه ــ است. یکی از عاملهای اصلی و مستقیم این وضع سانسور است. سانسور برای هنر و ادبیات بیاعتباری به بار آوردهاست. سانسور از عوامل مهم خودسانسوری است. چرا مردم باید برای هنر و ادبیاتی که در سانسورو خودسانسوری ضرب شده اعتبار قایل باشند؟ سانسور از عوامل مستقیم خودسانسوری است وگرنه دلیلی ندارد کسی از گفتن آنچه هنر خود میداند سر باززند. اما وقتی کتابت را، نوشتهات را گرو میگیرند یا باید کار را کنار بگذاری یا به ادامهی سانسور تن بدهی. و بعد برای آنکه تن ندهی و در زمان صدور مجوز هم سرعت ایجاد کنی و احتمالا از عواقب مکمل سانسور هم در امان بمانی، کمکم خودت شروع میکنی به شناسایی حساسیتها و باید و نبایدهای دستگاه سانسور. خودت میشوی سانسورچی خودت. در چنین موقعیتی است که نویسنده و هنرمند بیش از آنکه فکرکنند چه باید بنویسند و چه باید انجام دهند، مدام میاندیشند که چه چیز را نباید بنویسند و چه چیز را نباید انجام دهند. سانسورزدگی حاصل فرایند درونی شدن سانسور است. در طول زمان تعارضهای درونی اولیه در هنرمند ونویسنده از میان میرود و جای خود را به عادت می دهد. روان هنرمند و ادیب با سانسور و منعها و بایدها و نبایدها خو میگیرد. دیگر احساس تعارضی در کار نیست. فرهنگ سانسور به فرهنگ هنرمند و ادیب بدل میشود و این وضعیتِ بخش عظیمی از جامعهی هنری و ادبی ماست. حاصل میشود هنر و ادبیاتی (در کل) بیاعتبار.
بسیار شنیده و خواندهایم که سانسور هنر و ادبیات خلاقه و پیشرو را از بین میبرد، سرانهی مطالعه را پایین میآورد، به وضعیت اقتصادی بعضی از ناشران ضربه میزند، و… به نظرم این موارد گرچه در سطح و جای مربوط به خود صحیح هستند اما نه نقدی اساسی به سانسور و نه نقطهی عزیمت آن نیستند. مساله فقط این نیست که سانسور، هنر و ادبیات خلاقه و پیشرو را در منگنهی وحشتناک قرارمیدهد (که میدهد)؛ نکته اینجاست که سانسور حق انسان را در ابراز خلاقیتها و اندیشههایش زیر پا میگذارد. در وهلهی نخست مهم نیست که آنچه ابراز میشود خلاقانه، آوانگارد، یا واپسگراست، مهم این است که هر انسانی باید از حق ابراز خویش (هنر و ادبیات اشکالی از آن است)، آنچه حس میکند و میاندیشد، برخوردار باشد. سانسور یکی از راههای له کردن این حق است و نه فقط در منگنه قرار دادن هنرو ادبیات مترقی. بنابراین مخالفت با سانسور دفاع از حق انسان در بیان آزادانهی خلاقیتها و اندیشههایش است. این از حقوق انسانی است که آثار هرکس به دور از تهدیدات و تحدیدات در اختیار جامعه قرار بگیرد و توسط جامعه درشرایطی امن و دور از سانسور و امور مشابه نقد شود. مکانیسم رشد و بالندگی هنر و ادبیات، محکی است که جامعه بر آثارمیزند.
سانسور این مکانیسم را از جامعه سلب میکند اما به هر حال جامعه از حق خویش در نقد کردن و محک زدن دست برنمیدارد و آنجا که حق ابراز آزادانهی نظرهای خویش را ندارد به نقد عملی متوسل میشود؛ از آثار هنری و ادبی روی برمیگرداند، به آنها بیاعتنایی میکند و میرود سراغ منابعی که برایشان اعتباری قایل است. دراین مکانیسم است که نقاط ضعف (از هر نوعش) نفی (از نوع دیالکتیکیاش) میشود و نقاط قوت تقویت. نویسندگان و هنرمندان خلاق و پیشرو در جای واقعی خویش میان جامعه قرارمیگیرند و هنرمندان و نویسندگانی که جز در سایهی عقبماندگیها و سانسور نمیتوانند خودی بنمایانند نیز.
اگر سانسور و اشکال دیگرتهدید در کارنباشد آن موقع شاهد شکوفایی خلاقیتهای هنری خواهیم بود. آن موقع استقبال وسیع مردم را مشاهده خواهیم کرد. مثال تاریخی چنین شرایطی سالهای 60-57 است. با جمعیتی که میزان آن نصف جمعیت کنونی بود، تیراژ کتابها دهها برابر تیراژهای کنونی بود. دیدن نمایشگاه کتاب حتا در روستاها چیز غریبی نبود. خواندن و دانستن یک نیاز و یک فضیلت به حساب میآمد نه خطر. یورش مردم به سوی کتاب و مطالعه، استقبال از نقاشی وتآتر و… گذشته از شرایط انقلابی جامعه، این نیز بود که احساس میکردند خشت این آثار از قالبهای دولتی بیرون نیامدهاست.
عنایت سمیعی (منتقد ادبی): ممیزی و مباهات
معمولا شعار میدهیم که در جهانِ بهشدت رسانهییشدهی معاصر نمیتوان از تبادل اطلاعات، اخبار، و افکارجلوگیری کرد. اگر این شعار مبتنی بر حقیقت باشد پس سانسور امری توخالی است که بر اثر آن دولت دستگاههای عریض و طویل بر پا میکند و مامورهای متعدد میگمارد تا باد هوا درو کند. ولی اگر خود شعار توخالی باشد پس در کار سانسور حکمتی نهفته است که در جهت نفی آزادی بیان، با هدف تحریف و تخریب آگاهی و برای تثبیت وضعیت موجود اقدام میکند. وانگهی، پیشرفت تکنولوژی، دانش بشری را در دسترس قدرت قرارمی دهد تا سلطهاش را سهلتر اعمال کند.
بخشی ازراهبرد اعمال سلطه از طریق دیوانسالاری تحقق مییابد که در کشورهای پیرامونی، با استفاده از تکنولوژی نرمافزاری یکی اینکه مانع تبادل آزادانهی اطلاعات، اخبار و افکار میشود، و دوم در پی سوءاستفاده از سنت، زیر پوشش اخلاقیات چهره پنهان کرده و سانسور را به ممیزی، یعنی تمیز نیک از بد، تحریف میکند. سوم، با حذف دیگریِ دگراندیش گفتارهای کاذب تولید میکند.
کارسانسور تحریف اطلاعات و اخبار موثر و مهمتراز آن جلوگیری از تبادل آزاد اندیشه است.اگر بپذیریم که اندیشه در انزوا شکل نمی گیرد و هرگونه دگرگونییی مبتنی بر فهم دیگری در بستر سنت، زبان، و فرهنگ مشترک است و هیچ اندیشهیی به بار نمینشیند مگر آنکه در معرض نقد و داوری و دیالوگ آزاد قرار گیرد، کار سانسور براندازی و بیاعتبار کردن کانونهای آگاهی است.
آگاهی دگرگون کننده از بطن سنت پدیدار میشود نه با استفاده از شیوههای حاضرآمادهی دیگران. آن شیوهها در حکم تکنیک است که شکلهای اندیشه را برملا میکند ولی خود موجد اندیشه نیست. اندیشهسازی نگاهی بومی میطلبدکه پوستهی سخت سنت را بشکافد تا به لایههای درونیتر معرفت در افق تاریخی مشترک دست یابد. بنابراین نه سلسلهیی از تعاریف، مکاتب، و تکنیکهای اندیشیدن به خودی خود قادرند مجموعهی عظیمی از تجارب عمدتا مبهم ما را از جهان دگرگون کنند، نه تکنولوژی و مدرنیزاسیون موجب دگرگونی بنیادی است. هیچگونه روش یا چارچوب تعیینشدهیی هم برای دستیابی به فهم تازه وجود ندارد، بلکه فهم تازه در پرتو آزادی بیان و در بطن سنت زبانی اتفاق میافتد که به موجب آن زبان در جهت تدقیق معنا اسطورهزدایی میشود.
با این وجود، هرجا که قدرت زیر هر پوششی سر بر کند، مقاومت در برابر آن علم میشود، ولی خدا کند که دیگربار قدرت و مقاومت همزاد نباشند یا مقاومت میراثخوار قدرت نشود که در این صورت دور باطل ادامه خواهدیافت.
در دور باطل، هنرمند اثر سانسور شدهی خود را شاهکار جا میزند، درحالیکه سانسور فاقد هرگونه ارزش علمی، ادبی، و هنری است و جراحی آثار صرفا در جهت مصلحت دولت است نه سند افتخار هنرمند.
هنرمندی که به اثر سانسور شدهی خود مباهات میکند، نه فقط بر آن مهر تایید میزند بلکه خود ازدرون به سانسور متصل است. اعتراض به سانسور حرفی دیگر است.
مهدی غبرایی (مترجم): این زمان بگذار تا وقت دگر
۱- پیش ازانقلاب جزمقالات پراکنده (ترجمه و تالیف) درمجلات، فعالیت ادبی پیوسته و مستمر نداشتم. بنابراین طعم تیغ سانسور را نچشیدم. فعالیت مداوم ادبی من از سال ۶۰ تا امروزادامه داشته و دارد. کتابهایی (عمدتا رمان) که آن سالها منتشر شدند، برخی بدون هیچ حذف و سانسور و برخی با چند سطر ــ یا بهندرت پاراگراف ــ حذف به چاپ رسید. خوبی آن زمانها (با فراز و نشیبهایی) این بود که میشد استدلال کرد و در بعضی از موارد کسی پیدا میشد که به حرفت گوش بدهد. برعکس امروز که هیچکس خود را مسئول نمیداند و عملا در برابر هیچچیز پاسخگو نیستند.
بههرحال ظرف این بیستوپنج سال بیش از ۶۰ عنوان کتاب ترجمه کردهام که حدود ۲۰ جلدشان به دلایل گوناگون به چاپ نرسیدهاست. انصافا نمیتوان همهی آنها را بهطور مستقیم به گردن سانسور انداخت (هرچند که غیرمستقیم، عامل موثری بودهباشد). بعضی از این کتابها را ناشری سالها معطل کرده ــ بی هیچ دلیل منطقی. نمونههای آن عبارت اند از میدان مسابقه مال من است رمانی برای نوجوانان که ۱۴ سال، پیشِ ناشری ماند و کار به مطبوعات کشیدهشد و دو سالی است که آن را پس گرفتهام و پیشِ خودم خاک میخورد. رمان وقتی به یاد منی از ارسکین کالدول که حدود ۱۵ سال نزد نشر معیار ماند و چاپ نشد و امثال آن، تا مطلب به درازا نکشد. اما رمانی که بر اثر سانسور در دولت قبلی معطل شد و ۱۲ سالی است مانده ــ این را هم بگویم که ناشر محترم دنبال کار سودمندتری رفت و کتاب را که از من خریده، تصور میفرماید که خود من را هم خریدهاست! ــ به سانسور و حذفهای متعددی برخورد و ناشر نگهاش داشت تا در فرصت مناسبتری چاپ شود (که ماشاءاله روزبهروز بدتر شد!). این رمان بیش از دوهزار صفحه و نامش شوهر دلخواه است و به قلم شاعر و نویسندهی هندیتبار، ویکرام بت نوشته شده.
اما در سه سال گذشته حدود ده عنوان (بیشتر رمان) ترجمه کردهام که هیچ کدام منتشر نشدهاند ــ طبیعی است به برکت وجود ذیوجود مسئولان جدید است اما هنوز گذر پوست همهشان به دباغخانه نیفتادهاست. از اینها یک کتاب غیر رمان است به نام کتاب ریتمها از لنگستُن هیوز، شاعر سیاهپوست آمریکایی و کسی که به دام کمیسیون معروف مککارتی افتاد و از آن جان سالم به دربرد. مخاطب این کتاب نیز نوجوانان اند و کتاب قطع خشتی دارد و مصور است. منظور آن جستوجوی ریتم در طبیعت، شعر، موسیقی، نقاشی، اندام انسان، مصنوعات و…است. نمیدانم کجای کتاب به چی برمیخورد که بهقدری لتوپارش فرمودند که به ناشر گفتم از خیرش بگذرد. دوم رمان هرگز ترکم نکن آخرین رمان گازوئو ایشیگورو نویسندهی ژاپنیتبار مقیم انگلیس است. موضوع اصلی این رمان شبیهسازی انسان است و نویسنده طی داستان عاشقانهی پرکششی بهطور تلویحی میگوید اگر علم بدون ملاحظات انسانی پیش برود، کار به فاجعه میانجامد. پس از ده ماه معطلی بیهیچ جواب و مسئولیتی ۱۵۹ مورد پیشنهاد سانسور داده شد که بعضی ازموارد به ۴ تا ۶-۵ صفحه میرسد و رمان بدل به چیزی میشود نظیر بعضی از فیلمها و سریالهای بیسروته دوبلهی تلهویزیونی که آنقدر از این ور و آن ورش میزنند که بیننده حیران میماند داستان از چه قرار است! به ناشر گفتم با این وضع و حال هم آبروی خودش میرود و هم من و اگر آقایان درست درک بفرمایند، آبروی آنها. برای قسمت اخیر دلیل دارم. ترجمهی همین کتاب را مترجمی که یکپنجم سابقهی کارمرادارد ــ فعلا وارد چهگونگی ترجمهاش نمیشوم ــ برای مجوز فرستاده و ناشری معروف آن را در نمایشگاه (یعنی در ماه اردیبهشت) عرضه کردهاست. ممکن است بفرمایید زودتر ازمن تحویل داده. حاضرم تاریخ درخواست آن ناشر اعلام شود تا… تاریخ ارسال ترجمهی من ۸۴/۹/۲۵ بودهاست. ملاحظه میفرمایید که بیش از یک سال ازتاریخ آن میگذرد. پس چهطور ادعا میشود که دادن یا ندادن مجوز ظرف ده روز یا حداکثر یک ماه مشخص میگردد؟ آیا این ادعا یعنی راستگویی؟
رمان سیاهاب اثر اوتس پس از پنج ـ شش ماه پاسخ سانسور گرفته و ۱۹-۱۸مورد آن را مثل اینکه فرزندم را خودم جراحی کنم حال آنکه به بهبودش امیدوارنیستم، حذف کردم. این در حالی است که خودم قدری از کتاب را قبلا سانسور کردهبودم و هنوز پاسخ نهایی دریافت نکردهاست. از حذف یا سانسور اخیر بیش از یک ماه میگذرد.
رمان موجها اثر سترگ ویرجینیا وولف در دولت سابق مجوز گرفت اما وسواس من سبب شد که معطلاش کنم و با متنهای چاپ جدید آکسفورد و وردزورث مقابله کنم و توضیحاتی به آن بیفزایم و باز صیقل و تراشاش دهم تا آینهی روح نویسنده را لک نکرده باشم. حالا باز منتظر مجوز است و جالب اینکه ناشر محترم هر بار قرارملاقات با مقام مسئول را میگذارد و ایشان به بهانهیی آن را لغو میکند (همین کار را در مورد هرگز ترکم مکن با من کردند و این برخورد توهینآمیز را چهطور توجیه میکنند و آیا با اخلاقی که از آن دم میزنند سازگار است، نمیدانم!)
کتاب بادبادکباز را که به چاپ یکم رسید و با استقبال روبهرو شد، از اواخر اردیبهشت و اوایل خرداد از ناشر قبلی پس گرفتم و برای تجدید چاپ به انتشارات نیلوفر سپردم. دو بار دیگر کتاب را خواندم و برخی اصلاحات در آن انجام دادم. از آن تاریخ تا امروز اگر شما از وزارتخانهی مربوطه جوابی شنیدید، مرا هم خبر کنید! خودم هم مراجعه کردم و هم نامه نوشتم. انگارنه انگار! این در حالی است که کتاب، دوستی و برادری را تبلیغ میکند و راوی خود را مدیون تمدن و فرهنگ ایرانی میداند. لابد غلط میکند! آیا آقایان تصور میفرمایند من که پس از عمری خدمت به فرهنگ و درحالیکه عشق دیگر و درآمد دیگری جز این ندارم (به قول یکی از سروران حتا بیمهی دولتی هم نیستم، از دو ـ سه ماه پیش تازه بیمهی خویشفرما شدم!) نباید زندگی کنم؟ از موارد دیگر بگذریم که این قصه سر دراز دارد.
۲- چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است؟ دروغ و ریا و دورویی و پنهان کردن شخصیت اصلی و نقاب زدن (به قول ریلکه) بیداد میکند و سریالهای بیمایهی تلهویزیونی که هضمش راحتتر است و آثار کتبی سطحی و بیجان رواج مییابد. بعد داد میزنیم که چرا رمان ما جهانی نمیشود؟ همینجور که پیش برویم یک عده میروند سراغ شغل و کار دیگر، یک عده دلسردمیشوند، دستهیی هم میروند که ببینند آسمان جای دیگر شاید رنگی دیگر داشتهباشد.
۳- این از آن یکی آشکارتر است. حرفهای اساسی را دوستان دیگر زدهاند.
۴- در پاسخ به سوال دوم گفتم، رواج ابتذال، بیمایگی، ومیانمایگی و میدانداری زاغ و زغن به جای بلبلان. در کار من هم همینطور. مگر آدم دماغش را زالو داده که برود سراغ کار وولف که چهار سال خودش کار کند و دو سال هم آقایان معطل کنند و بعد اثری بیسروته باقی بگذارند؟ آدم عاقل ازاین کارها نمیکند! همین حالا هم که هند و ترکیه از ما جلوترند. تا به خودمان بجنبیم افغانستان هم از ما پیشی میگیرد و ما میمانیم و افتخارات تاریخی که به جای خود عزیز است، اما…
۵- کارها توانم کرد، اگر غم نان بگذارد. دو رمان پس از مرگ همینگوی هست که در آرزوی ترجمهشان آه میکشم. دو رمان از بارگاس یوسا، سه ـ چهار رمان از ژورژه آماده، دو ـ سه تا رمان از جان آپدایک، ویلیام باروز، جک کرواک، و… این زمان بگذار تا وقت دگر…
برقرار باشید
امیرمحمد قاسمیزاده (مجسمهساز و نقاش): سانسوری که به دیوارها هم سرایت میکند!
پیشتر از اینکه در ارتباط با سانسور و تبعات و بازتابش در آثار و احوال خالقان و ناشران و هنرمندان بپردازم بد نیست نیمنگاهی به علل وجودی پیدایش این دستگاه غریب سانسور یا همان قطع اعضای اندیشه بیندازم که چرا گاهی اندیشهیی به خاک سپرده میشود و تفکری به باد تحقیر و فراموشی و حذف. گاه حقایق در قربانگاه مصالح به تیغ سلاخی قطعهقطعه و گاه سوالها در پردهپوشیهای حذف بیجواب فراموش میشوند. و میتوان به طنز گفت سانسور و سانسورچی آسانسورهایی هستند که به آسانی هرچه تمامتر هرچیز و هرکس مخالف را به زیرو ناکجاآباد عدم میسُرانند بی اینکه ککی هم گزیده شود به حیات زالووار خود ادامه میدهند که به گفتهی شاملو هر حکومتی برای ادامهی حیاتش به خود حق میدهد تا متفکر و «شاعر» را عنصری ناباب تلقی کند و برای از میان بردن و در میان نبودناش دست به هر کاری بزند.
در این میان تبعات فضای تاریک و رعبانگیز سانسور بهگونهیی است که افراد و خالقان را بهطور خودآگاه و گاهی هم ناخودآگاه به ورطهی غمانگیز و اسفناکتری میکشاند: ورطهیی به نام خودسانسوری و حذف پیشاپیش خود؛ و این ترس و وحشتی که به هر شکل در کمین لحظههای خالقان آثار است آنان را به ملاحظه، مدارا، و حتا همانطور که اشاره شد به فضای تلخ حذف خویش و حذف تفکرات و آثار خود میکشاند و پیشاپیش با تیغ برش به سلاخی خویش مینشیند که متاسفانه شیوع مسری آن در سطوح مختلف و مقاطع و عرصههای گوناگون جامعه هویداست.
البته اشاره به این مهم ضروری است که در عین تخریبها و صدماتی که فضای سانسور به افراد جامعه تحمیل میکند باعث ایجاد خلاقیت در خلق آثارشان میشود زیرا همیشه محدودیت یکی از عوامل خلاقیت است. درواقع گریز ازتنگنای عرصههای تاریک و خفقان حاکم بر فضا به دست هوشمندی تفکر هنرمندان، که بهرغم وجود چنین محیطی از دام و بند سانسور جسته و حرفشان را زدهاند و دریچهیی تازه، هرچند کوچک، از حصار تاریک چاردیوار بند درکنار پنجرههای بستهی مهر و موم شده گشودهاند که از بازداشت اندیشهیی به بازتاب اندیشهیی دیگر دست یازیدهاند که نهتنها در دورههای کنونی، که با استناد به تاریخ دورتر میتوان دریافت که در هر دورهیی از تاریخ، هنرمندان و شاعران و نویسندگان و… را محدود داشتند و در فضای تنبیه و تحقیر قرار میدادند که آنان با اتکا به نیروی عظیم تفکر که بیشک با تعهد آمیخته است دست به حضوری دیگرگونه میزدند و از راهی دیگر به میدان حضور پای مینهادند و بودن خود را در جریانی تازهتر مییافتند. از آثار شاعران و هنرمندان و نویسندگان سدههای گذشته گرفته تا هنرمندان و نقاشان و مجسمهسازان و سینماگران دوران جدید. به همین خاطر است که هنر بیمرگ است و پوینده و همیشه در جدال با مرگ بیشکست… و نام هنرمندان است که همیشه جاوید میماند و کمتر نام سانسورچیان و دیکتاتوران به یاد کسی میماند.
در مورد سانسور بیشتر در فضای هنرهای تجسمی با استناد به نگارخانهها و گالریدارها میتوان دریافت که از سوژهها و مفاهیم کار هنرمندان گرفته تا فرمها و فیگورهای آثارشان مورد بررسی و گزینش قرار میگیرد. بررسیهای دور از احوال حقیقی و ناب تحلیل و تجزیهی هنری که همه از سر دگماتیسم گاهی حتا فاشیسم بودهاست.
و باز غمانگیزتر از ندادن امکان نمایش و اکران به آثار هنری هنرمندان، حذف و سانسور کارها دردوران آموزشی است. مثلا بیشتر رشتههای نقاشی و مجسمهسازی از کلاسهای متفرقهی غیردانشگاهی گرفته تا دانشگاههای معتبر هنری. خندهدار است که حتا برای تمرین و بازشناسی مثلا بدن انسان و یادگیری و مطالعهی فیگور در مبحث آناتومی و فیگوراتیو، هنرجو نمیتواند مدلی برای این بررسی و مطالعه داشتهباشد و مجالی برای یادگیری این بخش از اصول تجسمی نیست و حتا در سر کلاسها هم آثاری که از پیش کار شده امکان دیدن و نمایش و ژوژمانش پیش نمیآید. و اغلب این نوع آثار که حتا خود بهتنهایی، خارج از بخش تمرین و مطالعه، شاخهیی مجزاست به لحاظ سبک و نوع کار هنرمند به نام آثار فیگوراتیو که از سطح دیوار حذف و برداشته شدهاند و جای نصبی برای هیچ نمایشی ندارند و درواقع دیوارهای نمایش هم از حضور مبارک «حذف و سانسور» بینصیب نمیمانند.
لیلی گلستان (مترجم و مدیر گالری هنری): مخاطبان خلوت ها
۱- پیش ازانقلاب هیچیک از کارهایم دچار سانسور نشدند. سانسور اینها هم متعلق به بعد ازانقلاب است: چهطور بچه به دنیا میاد، قصه عجیب اسپرماتو، زندگی، جنگ ودیگر هیچ، زندگی در پیش رو، میرا، قصهها و افسانهها، تیتوی سبزانگشتی، اگر شبی از شبهای زمستان مسافری.
ــ زندگی، جنگ و دیگر هیچ: به دلیل شخص اوریانا فالاچی از سال ۵۸ کتاب توقیف شد تا حدود دههی هفتاد که از نو چاپ شد.
ــ زندگی در پیش رو از سال ۵۸ توقیف شد تا اوایل دههی هشتاد که با حذف یک کلمه از سوی انتشاراتی دیگر چاپ شد.
ــ میرا ازسال ۵۸ توقیف شد تا اوایل دههی هشتاد که باحذف هفت جمله (باموافقت من) از نو چاپ شد.
ــ تیتوی سبزانگشتی که از سال ۵۹ به دلیل یک جمله: «جنگ مال آدمهای احمق است» تا اوایل دههی هشتاد توقیف و از نو منتشر شد.
ــ قصهها و افسانهها: برای گرفتن مجوز چاپ یکم حدود شش ماه با ارشاد و بررسی کتاب چانه زدم تا از دوازده قصهی توقیفی یازده قصه را نجات دادم و یک قصه را بخشیدم. در چاپ بعدی آن یک قصه هم چاپ شد!
ــ اگر شبی از شبهای زمستان مسافری: پس از چاپ یکم توقیف و تا پانزده سال بعد دوباره منتشر شد. پس از چاپ دوم از نو توقیف و تا چهار سال بعد از نو منتشر شد! بدون هیچ حذفی!
ــ کتابهای چهطور بچه به دنیا میاد و قصه عجیب اسپرماتو شاید دیگر در انقلاب نیازی به چاپ آن نبود. چون بچهها خوب با این مسایل آشنا شدند و احتیاجی به خواندن این نوع کتابهای آموزشی نداشتند!!
ــ کتاب لیلی گلستان از مجموعهی تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران در نشر ثالث یک سال است که در انتظار مجوز است. این کتاب یک مصاحبهی بلند بامن است از کودکی تا حال (پیری!) و حرفهایی دربارهی ادبیات و فرهنگ این مُلک. ایرادی هنوز نگرفتهاند و فقط نوبتش نشده! و این نوبت بهترین بهانه برای ندادن مجوز است.
۲- خودسانسوری ازخود سانسور بدتر است. هنر فرمایشی در این دو دهه بسیار دیده شده، چه در مورد هنرهای تجسمی، چه سینما، و چه ادبیات و هرگز این هنر جایگاهی در تاریخ هنر هیچ مملکتی نداشتهاست.
وقتی داری خلق میکنی، احساس اینکه قرار است سانسور شوی احساسی مثل مرگ است و تاثیر بسیار مخربی دارد. بهخصوص در این یک سال اخیر تاثیر مخرب آن بهوضوح دیده میشود.
۳- افت کیفی بسیار و مستهلک شدن هنرمند اتفاق جبرانناپذیری است. آرامآرام هنرمند، خسته، نومید، و متنفر میشود.
۴- مخاطب وقتی بداند اثری را با حذف و سانسور میخواند، میشنود، یا میبیند اعتمادش سلب میشود و کم و کمتر به سوی هنر میرود و همین باعث افت اقتصادی میشود.
پدیدآورنده هم وقتی مخاطب نداشته باشد افت هنری میکند. پس افت پشت افت تا… سیاهی و تباهی کامل.
۵- پیش از هر چیز حال خودم خوب میشود! با فراغ بال بیشتر و احساس رهایی و آزادی بیشتر نفسی میکشم و همین روی کیفیت کارم اثر میگذارد.
فقط یک بار زیر فشار سانسور تسلیم شدم (میرا) و آن هم به دلیل متقاضی بیش از حد بود.
اما، آن هم یک امای بزرگ: سانسورکنندگان هنوز متوجه نشدهاند که در خلوت خانهها هم جلسات شعرخوانی هست، هم گردهمآییهای ادبیات داستانی، هم کنسرت داده میشود، و هم نمایشگاه نقاشی برگزار میشود و حتما نمیدانند که مخاطبان این خلوتها خیلی خیلی بیشتر هستند تا مخاطبان در مکانهای عام! یا میدانند و سرشان را مثل کبک زیر برف کردهاند؟
با اینها میخواهند چه کنند؟
بیشتر بخوانید: