
هنرمندان دربارهی سانسور ـ بخش یکم
آنچه در پی میآید، پاسخ هنرمندان و کسانی است که به نحوی با تولید و اجرای اثر هنری سروکار دارند، از صاحبان گالریهای نقاشی گرفته تا ناشران، به پرسشهایی دربارهی تاثیر سانسور بر کارشان. این مجموعه اگر ماهنامهی نقدنو به آن سرانجامش دچار نمیشد قرار بود که کاملتر شود و تمام عرصههای کاری و فعالیتهای اجتماعی فرهنگی را در بر بگیرد که به نوبهی خود میتوانست دستکم پرتو اندکی بر زوایای نهان و آشکار پدیدهی سانسور بتاباند یا فکت و منبعی باشد از این روزگار پرادبار برای درج در تاریخ در دست پژوهشگران اجتماعی آینده. چراکه تاآنجاکه ما میدانیم نشریههای دیگر از هر نوع تاکنون به پدیدهی سانسور نپرداختهاند، از ترس سانسور یا هرچیز دیگر. همین مقدار هم البته غنیمت است! ما در روزگار در چند نوبت پاسخها به اقتراح نقدنو دربارهی سانسور را که در دورهی دوم انتشارش به چاپ رسید به دید میرسانیم. با هم بخوانیم:
پرسشها:
۱- تاکنون چه آثاری از شما دچار سانسور شدهاند (چه پیش و چه پس از انقلاب) یا در حال بررسی و دریافت مجوز به سر میبرند؟ و به چه مدت؟
۲- نقش سانسور و هنر فرمایشی را در خودسانسوری چه میدانید؟ این پدیده چگونه در کار خلاقهی هنری تاثیر میگذارد؟
۳- به عنوان هنرمند (ناشر، یا تهیهکنندهی سینما یا…) تا چه حد سانسور را در افت کیفیت اثرتان موثر میدانید؟
۴- نقش اجتماعی پدیدهی سانسور را چه میدانید؟ اثر آن بر بخش اقتصادی چگونه است؟
۵- فرض کنیم سانسور وجود نداشت، کار شما چه سرانجامی بهجز سرانجام کنونی مییافت؟
۶- با توجه به سخنان اخیر وزیر ارشاد در این باره، آیندهی هنر و فرهنگ و صنعتِ مربوط به آنها را چگونه میبینید؟
علیاشرف درویشیان (نویسنده): نقش ویرانکنندهی سانسور
۱- بسیاری از نوشتهها و کتابهای من چه پیش و چه پس از سال ۱۳۵۷ سانسور شدهاند و برخی از آنها هنوز در سانسورند. پیش از انقلاب: ۱- ابر سیاه هزار چشم ۲- گلطلا و کلاش قرمز ۳- آبشوران (با نام مستعار لطیف تلخستانی) ۴- کتاب بیستون (جُنگ ادبی و هنری کرمانشاه) ۵- کتاب کودکان و نوجوانان (مجموعهی آثار بچهها) شمارهی اول ۶- روزنامهی دیواری مدرسهی ما ۷- مقالات (مجموعهی مقالهها). پس از انقلاب: ۱- قصههای بند (از سال ۱۳۵۹) ۲- از این ولایت (از سال ۱۳۵۹) ۳- آبشوران (از سال ۱۳۵۹)، فصل نان (از سال ۱۳۵۹)، همراه آهنگهای بابام (از سال ۱۳۵۹) [این چهار کتاب به طور مستقل در سال ۱۳۸۵ یعنی پس از ۲۵ سال مجوز انتشار گرفتند.] ۴- رمان چهارجلدی سالهای ابری پس از دوسال معطلی در ارشاد، چاپ اولش مجوز گرفت برای چاپ دوم باز هم دو سال معطل شد و پس از آن تاکنون منتشر شدهاست. ۵- مجموعهی داستانهای کوتاه به نام داستانهای تازه داغ، شامل ۱۶ داستان کوتاه دو سال پیش به ارشاد دادهشد. گفتند ۸ داستان حذف شود قبول نکردم و در آلمان چاپ شد، سپس گفتند ۳ داستان حذف شود، نپذیرفتم و همچنان در ارشاد ماندهاست. ۶- من جمعا شش قصه برای کودکان و نوجوانان نوشتهام که همهی آنها پس از انقلاب به چاپ رسیدند. اما پس از سال ۱۳۵۹ دیگر مجوز انتشار نگرفتند تا پس از ۲۵ سال که تنها ۴ عنوان آنها را در یک مجموعه به چاپ دادم و مجوز گرفتند و به نام قصههای آن سالها، منتشر شدند. ۷- افسانهها و متلهای کردی در سال ۱۳۶۷، پس از سه سال معطلی عاقبت مجوز انتشار گرفت. ۸- مجموعهی کتابهای کودکان و نوجوانان که پس از انقلاب تا سال ۱۳۵۹ یازده شمارهی آن به طور ماهیانه منتشر میشد، از انتشارش جلوگیری شد. ۹- رمان سلول ۱۸ که از ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹ پنج بار چاپ شدهبود تا سال ۱۳۸۱ مجوز انتشار نگرفت و پس از ۲۲ سال مجددا گرفت و منتشر شد. این کتاب در آلمان در سال ۱۳۷۸ هم چاپ شد. ۱۰- مجموعه داستان شب آبستن است هم در سوئد چاپ شد چون در ایران مجوز نگرفت.
۲- نقش سانسور در آثار هنری و ادبی و در همهی زمینههای اندیشهی انسانی، مخرب و تباهکننده است. نتیجهی ۲۷ سال اعمال سانسور و تحمیل اندیشههای بیپایه، مسبب وضعیت ادبیات و هنر امروز ایران شدهاست: تیراژ پایین کتابها، سست و سبک بودن مضامین و چارچوبهای داستاننویسی. عدم استقبال جوانان به این پدیدهی حیاتی و در نتیجه عدم تفکر نسبت به مسایل.
۳- در گذشته هنرمند و نویسنده به خاطر عشق و علاقهیی که به کارش داشت به خاطر مسئولیتی که در خود در برابر دیگران حس میکرد به کار شبانهروزی خود برای خلق آثارش ادامه میداد. اما این روزها به خاطر فشار سانسور از یک سو و فشار زندگی به هنرمند و نیازمندیهای زندگی از سوی دیگر، کمتر کسی است که آثارش تحت تاثیر قرار نگرفته باشد. البته این مربوط به کسانی است که از راه نوشتن آثار خود، امرار معاش میکنند. حساب کسانی که نیازهای مادی ندارند، جداست. آنها البته در اثر تنعم و گشایش زندگی نیازی به درآمد ندارند و خود از هر نظر تامین اند و البته میبینیم آن بینیازان نیز کار مهمی ارایه ندادهاند. اگر هم بگویند که نوشتهایم و برای سالهای آتی گذاشتهایم، دروغ میگویند زیرا امروز با بودن کامپیوتر و اینترنت دیگر جایی برای ذخیرهی آثار برای آینده نمیماند. اینها همه سبب شده که سانسور تاثیر نابودکنندهی خود را در این سالها نشان دادهاست و کسی کتاب سانسور شده نمیخواند.
۴- پدیدهی شوم سانسور، تاثیر ویرانکنندهیی بر اجتماع و اقتصاد میگذارد. روزنامهها خبر از ورشکستگی چاپخانهداران و ناشران میدهند. موسسههای پخس کتاب یکی پس از دیگری ورشکسته میشوند. رمان و داستان و شعر که دلها را تلطیف و انسانها را نسبت به یکدیگر همدل و همدرد و مهربان میکرد، در اثر فشار سانسور به حاشیه رانده شده و حال روزگار خشونت، آدمکشی، جنایت، اعتیاد و هزاران درد بیدرمان دیگر است که زمانی شیوع پیدا میکنند که ملتی را از اندیشیدن و تفکر بازدارند و درهای کسب اطلاعات و روشنی بینش را بر او ببندند.
۵- اگر سانسور وجود نداشت من میتوانستم با امید بیشتر، با پشتکار بهتر و بدون ترس از توقیف و خمیر شدن کتابم، کار کنم. من میتوانستم کتابهایم را در همهی کتابفروشیها پیدا کنم و میتوانستم با جوانان بدون واهمه جلسههای آموزش داستان داشته باشم. میتوانستم در کانون نویسندگان ایران برنامههای سودمندی برای بالا رفتن تیراژ کتاب و علاقهمند کردن دیگران به کتاب، ارایه دهم. اگر سانسور نبود کانون نویسندگان ایران میتوانست به بسیاری از نابهسامانیهای کنونی در زمینهی ادبی و هنری پایان دهد.
۶- این سخنان بیاساس و غیرمسئولانه و غیرکارشناسانه، وضع کتاب را بدتر از این میکند اما از آنجا که هیچگاه در این بیستوهفت سال، امید و اعتماد خودم را از دست ندادهام، مطمئن هستم که خرابی چو از حد بگذرد آباد میگردد.
ثمیلا امیرابراهیمی (نقاش): سکوت همیشه هم علامت رضایت نیست
سخن گفتن از سانسور یک دور باطل بیفایده و معیوب به نظر میرسد. چراکه در این شرایط بهجز ذکر دشواریهای متنوع فردی و حرفهیی، هر سخن دیگری که بدون سانسور منتشر شود، صرفا کلیاتی واضح و مبرهن است که تکرار آن چیزی را تغییر نمیدهد. امروز حتا سیاستمداران و کشورداران و ممیزان فرهنگی هم میل ندارند از سانسور به عنوان شغل اجتماعی خود نام ببرند، و همه کمابیش می گویند:«سانسور چیز بدی است» یا «ما سانسور نداریم». پس بهتر است تحلیل و تفسیر مفهوم سانسور و نامهای تازهیی را که میتوان برآن گذاشت تا زشتیش پنهان شود به متخصصان آن واگذار کنیم. اما این مساله که چرا نزدیک به سی سال بعد از انقلاب بزرگ ایران هنوز هیچ تعریف مدون و هیچ روش قانونی برای برخورد با فعالیتها و آثار هنری وجود ندارد و این عرصهی حساس زندگی فرهنگی ما همچنان دستخوش انقباضها و انبساطهای گهگاهی و دلبخواهی است، امری است که میتوان، و باید به آن پرداخت. عاقبت روزی باید قانون و معیاری با ضمانت اجرایی معتبر به وجود بیاید تا از امنیت کار و فعالیت ذهنی و اجتماعی نویسندگان و هنرمندان این مرز و بوم حمایت کند و مانع از به هدر رفتن وقت و سرمایه و نیروی خلاقهی ایشان شود، وگرنه صرف بحث و گپ و درد دل دربارهی مشکل قدیمی سانسور به اندازه تاریخ ما سابقه دارد و روز به روز غم انگیزتر و ملال آورتر میشود. از این رو بهرغم دلسردی و بیمیلی برای ورود به این بحث، به امید آنکه از تجمع آرای مختلف نتایج عملی و مفید حاصل شود، سعی میکنم تا حد امکان به شکل کلی و یکپارچه به این پرسشها پاسخ دهم.
کار من هم مانند اکثر نویسندگان و هنرمندان ایرانی، از شر سانسور در امان نبوده. پیش از انقلاب اولین بار که دچار ضربهی سانسور شدم، سال ۱۳۵۱ بود. بیستودو سال داشتم و سال آخر دانشکدهی حقوق بودم. هرگز لحظهیی که نمونهی چاپی اولین و آخرین کتاب شعرم ناکجاآباد را بعد از بازگشت از ممیزی بهدستم دادند، فراموش نمیکنم. کتاب بیچاره آنچنان با علامتهای ضربدر و دایره گلولهباران شدهبود که هیچ «اصلاحی» چارهاش نمیکرد. با تماشای آن علامات احساس کردم ساکنین بیچهرهی آن محکمههای اداری، در حقیقت روی روح و ذهن من ضربدر کشیدهاند و کار و هستی و حقوق فردی مرا نیز مانند بسیاری از هنرمندان دیگر زیر پا گذاردند. البته شاید ممکن بود باز هم روی این کتاب کار کنم و مدتی بعد دوباره آن را به مسلخ بفرستم و ببینم نتیجه چه میشود؛ اما به نظرم آمد آن کتاب دیگر آنچه من میخواستم، نخواهدشد. بنابراین، از چاپ آن منصرف شدم و تمام نمونهها پیش از صحافی به شرف خمیر شدن نایل آمدند.
فکر میکنم در آن زمان حساسیت به تصاویر کمتر از کلمات بود. چون در همین سالها با اینکه نقاشیهایم موضوعات اجتماعی داشتند، اکثرا به نمایش میرسیدند، اما به عوض برخورد با سانسور دولتی، گاه مورد حمله و انتقاد منتقدانی قرار میگرفت که با تاکید بر حقانیت هنر فارغ از موضوعات اجتماعی و سیاسی، نوعی سانسور روشنفکرمآبانه را بر هنرهای تصویری اعمال میکردند. نتیجهی مخرب سانسور دولتی و روشنفکری بر همهی انواع هنر، پناه بردن هنرمندان به نمادگرایی و استفاده از رمزها و استعارههای کلیشهیی و نخنمایی بود که به تدریج هنر اجتماعی پیش از انقلاب را تسخیر کرد و بیشتر آثار هنری «معترض» دورهی آخر رژیم پهلوی را به ورطهی اشکال خامی از آرمانگرایی و رمانتیسم انقلابی کشاند.
چندسال بعد در سالهای اول انقلاب، تحت تاثیر فضای تازهی اجتماعی و تجربهی پرجنبوجوش انقلاب ــ دورهیی که مثل شهاب سریع و زودگذربود ــ من نیز مانند بسیاری هنرمندان دیگر بیش از پیش مجذوب واقعگرایی در هنر شدم و تعداد زیادی از نقاشیهایم به مضامین روزمرهی زندگی مردم و وقایع اجتماعی روزهای انقلاب اختصاص پیدا کرد. اما هنوز یکی دو سال بیشتر نگذشتهبود که وحشت و سانسور عمومی، فضای اجتماعی را تلخ و سیاه کرد و هنرها را یکسره به خانهها و زیرزمینها تاراند. در این شرایط تقریبا هیچیک از آثاری که در فاصلهی بین سالهای ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۷ با محتوای اجتماعی نقاشی کردم (از آن جمله، مجموعهی مفصلی از نقاشیهای انقلاب) به دلایل مختلف هرگز به نمایش عمومی درنیامدند. گالریهای هنری تا حدود ده سال بعد از انقلاب تعطیل بودند و هنرمندان برای ارایهی کارهای خود هیچ مکان رسمی و عمومی در اختیار نداشتند. از آن گذشته، تنها هنری که حق نفس کشیدن و ارتباط با مردم را داشت هنر تبلیغاتی مدافع شعارها و خواستههای سیاست و حکومت بود و با اینکه هنرمندان معدودی با این شرایط کنار میآمدند اما به نظر میرسید آثار آنها برای اشغال تمام فضای هنری شهر و کشور کاملا کافی است. در هر حال، با جدایی هنر از مردم، برخی از هنرمندانی که به اصطلاح آن روزها «دگراندیش» بودند عطای وطن را به لقایش بخشیدند و از کشور فرار کردند. بسیاری دیگر، در خانهها و کارگاههایشان ماندند و کار کردند اما تنها حلقهی کوچکی از دوستان و نزدیکانشان توانستند از دیدن آثارشان بهرهمند شوند. سانسور این دوره بسیار شبیه به «خودسانسوری» بود، اما فقط هم ذهنی و درونی نبود. از آنجا که ما گهگاه نهتنها تاریخ، بلکه تجربههای شخصی خودمان را هم فراموش میکنیم، ــ یعنی به گمانم باید فراموش کنیم تا بتوانیم زنده بمانیم و ادامه بدهیم ــ یادآوری میکنم که با وجود آنکه در آن روزها در عین آنکه تعریف روشن و قانون مشخصی دربارهی هنر و شیوهی زندگی مجاز وجود نداشت، اما هیچ هنر و شیوهیی جز «هنر رسمی و شیوهی زندگی عرفی» حق و فرصت نمایش عمومی نداشت و اگر نمیخواستی با اقدامی جنجالی و قهرمانانه تنها چند روزی توجه همگان ــ و از جمله نیروهای بیهویت اما پر قدرت ــ را جلب کنی باید به این شرایط عمومی تن میدادی. از سوی دیگر واقعیت این است که همهی انواع آثار هنری که با درونمایههای سیاسی و اجتماعی آفریده میشوند، خواهناخواه تاریخ مصرف دارند. آنها که ضعیفترند برای تبلیغات زودگذر میآیند و میروند و آنها که سنگینتر و «هنری»ترند تا سالها و شاید قرنها میمانند اما به هرحال گزارشی یا برداشتی از دوران ویژهی خود هستند و آفرینندهی این آثار جز ارتباط گرفتن با مردم زمان و مکانی که در آن زندگی میکند و شریک کردن آنها در اندیشه و احساس خود آرزویی ندارد.
به هر حال بعد از انقلاب تمام هنرهای «غیر رسمی» چه هنر شیک و تزیینی دورهی سلطنت، و چه هنر مدرن «بامحتوا» یا حتا هنر مردمی به پستوها و زیرزمینها مهاجرت کردند. اما در این مهاجرت بخشی از مردم هم به عنوان مخاطبهای هنری بهدنبال آن به زیرزمینها رفتند . هنردوستان و بهویژه جوانان تشنه و نیازمند، برای تماس با هنری که جرقههای امید و عشق به زندگی را در روحشان روشن کند و دردهایشان را تسکین دهد، خود را به نمایشگاهها، کنسرتها، تآترها و فیلمهایی میرساندند که گاه با بدترین و سختترین شرایط در خانههای کوچک و انجمنهای فرهنگی خارجی برگزار میشد. در همین سالها، من نیز مانند برخی دیگر از نقاشان، سه نمایشگاه خصوصی برگزار کردم که بینندگان آن به ناچار همه از آشنایان و اطرافیانم بودند.
و زندگی ادامه یافت تا سال ۱۳۶۷ که سال نفس کشیدن مردم بود و احساس رهایی از فشارها و اضطرابهای جنگ. چیز زیادی فرق نکردهبود، بهشت نشدهبود، فقط ابرهای سیاه کمی عقب رفتهبودند و کابوس و وحشت مرگ آرام گرفتهبود. به مرور، فرهنگسراها، تالارهای موسیقی و گالریهای هنری یک به یک بازگشایی، یا تاسیس و فعال شدند. در فاصلهی یک دهه خیلی چیزها در ایران و جهان تغییرکردهبود و فضای اجتماعی و فرهنگی ایران پوست انداختهبود و هنرمندان جوانی که دیگر کمتر دغدغهی سیاست داشتند در عرصههای مختلف هنری ظاهر شدهبودند. از سال ۶۷ تا سال ۷۶ روش معمول در ارایهی کارهای تجسمی این بود که هنرمندان مدتی پیش از ارایهی کارهایشان عکس آثار خود را به بخش تجسمی وزارت ارشاد میفرستادند تا «بازبینی» شود و در صورت موافقت میتوانستند آنها را ارایه دهند. خود این رسم و شیوه نهتنها اثر هنرمند بلکه ذهن او را فیلتر و مهار میکرد و سانسور دولتی با خودسانسوری روشنفکران تقویت میشد. با این همه در این دوره هم چند کارم اجازهی نمایش پیدا نکرد. مضامین یکی دو تا از این کارها خیلی ساده بود و به زندگی روزمرهی مردم میپرداخت ــ البته اگر اجازه داشتهباشیم آدمهایی مثل خودمان را هم جزو مردم به حساب بیاوریم ــ به هرحال تیپ آدمها چندان هم مهم نبود، چون اشخاصی که نقاشی میکردم بیشتر به صورت سایههای سیاه بودند و جزییات جنسیت و لباس در آنها کمتر آشکار بود. با این همه، از نظر ممیزان جای تفسیر همیشه باز است و تصور آنها در مورد این آثار برای صدور حکم طرد آنها از انظار عمومی کافی بود.
در دورهی هشتسالهی ریاستجمهوری آقای خاتمی بار دیگر سانسور ملایمتر شد و در مورد آثار تجسمی، از گردن وزارت ارشاد برداشته و به دوش خود هنرمند و مدیر گالری گذاشتهشد. در این دوره هفت نمایشگاه فردی و چندین نمایشگاه گروهی داشتم و دو کتاب از نقاشیهایم را به چاپ رساندم. نه اینکه مطلقا بی مشکل گذشت؛ اما بههرحال برای ما هنرمندان،گالریداران و حتا بینندگان، دورهیی سبکتر و قابل تحملتر بود. گمان هم نمیکنم با این روش چندان زیادهروی و توهینی به شئونات اسلامی و اخلاقی صورت گرفتهباشد. چون درهرحال همهی ما یاد گرفتهبودیم که چهطور خودمان را سانسور کنیم. اما بدی دورههای بهتر این است که آدم لوس و خوشخیال میشود و یادش میرود که قرار نیست چیزها رو به بهتر شدن بروند.
در یک سال گذشته بار دیگر کار نشر و کتاب و سایر فعالیتهای فرهنگی و هنری کشور با تضییقات شرمآور و ناامیدکنندهیی روبهرو شدهاست که ضررهای مادی و معنوی آن به هیچ وجه با اهداف مصلحتجویانهی سیاسی و ایدئولوژیک آن تناسبی ندارد. در همین ماه گذشته سومین کتابی که با کار و هزینهی شخصی از نقاشیهایم آماده کردهبودم بعد از سه ماه انتظار برای مجوز در وزارت ارشاد، بی آنکه توضیحی داده شود غیر مجاز اعلام شد و نتیجهی چند سال کار هنری، ادبی و گرافیکی کتابم به سادگی بر باد رفت. درحالیکه این کتاب تفاوت چندانی با دو کتاب پیشین نداشت و رد شدن آن کاملا دور از انتظار من و اطرافیانم بود. این همه «سانسور» برای چیست؟ مگر انتشار چیزی حدود ۱۰۰۰ نسخه از یک کتاب خود سانسور شده، فروش حداکثر ۳۰۰ نسخه از آن در یکی دوسال و خوانده شدن نیمی از این تعداد در یک کشور ۶۰ میلیونی چه اثری میتواند داشتهباشد؟ اما مساله فقط این نیست. فکر میکنم سانسور، در دورههای مختلف تاریخ کشور، آگاهانه و به عنوان یکی از مهمترین عوامل موثر در ایجاد بیماری مهلک بیتفاوتی اجتماعی، برای ما برنامهریزی شده تا در ذهن و روان اجتماعی ما رخنه کند و درونی شود. در تربیت زندگی تاریخی و فرهنگیمان میآموزیم این خورهی اکتسابی را چون پوست و مویمان بپذیریم؛ اندیشهها و احساسات خود را پنهان کنیم، غم و شادی و عشق و نفرت و ملال و آرزو و تمام غرایز طبیعیمان را سرکوب کنیم و آدمهایی دروغی و جعلی از خودمان بسازیم که نظامهای اجتماعیمان در طول تاریخ از ما میطلبند. از کودکی و جوانی میآموزیم که چطور «خودمان» نباشیم و با تقلید، دروغگویی، فرصتطلبی و آسانگیری کار خود را در خفا به پیش ببریم. سعی میکنیم معنای لغت «ت ق ی ی ه» را بفهمیم و فلسفهی آن را راهکار اصلی زندگیمان قرار دهیم و به این ترتیب، سانسور در طول تاریخ، برای «دستکاری» در هویت فرد و جامعه مفید واقع میشود.
اما نتیجهی سانسور فرهنگزدایی از جامعه است و وقتی هنر و فرهنگ از جامعهیی رخت ببندد، آن جامعه مرده است. خلاقیت در هنر با آزادی و امید به پیشرفت حرکت میکند. در نبود این امید و امنیت، کار فرهنگی بیمعنا میشود و هنری جز هنر تقلیدی و بیمایه و یکنواخت به وجود نمیآید. در شرایطی که بسیاری از نویسندگان و هنرمندان بیش از آن که برای محتوا و شکل کار خود وقت و نیرو بگذارند باید برای انتشار و نمایش و فروش آن جان بکنند، طبیعی است که هنر و فرهنگ رو به انحطاط میگذارد. در جامعهیی که قشر فرهنگی و کتابخوان آن روزبهروز ضعیفتر میشود، ایجاد این همه موانع مختلف برای نشر و توزیع کتاب و نمایشگاه هنری تنها به معنای کشتن هنر و فرهنگ است. تضییقات ناشی از سانسور، گذشته از زیانهای اقتصادی وسیعی که به بار میآورد، دیر یا زود، دستاندرکاران شرافتمند و پیگیر این عرصه را نیز به ناچار به کارهای «خلاف» سوق خواهدداد. رواج تمهیدات پنهانکارانه در آفرینش آثار فرهنگی و هنری، چاپ کتاب در آنسوی مرزها و یا چاپ و توزیع بدون مجوز آثار در داخل کشور، از جمله پیامدهای ناگزیر و موجهِ دشواریهایی است که بر کارکنان فرهنگی تحمیل میشود. سانسور که همواره در این مرز و بوم چون شمشیری آخته، کار و هستی و امنیت شغلی و حقوق فردی و اجتماعی خادمین فرهنگ و هنر را تهدید کردهاست، حربهیی کوتاهمدت و بدعاقبت برای مبارزه با آزادی هنر و اندیشه است. جای بسی تاسف است که نزدیک به سی سال پس از انقلابی که قرار بود آزادی و معنویت و شرافت و سربلندی برای ما به بار بیاورد روزی نیست که شاهد ورشکستگی و سرافکندگی و ناامیدی و تباهی عدهیی از دوستداران کار فرهنگی و اجتماعی نباشیم. دردناک است که بسیاری از کسانی که همواره در دل و زبان، «ماکیاولیسم» را محکوم کردهاند در زندگی روزمره بالاخره به جایی میرسند که وادار میشوند برای حفظ و پیشبرد «ارزشهای والای» خود از وسایل و شیوههای نادرست استفاده کنند. نابودی ارزشها و اخلاقیات اجتماعی به تغییر شکل و ماهیت افراد و احساس از خود بیگانگی و افسردگی عمومی منجر میشود. اما در این استحالهی بزرگ تنها ما نیستیم که ضرر میکنیم. نظامها و مدیران سیاسی نیز از این دگرگونی ضرر میکنند. سانسور و پنهانکاری لازم و ملزوم یکدیگرند و این شمشیر دولبه دیر یا زود بر گردن خود شمشیرکشان هم فرود میآید. سکوت همیشه هم علامت رضایت نیست.
ابوالفضل جلیلی (فیلمساز): تمام فیلمها بدون پروانهی نمایش
۱- کلیهی چهارده فیلمی که پس از پیرزوزی انقلاب تاکنون ساختهام بهطور کلی هیچکدام تاکنون موفق به اخذ پروانهی نمایش نشدهاند و رنگ اکران سینماها را ندیدهاند. چهاردهمین فیلمم نیز مدت شش ماه است که منتظر جواب در خصوص اجازهی نمایش میباشد. آخرین کارم را نیز که با نام حافظ ساختهام، خودم تصمیم دارم که پروانهی نمایش برایش دریافت نکنم، چون از این بازی که همهاش تهش باخت بوده، خسته شدهام.
۲- یکی از خصوصیات انقلاب در عرصهی هنر آن بوده که بیشتر هنرمندان، بهویژه آنها که هیچ اعتقادی به انقلاب نداشته و ندارند یاد گرفتهاند که چگونه آنکه هستند را به گونهی آنی که نیستند بروز دهند. اما من چون هییچ ام، از نمایش هیچیم وحشتی ندارم اما از آنجا که به ایئولوژی مذهبیم علاقهمندم، سانسور هیچ تأثیری در کار من ندارد، بهجز اینکه کارهایم همیشه مهجور ماندهاست.
۳- آنها که مرا سانسور کردند، به من آموختند که چگونه میتوان از لابیرنت پیچدرپیچ این زندگی عبور کرد، به نوبهی خود از همهشان سپاسگزارم.
۴- سانسور آدمها را دچار دوگانگی شخصیت میکند، یعنی اینکه آنی را نشان دهند که نیستند و این صداقت جامعه را خدشهدار میکند و کشور را به تباهی میکشاند، و در جهان هرجومرجطلب، وضعیت اقتصادی به صورت کاذب رشد صعودی میکند.
۵- همهی مردم فیلمهایم را میدیدند و میفهمیدند که من چقدر گنگ و بیسوادم، شاید هم هرجا مرا میدیدند بهجای تشویق نقدم میکردند.
۶- آنقدر از این حرفها شنیدهایم و نتیجهاش را دیدهایم که دیگر نیازی به تکرار ندارد.
منوچهر صفرزاده (نقاش): سانسور بلای جان هنر
۱- سانسور بلای جان هنر است. شکلهای مختلف دارد و یکی از مهمترین مسایل مربوط به آن بستگی دارد به فرهنگ سانسورچیها که تا چه حد و حدودی از هنر شناخت دارند و اینکه آیا هنر را در کل و در صورتهای گوناگونش چگونه میشناسند. سانسور در همه چیز وجود دارد، در انواع حرکات زندگی سانسور میتواند حضور داشتهباشد. اما دربارهی نقاشی، سانسور در قبل از انقلاب بهخاطر اینکه سانسورچیهای آن موقع شناختی از نقاشی نداشتند و بعد هم نقاشی را درواقع یکجور دشمن نظام نمیدانستند ــ چون فکر میکردند این کلمه و در واقع ادبیات و شعر است که میتواند نظام گذشته را زیر سوال ببرد ــ آنچنان نقشی نداشت، اما به مرور در رژیم گذشته این اواخر ساواک فهمیده بود که با نقاشی و هنرهای تجسمی هم میشود مثلا افشاگری کرد، ولی زیاد طول نکشید و انقلاب شد. اما در انقلاب در واقع هنرهای تجسمی بهویژه نقاشی بهخاطر کاربردی که میتوانست میان تودهها و مردم داشتهباشد، پرچمدار انقلاب شد. بهویژه نقاشیهای دیواری آنموقع خیلی به هواداری مردم از نقاشی کمک کرد یعنی مردم متوجه نقاشی شدند، و نقاشی وارد اجتماع شد. آن هم، به این دلیل که در یک دورهی زمانی نقاشی و مردم با هم شروع کردند به حرکت کردن و این حرکت به نظر من بسیار تاثیرگذار بود مثلا برای نمونه من در مورد کار خودم میتوانم بگویم وقتی واقعهی ۱۷ شهریور در میدان ژاله اتفاق افتاد چون خانهی ما نزدیک آن منطقه بود، من شروع کردم این موضوع را برای کشیدن یک تابلو بهانه قرار دادم، یک تابلوی تقریبا ۱۰ متری در عرض ۲ متر روی پنلهای دوگانه یعنی جداجدا که قرار گرفتن اینها کنار هم یک موضوعی را تشکیل میداد و این تکهها به هم مربوط میشد. من این تابلو را در بهار سال ۵۸ در تقاطع بلوار کشاورز و وصال به دیوار صافی که آنجا بود وصل کردم و در واقع یک نمایشگاه خیابانی برپا کردیم بعدها هم شروع کردیم به نقاشی کردن روی دیوار و کارهایی که روی بوم کار شدهبود، و نقاشی روی پارچه. اینها را به نمایش گذاشتیم. به غیر از آن من سهپایهام را هم برده بودم آنجا یک بوم سفید گذاشته بودم هر روز هم یک پرترهیی آنجا کار میکردیم یکجور تبلیغ بود برای نقاشی این کار من. در دورهی پیش از شروع جنگ، من نقاشی دیواری کار کردم و مثلا انجمن اسلامی کارخانهی ایرانتایر عکس سه شهید را داد که من آنها را در یک مجموعه روی دیوار کار کنم. اما بعد از ده روز که کار تمام شد رفتیم از آنها عکس بگیریم، دیدیم دیوار را سفید کردهاند. یعنی همان شبانه کسی آمده بود و گفته بود که اینها چیه. اینها شهدای ما را لکهدار کردهاست. خلاصه رنگ آوردند و شبانه رنگش کردند. و اولین سانسورها در نقاشی اینطوری شروع شد. حتا خود آنها هم نمیدانستند که نقاشی هم میتواند پیامآور انقلاب باشد. حالا که نقاشی هم میتواند پیامآور انقلاب باشد پس بهتر آن است که این پیامها پیامهایی باشد که از سانسور گذشتهباشد. این اولین چیزهایی بود که سرِ نقاشی آمد بعد کارهایی که در جاهای دیگر شدهبود، آنها هم رنگ خورد. و اولین رنگخوریهای نقاشی با کارهای من در ایرانتایر شروع شد و بعد هم جاهای دیگر. این وسط سانسور خیلی مهمتری هم هست که در موزههاست، مانند موزهی هنرهای معاصر تهران که اول خواستند آنجا را بکنند مرکز حزب جمهوری اسلامی بعد عدهیی از ما، اعتراض کردیم و آقای حداد عادل هم جزو کسانی بود که دفاع میکرد از نظر ما. بعد گفتند نه بهتر است کتابخانهی ملی را منتقل کنیم اینجا. در واقع میخواستند اصلا این هنرهای مدرن را سانسور کنند. با هنرهای قدیمی مشکل نداشتند مثل کارهای خط و کارهای سنتی بهخاطر همین هم هست که به خط خیلی بها دادهشد و همچنین به هنرهای کلاسیک بها دادهشد مثل نقاشی مینیاتور که به نظر من غلط است (گرچه مینیاتور هم امروزه وضع خوبی ندارد). ممکن است نقاشی برای دورههایی مسایل انقلابی و اجتماعی را موضوع کارش قرار بدهد ولی همیشه اینطور نیست و نقاشی فقط این هم نیست، نقاشی شکلهای گوناگون دارد و نقاش هم کارهای گوناگون انجام میدهد یعنی موضوعات گوناگونی را موضوع کارش قرار میدهد. القصه، کار به آنجا رسید که ما مجبور شدیم کارهایمان را؛ به صورت خصوصی نمایشگاه بگذاریم، بعد ارشاد گفت نه باید بیایید اجازه بگیرید.
و این سالهای ۶۶ و ۶۷ است که تا پیش از آن اصلا نمایشگاهی وجود نداشت، اصلا گالری وجود نداشت، ما جاهایی را مثلا دو سه نفری میگرفتیم و در آن نقاشی میکردیم بعد آنجا نمایشگاه هم میگذاشتیم و خیلی هم شلوغ میشد بهخاطر همین هم ارشاد به این فکر افتاد که مجوز بدهد. در سال ۶۷ به خانم سیحون اجازه دادند گالریش را باز کند و خانم گلستان هم همچنین که افتتاح کارش با کارهای سپهری بود و عکاسیهای کسراییان و بعد هم نقاشیهای من. این افتتاح گالری گلستان به این ترتیب بود که اینقدر شلوغ شده بود که مردم در خیابان میایستادند. مردم بعد از هفت، هشت، ده سال از گذشت انقلاب تشنهی نمایشگاه بودند. ما هم به صورت مخفی، زیرزمینی نمایشگاه میگذاشتیم.
در تمام این سالها آنهایی که کارمند بودند یا دکتر بودند یک پولی درمیآوردند ولی نقاشهای حرفهیی که جز نقاشی کردن راه دیگری برای نان خوردن نداشتند مجبور بودند از فروش کارهایشان رندگی را بگذرانند و من که از سال ۵۴ استعفا دادم و از تلویزیون بیرون آمدم، هیچجا شاغل نبودم و هیچ حقوقی هم از جایی نمیگرفتم. همین الان هم بنده نه حقوقبگیر جایی هستم نه دفترچهی بیمهی درمانی دارم نه هیچی، از یک پناهنده وضع من بدتر است. آن موقع هم چنین وضعی داشتم، بعد خوب آنجا که زیرزمینی بود من آزادی عمل داشتم و همهی کارهایی که میکشیدم را به نمایش میگذاشتم. وقتی به ما اجازه دادند باید از کارها عکس میگرفتیم و میبردیم ارشاد. ارشاد کنترل میکرد. به من هم خانم گلستان گفت که فقط میتوانی منظره و طبیعت بیجان و پرتره بکشی که پرتره هم زیاد موهای افشان درش نباشد اینطور کارها را فقط اجازه میدهند. ما هم خلاصه رعایت کردیم. سال ۶۹ بود که رفتم ارشاد برای مجوز که در سیحون نمایشگاه بگذارم و آنجا به یکی از کارهای من ایراد گرفتند، گفتند این نباید باشد. آن کار را من خیلی دوست داشتم. بردم خانه لباس تنش کردم، هرچند آنطوری برهنه هم نبود، باز هم اجازه ندادند. حالا ، بروشور و همهچی چاپ شدهبود و افتتاح هم فردا بود و بروشور هم شادروان آزاد نوشته بود که هنوز هم هست. من رفتم دلیلش را از خانم سیحون پرسیدم، ایشان گفت: من موفق به گرفتن اجازه نشدم، خودت با ارشاد صحبت کن. ولی اوضاع از آن که بود بدتر شد. بعد از آن دیگر اجازهی برپایی نمایشگاه به من ندادند، بایستی از یکجایی نان شبم را دربیاورم یا نه؟ در واقع من از سال ۶۹ ممنوعالنمایشگاه شدم، حتا منظره هم میکشیدم ولی نمیگذاشتند. بعد رفتم پیش خانم لیلی گلستان، گفتم کارهای من منظره است میتوان از آنها نمایشگاهی گذاشت. گفت: نمیشود، زیاد هم سوال نکن. من هم منصرف شدم، رفتم خانهام ماهی بیست تومان هم باید کرایهخانه میدادم، اثاثیهی خانه را جمع کردم در یک اتاق و بقیهی خانه را تبدیل به گالری کردم و کارهایم را در آن به نمایش گذاشتم و تقریبا همهی آنها را فروختم بعد از آن تا سال 78 در خانهی خودم نمایشگاه خصوصی گذاشتم.
در سال ۷۵ از ایران رفتم و ۸ و ۹ سالی خارج از ایران بودم. بعد از برگشتنم اجازهی برپایی نمایشگاه دادند ولی فقط منظره. اما نمیدانم دفعهی دیگری هم وجود دارد یا نه؟ سانسور روی نقاشی فیگوراتیو شدیدا اعمال میشود، حتا روی کارهایی که موضوع نداشتهباشد یعنی آبستره باشد. این داستان ماست با سانسور که تا امروز هم ادامه دارد.
۲ و ۴- خودسانسوری از سانسور بدتر است، چون برای هنرمند عادی میشود و فکر میکند همیشه همینطوری بودهاست. خودسانسوری مثل یک مرض است تا زمانی که نیست فکر میکنی چنین مرضی وجود ندارد ولی وقتی دچارش میشوی نمیتوانی کاری کنی، باید جراحی کنی و بیندازیش دور، یک موقع هم هست که تمام جانت را خورده و نمیتوانی بیندازیش دور. متاسفانه اکثر جامعهی هنری ما آلودهی خودسانسوری شدهاند. اما سانسور هم نمیتواند مانع ساخته شدن یک هنرمند بشود. به دلیل اینکه هنر به دنیای فردی هنرمند مربوط میشود که آن را جز خداوند هیچکس نمیتواند سانسور کند، در واقع احساسات، عواطف و روح آدمی و چیزی که در درون آدم است را حتا سانسور هم نمیتواند سانسور کند. ممکن است بیرون آدم را سانسور کند. مثلا طرز پوشش و آرایش ظاهر یا در هنر بگویند فقط حق داری منظره بکشی! ولی من توی منظره هم قصهی خودم را میگویم، کسی نمیتواند مانع کار من بشود، منظورم این است که در ظاهر، منظره چیزی نیست جز کوه و دشت و درخت، اما همان منظره هم جوهر و ذات و درونی دارد که هیچ سانسوری نمیتواند آن را سانسور کند.
در نقاشی امروز، از نظر کمی نقاش زیاد است، گالری نقاشی هست، کلاس نقاشی هست و انواع و اقسام دانشکدههای هنری. از این دیدگاه که نگاه میکنید میگویید عجب پیشرفتی! اما از نظر کیفی فقط میتوانم از یک یا دو نفر به عنوان نقاش نام ببرم، بقیه را فراموش کن. یعنی به هیچوجه پیشرفتی وجود نداشته است. من بسیاری از نقاشان فیگوراتیو را میشناسم که زمانی که دیدند باید خودسانسوری کنند یا باید آن چیزی را که ارشاد میخواهد بکشند، نوع کارشان را عوض کردند و به نقاشی آبستره روی آوردند. اصلا چرا این اتفاق میافتد، تنها دلیلش سانسور است، خوب این وحشتناک است و به دنبال آن جوانانی تربیت میشوند که اساسا از همان ابتدا کار فرمایشی را انجام میدهند.
بسیاری از جوانان فکر میکنند که نقاشی در ایران همیشه همینطور بوده. بله همیشه کارهای آبستره و کانسپت هم در ایران بوده. ولی نقاشان خوب فیگوراتیو هم داشتیم. امروز اگر به من بگویند که تو آزادی و بیا نقاشی دیواری با هر موضوعی که میخواهی کار کن، میروم کار خودم را میکشم. یکی از وظایف نقاشی دیواری این است که مشکلات و مسایل مردم را در ابعاد بزرگ به نمایش بگذارد، در جاهایی که رفتوآمد و حضور مردم زیاد است تا بتوانند به آن موضوعها توجه کنند. مثل بیکاری و خیلی چیزهای دیگر. اگر این آزادی در نقاشی دیواری وجود داشتهباشد مشکلات حاد اجتماعی و اقتصادی بسیاری برای تصویر کردن وجود دارند. بهخصوص مسایل اقتصادی و…
۳- از نظر روانی تنها کاری که سانسور با من کرده، این است که تماشاچی من را گرفته ولی کار مرا متوقف نکرده. من کار خودم را میکنم. من که برای سانسور نقاشی نمیکنم، من برای نقاشی، نقاشی میکنم، در واقع من به دنبال خلق زیبایی هستم که این خلق زیبایی متعلق به خود مردم است. چرا؟ چون به مردم کمک میکند تا زشتیها و زیباهایی را که در وجودش است و فراموش کرده را به یادش بیاورد.
۶- من فکر میکنم جلوی خلاقیت را نمیشود گرفت. امروز به نظر بعضیها دوره دورهی آبستره، مینیمال آرت، کُنسِپتچوال آرت، کارهای سوپررآلیستی و از این چیزها است. اما هنر به این چیزها مربوط نمیشود، هنر کارش خلق کردن زیبایی است و نمیتوان جلوی آن را گرفت. ممکن است در یک دوران به دلایل و شرایط گوناگون مثل سانسور، انواع و اقسام حرکات جلف و غیراجتماعی و… روند خلاقیت را به تاخیر بیاندازند ولی خلاقیت را نمیتوانند بکشند، این خلاقیت است که سانسور را میکشد. این سانسور است که تسلیم خلاقیت میشود نه خلاقیت تسلیم سانسور.
رضا لواسانی (چاپگر و نقاش): هنر فرمایشی نمیشود
به نظر من پرسشهای طرح شده بیشتر در زمینهی سیاسی مطرح شدهاند نه در حوزهی فرهنگ، زیرا آنطور که دریافت میشود، امور سیاسی در حال حاضر، ارتباط با رخدادهای بیرونی دارد و فرهنگ بیشک با درون مرتبط است. (با خود، با آنِ درونی) و اگر سانسوری ایجاد شود و اعمال گردد ابتدا از درونمان نشات میگیرد.
عیبجویی و خردهگیری چنانچه با اغراض شخصی، گروهی و… توام باشد، گاهی میتواند مانع بروز و ظهور امور و افکار نوین گردد و همین امر موجب رکود و تقلید میشود. چهچیزی باعث میشود تا شخص، گروه و… چنین کنند؟
آیا آن عمل بدین معناست که آنان مسایل را بهتر و صحیحتر درک میکنند؟ به نظرم بیش ترین سانسور را خودیها در مورد خودیها انجام میدهند، برای بهتر مفهوم شدن آنچه میگویم. کمی توضیح میدهم.
آیا مُدگرایی در حیطهی فرهنگ و هنر، آن هم از طریق کسانی که به این کار اشتغال دارند باعث سانسور نمیشود؟
آیا، زمانی که ما به نوعی از امور تجسمی اشتغال داریم باید نوع دیگر را نپذیریم و آن را تقبیح کنیم؟
شاید در این راه بهترین آن باشد که انسانها بتوانند در کنار هم و بدون پیشداوری با رعایت انصاف و عدل زندگی کنند.
به نظر من بزرگترین و رایجترین نوع سانسور که باعث خودسانسوری میشود مُدگرایی و تقلید است. چنانکه دیدهاید و دیدهایم، هر از گاهی در زمینهی هنرهای تجسمی، موجی پدید میآید. اگر کسی همراه آن موج شد که هیچ، و اگر نشد مورد توهین و نقدهای مغرضانه قرار میگیرد، گویی مُدگرایان و مقلدان، اندیشه و دریافت خود را از محیط، و عموما مغربزمین، بهتر و صحیحتر میدانند و دربارهی آن چنان تبلیغ میکنند که باعث میشود اشخاص از باورها، نوع زیباییشناسی و نیاز درونی خویش دست بردارند و همراه آنان شوند. (آیا این عمل سانسوری خفته و پنهانی نیست؟)
از دیگر مواردی که باید یادآوری کنم، کلمهی «هنر فرمایشی» است. از نظر من، هنر «فرمایشی» نمیشود. هنر هنر است، و هیچگاه به فرمودهی شخص به وجود نمیآید:
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق، لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
فکر میکنم آنچه مورد نظر طراح سوال بودهاست، تبلیغات و کارهای تبلیغی باشد وگرنه بسیاری از آنچه در حوزههای مختلف هنری موجود است و باعث افتخار است، به ظاهر شکلی فرمایشی داشتهاست. اما به وجود آورندهی آن آثار، چنان خلاق و با نیاز درونی بودهاند که رنگ فرمایش را از آن آثار زدوده و در این میان تنها هنر را باقی گذاشتهاند.
نقد مغرضانه، عیبجویی و خردهگیری کردن، متاسفانه بیشتر در بین اهل ظاهر و فرهنگنمایان متداول است.
اهالی فرهنگ متاسفانه بیشتر از آنکه به درون، به معنای واقعی فرهنگ رجوع کنند به بیرون و آنچه موردپسند و تبلیغاتی است اعتنا میکنند که این عمل، خواسته، یا ناخواسته موجب رشد نکردن اندیشههای پاک و مستقل میشود.
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
بیشتر بخوانید: