rouZGar.com
مقوله‌ها نام‌ها فهرست برگزیده‌ها

برگزیده‌ها

< بازگشت

انقلاب فرانسه و ما کتاب

دانیل گِرَن - ترجمه‌ی رضا اسپیلی

نظری درباره‌ی رمان کتاب

مارکی دُ ساد - ترجمه‌ی رضا اسپیلی

نظری درباره‌ی رمان ـ برنامه‌ی چهارم و پایانی کتاب صوتی

مارکی دُ ساد
ترجمه و صدای: رضا اسپیلی

دفترِ فرنگ معرفی کتاب

مجله‌ی معرفی فیلم‌ها، رمان‌ها، کتاب‌ها، مقاله‌ها و… منتشر شده در فرانسه

رضا اسپیلی

فاشیسم و بنگاه‌های کلان اقتصادی کتاب

دانیل گِرَن - ترجمه‌ی رضا اسپیلی

نظری درباره‌ی رمان ـ برنامه‌ی سوم کتاب صوتی

مارکی دُ ساد
ترجمه و صدای: رضا اسپیلی

نظری درباره‌ی رمان ـ برنامه‌ی دوم کتاب صوتی

مارکی دُ ساد
ترجمه و صدای: رضا اسپیلی

نظری درباره‌ی رمان ـ برنامه‌ی نخست کتاب صوتی

مارکی دُ ساد
ترجمه و صدای: رضا اسپیلی

جنبش جلیقه‌زردها در فرانسه ویدیو

ویدئویی نیم‌ساعته‌ در مورد شرایط شکل‌گیری و مطالبات جلیقه‌زردها

رضا اسپیلی

این دنیای درهم برهم و دیوانه مقاله

ادواردو گالئانو - برگردان: رضا اسپیلی

بلکس‌پلویتیشن ژانری سینمایی و زیرمجموعه‌ی ژانر اکسپلویتیشن به همان معنیِ استثمار است. در دهه‌ی هفتاد میلادی این بحث پیش آمد که فیلم‌هایی که درباره‌ی سیاهان و زندگی آنها ساخته می‌شود، تمام ‌‌و کمال، کارِ سفیدپوست‌هاست... در نتیجه جنبشی در سینما به وجود آمد به نام بلکس‌پلویتیشن. گوردون پارکس با ساخت فیلم «شفت» (Shaft) از پایه‌گذاران این ژانر سینمایی شد.
دفترِ فرنگ – ١

بایگانی

هنرمندان درباره‌ی سانسور ـ بخش دوم

آنچه در پی می‌آید، پاسخ هنرمندان و کسانی است که به نحوی با تولید و اجرای اثر هنری سروکار دارند، از صاحبان گالری‌های نقاشی گرفته تا ناشران، به پرسش‌هایی درباره‌ی تاثیر سانسور بر کارشان. این مجموعه اگر ماهنامه‌ی نقدنو به آن سرانجامش دچار نمی شد قرار بود که کامل‌تر شود و تمام عرصه‌های کاری و فعالیت‌های اجتماعی فرهنگی را در بر بگیرد که به نوبه‌ی خود می‌توانست دست کم پرتو اندکی بر زوایای نهان و آشکار پدیده‌ی سانسور بتاباند یا فکت و منبعی باشد از این روزگار پرادبار برای درج در تاریخ در دست پژوهشگران اجتماعی آینده. چراکه تا آنجا که ما می‌دانیم نشریه‌های دیگر از هر نوع تاکنون به پدیده‌ی سانسور نپرداخته‌اند، از ترس سانسور یا هرچیز دیگر. همین مقدار هم البته غنیمت است! ما در روزگار در چند نوبت پاسخ‌ها به اقتراح نقدنو درباره‌ی سانسور را که در دوره‌ی دوم انتشارش به چاپ رسید به دید می‌رسانیم. با هم بخوانیم:

پرسش‌ها:

۱- تاکنون چه آثاری از شما دچار سانسور شده‌اند (چه پیش و چه پس از انقلاب) یا در حال بررسی و دریافت مجوز به سر می‌برند؟ و به چه مدت؟

۲- نقش سانسور و هنر فرمایشی را در خودسانسوری چه می‌دانید؟ این پدیده چگونه در کار خلاقه‌ی هنری تاثیر می‌گذارد؟

۳- به عنوان هنرمند (ناشر، یا تهیه‌کننده‌ی سینما یا…) تا چه حد سانسور را در افت کیفیت اثرتان موثر می‌دانید؟

۴- نقش اجتماعی پدیده‌ی سانسور را چه می‌دانید؟ اثر آن بر بخش اقتصادی چگونه است؟

۵- فرض کنیم سانسور وجود نداشت، کار شما چه سرانجامی به‌جز سرانجام کنونی می‌یافت؟

۶- با توجه به سخنان اخیر وزیر ارشاد در این باره، آینده‌ی هنر و فرهنگ و صنعتِ مربوط به آن‌ها را چگونه می‌بینید؟


محمود استادمحمد (کارگردان تآتر): تآتر دولتی نیازی به سانسور عریان ندارد

ostad-mohammad.jpgنمی‌توانم و نمی‌خواهم در مورد تاثیر سانسور بر شعر و رمان و قصه‌های کوتاه حرف بزنم.

و نمی‌خواهم از موضع شخصی، براساس کارنامه‌ی فردی چه‌گونگی عملکرد سانسور، در تآتر ایران را بررسی کنم… چون تآتر پدیده‌یی جمعی است و اگر بخواهی در این «جمع»، «فرد» باشی و فردی بیندیشی ـ بله ـ ممکن است به منافع شخصی، حزبی یا سیاسی‌ات دست یابی ولی آنکه باید تاوان فردگرایی و منافع شخصی تو را بپردازد «جمع» است. همان‌طور که تآتر ایران در ازای هفت سال بلندپروازی‌های فردی نوشین تاکنون نزدیک به هفتاد سال مجازات شده است و باز هم خواهد شد.

شاعر در ازدحام تفکر، زیر بارش تخیل، سرپناه خلوتی می‌جوید. رگبار خلاقیتش را بر کاغذ می‌بارد و صفحات را تحویل ناشر می‌دهد. حالا مجوز چاپ بگیرد یا نگیرد، بحث دیگری است. شعر به وسیله‌ی چاپ به مخاطب می‌رسد، نمایشنامه به وسیله‌ی اجرا. شعر با خواننده کامل می‌شود، نمایش با تماشاگر.

نمایشنامه تا زمانی که اجرا نشود متن است، بی‌جان است، ناکامل است. بدون کارگردانی و موسیقی و صدا و نور و دکور و بازی اصلا نمایشی خلق نمی‌شود. خلاقیت نمایش‌گر بدون تماشاگر، در برهوتی دنگال و مخوف به یأس سیاه نیستی می‌پیوندد. نمایش در ملتقای دو حلقه‌ی نمایش‌گر و تماشاگر شکل می‌گیرد، ترکیب نمایش‌گر و تماشاگر مفهوم کار جمعی را افاده می‌کند و در مملکت ما، کار جمعی بدون تولیت دولت، امری است نادر.

داشته‌ایم، هنوز هم داریم، نمایشنامه‌نویس‌هایی که می‌نوشتند و چاپ می‌کردند بی‌آنکه دلواپسی اجرای آن را داشته‌باشند، بی‌آنکه در برابر جامعه‌ی تآتری مسئولیتی احساس کنند. جامعه‌ی تآتری ایران وابسته به دولت نیست، دولتی است. دولت نمایشنامه‌نویس را استخدام نمی‌کند، برای نوشتن یا ننوشتن نمایشنامه‌نویس هیچ اهمیتی قائل نمی‌شود، اما اگر نوشت حاصل بخشی از هستی او را می‌گیرد و با بودجه‌ی خود، مدیریت خود، سلیقه و موازین خود، در سالن خود، بر صحنه می‌برد.

و اینجاست که نمایشنامه‌نویس بر سر دوراهی بودن یا نبودن قرار می‌گیرد. اگر زاده‌ی تآتر باشد، اگر سوز زخم دست‌ها و آشوب لرزش زانوهای آن کسانی که بنای هستی تآتر ایران را بنیان نهادند، برجان داشته باشد بدون شبیخون به بودجه‌ و حیثیت تآتر، بدون صدور عنعنات عاشقانه در مورد هرزه‌یی مشتبه با تآتر، در جامعه‌ی تآتری زندگی می‌کند.

آنکه در بطن و متن تآتر چشم باز کرده است عاشق تآتر نیست، هستی‌اش به تآتر مرتبط است، ماهی این دریاست اگر دریایی وجود نداشته باشد، حتا اگر دریا به باریکه‌ جویی فروریزنده در تالاب مبدل شده باشد.

آنکه تآتر ایران را حق خودبینی‌های پست و خودخواهی‌های حقیر خود نمی‌پندارد، دستی گشاده در تاراج و حراج هستی تآتر ندارد و در کمین قربانی کردن تآتر بر مسلخ تفکرات سیاسی حزبی‌اش ننشسته است خوب می‌داند که باید ریتم تنفس و حجم آب‌شش‌هایش را با همان باریکه‌ جوی فروریزنده در تالاب هماهنگ کند، خوب می‌داند که باید در آن تالاب، خود را زنده نگه‌دارد زیرا که ـ فعلا ـ ماهی دریا نیست، ماهی تالاب است و حیات تآتر ایران باید دوام یابد حتا در تالاب.

و متن نمایشنامه‌نویس حرفه‌یی ـ در آن تالاب ـ نیازی به سانسور ندارد، قیچی نمی‌شود، به مرحله‌ی توقیف هم نمی‌رسد… چون سر برآورده از فیلتر بودجه‌ی دولت است، چون عبور کرده از کانال مدیریت دولتی است، چون باید در سالنی متعلق به دولت اجرا شود، چون نمایشنامه‌اش ـ پرریخته و سرشکسته و خسته‌جان ـ از تونل تآتر دولتی بیرون آمده‌است.

آنچه تاکنون گفتم یک چهره، یک بخش، یک سوی سکه‌ی نشر و اجرای نمایشنامه بود ولی این‌ سکه چند نقش دیگر هم دارد.

هیچ مسئولی، هیچ مرجعی، هیچ همکار دلسوزی به تو نمی‌گوید ننویس. به تو نمی‌گوید: حق نداری بنویسی. خودت نمی‌نویسی.

در جایی که هنر نمایشنامه‌نویسی از تعریف و مفهوم هنر عاری می‌شود، چه‌گونه می‌توانی بنویسی اگر هنوز مویرگی از شأن هنر، تعهد هنر و خلاقیت هنر در کالبدت بتپد؟ هیچ‌کس نمایشنامه‌ات را از انتخاب شدن محروم نمی‌کند. خودت از عرصه‌ی انتخاب پروا می‌کنی وقتی درمی‌یابی که شرط انتخاب، ماهیت تآتر نیست، کیفیت نمایش نیست، آموزش و دانش تآتری نیست.

وقتی به عیان می‌بینی کسانی که تآتر ایران را، تآتر به معنای مطلق کلمه را نمی‌شناسند اما می‌نویسند و انتخاب می‌شوند… وقتی به وضوح، با مستنداتی غیرقابل انکار می‌فهمی دانستن زبان فارسی شرط نمایشنامه‌نویسی نیست چون کسانی می‌نویسند و انتخاب می‌شوند که زبان فارسی را در حد یک شاگرد بااستعداد دبیرستان نیاموخته‌اند، کسانی می‌نویسند که پشتوانه‌ی دانسته‌هایشان، دیدن میان‌پرده‌های تله‌ویزیونی است، حتا نه تآترهای تله‌ویزیونی. کسانی می‌نویسند که تاکنون حتا یک نمایشنامه‌ی منتشرشده نخوانده‌اند، چون آداب کتابت نمایشنامه را نمی‌دانند، با چه‌گونگی تنظیم نام شخصیت نمایش و توضیح نویسنده و دیالوگ، به کلی غریبه اند.

کسانی می‌نویسند که نام همین سه چهار نمایشنامه‌نویسی که همه‌ی تاریخچه‌ی ادبیات دراماتیک ایران را به وجود آورده‌اند، نشنیده‌اند، نام ساعدی به گوششان نخورده‌است.

کسانی می‌نویسند که تاکنون یک نمایش در یک سالن تآتر حرفه‌یی ندیده‌اند، چون صحنه را از میز مونتاژ و کنش تآتری را از انیمیشن تمیز نمی‌دهند.

کسانی می‌نویسند که تآتر را با کمله‌ی تولید، وزن می‌کنند. با مفهوم خلاقیت هنری هیچ سنخیتی ندارند. تآتر تولید می‌کنند چون با شرط خلاقیت در هنر روبه‌رو نشده‌اند، چون با تعریف هنر آشنایی ندارند، چون نمی‌دانند که اصل اصولی و حیاتی نمایشنامه‌نویسی خلاقیت است و خلاقیت یک صفت خداوندی. کوچک‌تر از آن اند که به صفات پروردگار بیندیشند، مهجورتر از آن اند که بتوانند روحشان را با یکی از صفات خداوند صیقل دهند، بتوانند جانشان را با خلاقیت هنری سرشار کنند. نمایشنامه‌نویس در لحظه‌ی خلق آدم‌های نمایشش، خلق هستی تآترش کاری خداگونه انجام می‌دهد، پس باید روح متعالی داشته باشد، پس باید به تعالی هستی و فضیلت هنر رسیده باشد. و فضیلت متاعی بازاری نیست.

اصل «خلاقیت» تبدیل به عنوان «تولید» شد…

سانسور در تآتر، موضوعیت خود را یک پرده از دست داد. به مرور زمان در تولید مجرب شدیم، به تکنیک‌های تولید انبوه دست یافتیم، انبوه‌سازی کردیم، بساز بفروشی کردیم، جشنواره‌شناس شدیم، جهانی شدیم و با فتح بازارهای جهانی، کاخ اعتماد تماشاگر ایرانی را از دست دادیم.

تماشاگران ماهیت سست انبوه‌سازی‌هایمان را دریافتند، احساس امنیتشان را از دست دادند، رفتند، سالن‌های تآتر را خالی گذاشتند و تآتر حرفه‌یی ایران از موهبت تماشاگر حرفه‌یی، تماشاگر عام، تماشاگر معترض و منتقد محروم شد.

و تآتر بی‌تماشاگر چه نیازی به سانسور دارد؟

پی‌آمد

دوستان عزیز نقدنو، نمی‌دانم پاسخی به پرسش‌های شما داده‌ام یا نه، ولی این را می‌دانم که خودم بی‌پاسخ مانده‌ام.

چیزی شبیه به یک پرسش بر دلم چنگ می‌زند: «حرکات یا منافع شخصی، مجموعه‌یی به نام تآتر کشور را با چه پیامدهایی روبه‌رو می‌کند»؟

این منافع شخصی به چند بخش تقسیم می‌شود:

۱ـ منافع مالی؛ امضا گذاشتن زیر قراردادهای متورم به هر قیمتی

۲ـ جذب امتیازها؛ همانند عضویت مادام‌العمر در هیات‌مدیره‌ی خانه‌ی تآتر، عضویت در سازمان‌های اروپایی و خیلی چیزهای دیگر

۳ـ شهرت؛ به قصد سوءاستفاده از مواهب آن

۴ـ تاثیر بر سیاست‌گذاری‌های تآتر

که قصد بنده شکافتن بخش چهارم این پیامد است.

لابد خودتان از وقایع تآتر، در روزگاران قبل از انقلاب اطلاع دارید، یادآوری می‌کنم همکارانی را که در آن روزگار نمایشنامه‌ می‌نوشتند و چاپ می‌کردند، نه برای اجرا، فقط برای توقیف شدن، به قصد مجوز اجرا نگرفتن.

این کار آن همکاران برای خودشان و حزب یا پایگاه ایدئولوژیکشان مثبت بود ولی مرحله به مرحله خنجر سانسور را به قلب تآتر ایران نزدیک‌تر می‌کرد. وزارت فرهنگ و هنر آن زمان مجوز چاپ می‌داد، چون می‌دانست چاپ پانصد نسخه از یک نمایشنامه تاثیری نمی‌تواند داشته باشد، تآتر در اجرا خطرناک می‌شود. مثالی هم از این روزگاران می‌آورم: چند ماه قبل آقایی که حداقل بنده از ایشان کارگردانی ندیده بودم یک نمایش بر صحنه برد و در تمامت طول اجرا تصویری غلو شده از شادخواری و مستی و مستانگی را به نمایش گذاشت. نتیجه آن شد که بلافاصله یکی از روزنامه‌ها در تقبیح این حرکت تیتر زد: (اهالی تآتر در تآتر شهر، عرق‌خوری راه انداختند ـ نقل به مفهوم) و از فردای آن روز نوشیدن و مستی که سهل است، حتا آوردن نام مشروب هم بر صحنه‌ی تآتر ایران ممنوع شد.

می‌پرسید: حاصل؟ یعنی ـ من که استادمحمد باشم ـ توصیه می‌کنم که مقیدانه در برابر حکم سانسور باید تسلیم بود؟ نخیر.

پشتوانه‌ی این «نه» نمایشنامه‌های چاپ شده و چاپ نشده‌ی خودم. پشتوانه‌ی این «نه» موجودیت بنده، که تا این سن و سال در هیچ لیست استخدامی یا حتا قراردادی قرار نگرفته‌ام و از داشتن یک بیمه‌ی کارمندی هم خود را محروم کرده‌ام.

و حرف آخر: راه رفتن در تآتر ایران ظریف‌تر و پیچیده‌تر از آن است که در قالب یک توصیه تئوریزه شود. ولی همین‌قدر می‌گویم که در دو دهه‌ی چهل و پنجاه، تآتر تاثیر عظیمی بر فرهنگ جامعه گذاشت. آن تاثیر با چه وسیله‌یی میسر شد؟ با اجرای نمایش‌هایی مثل مرده‌های بی‌کفن و دفن، دیکته، پرواربندان، شهر قصه، سگی در خرمن‌جا، در اعماق و … یا نمایشنامه‌هایی که هرگز اجرا نشدند؟

در پشتوانه‌ی آن «نه» یک نشانه را فراموش کردم: بنده اینک که با شما حرف می‌زنم پنج سال است کار نکرده‌ام، و همین امسال چهار نمایشنامه برای کار پیشنهاد دادم، عکس خانوادگی و سپنج اجازه‌ی اجرا نیافتند، عنتری که لوطی‌اش مرده بود را پیشنهاد کردم، جواب نگرفتم. و اجرای نمایش تهرن را خوشبختانه به سال آینده وعده کردند.

محمد شمس لنگرودی (شاعر): سانسور و ترس

محمد شمس لنگرودیاساس سانسور بر ترس است. کسی دست به سانسور می‌زند که ادعا و عملش با هم فرق می‌کند و از برملا شدنش در هراس است. آمریکا در جنگ اخیر عراق تا حد ممکن اخبار مربوط به تخطی سربازان آمریکایی از قوانین بین‌المللی را سانسور می‌کند، چون می‌ترسد: نخست از عکس‌العمل مردم آمریکا در برابر عملکردهای غیرقانونی دولتشان و دوم از سیاه شدن چهره‌یی که خود را پرچم‌دار دمکراسی نوین در جهان معرفی می‌کند. شوروی سابق بزرگ‌ترین سانسورچی عصر بود، چون بزرگ‌ترین کشوری بود که ادعا و عملش با هم فرق می‌کرد. لذا دیوار آهنینی بر گردش کشیده بود و به بهانه‌ی اینکه جهان سرمایه‌داری در ما نفوذ می‌کند، نه به کسی اجازه‌ی ورود به کشور را می‌داد ونه اجازه‌ی خروج.

هر سانسورگری (چه فردی، چه حکومتی) می‌ترسد که کارش از پرده برون بیفتد، و رسانه‌ها (رادیو، تلویزیون، ماهواره، اینترنت…) بزرگ‌ترین پرده در این عصرند.

اما مشکل سانسور فقط در این نیست که مانع انتشار کتاب و روزنامه و مجله‌یی می‌شود، مشکل این است که سرکوب هنرمند و قتل‌عام هنر در درازمدت باعث ضعف و از بین رفتن خلاقیت می‌شود. سانسور باعث به تأخیر افتادن تاریخ می‌شود.

خلاقیت، نتیجه‌ی همکاری و هماهنگی سه عنصر محیط، هنرمند، و مخاطب است. سانسور وقتی پیدا می‌شود که زمینه‌ی پیدایش اثری و در پی آن سروکله‌ی آثاری پیدا می‌شود، و مدعیانی وحشت می‌کنند که مبادا راز از پرده برون بیفتد، لذا دست‌به‌کار می‌شوند و سر راه و بین مولف و مخاطب قرار می‌گیرند. و سعی می‌کنند که هرگونه رابطه بین این‌دو را از بین ببرند. در کشورهای دمکراتیک، به سبب نهادی شدن قانون‌گرایی و رعایت ناگزیر پاره‌یی از شئونات اجتماعی و قانونی، اِعمال علنی سانسور کمی دشوار و گاه غیرممکن می‌شود، ولی در کشورهایی که به دلایل گوناگون، حاکمیت‌ها از اجرای قانون سر باززده‌اند، و قانون هرگز محلی از اعراب نداشته است و درنتیجه مردم درک روشنی از کارکرد قانون ندارند، حاکمیت‌ها بدون هیچ‌گونه دغدغه‌یی بین مولف و مخاطب قرار می‌گیرند، حرف آن‌ها را سانسور می‌کنند و حرف خودشان را می‌زنند. و مردم هم بالاخره نمی‌فهمند که حرف مولفان چه بوده است. این اتفاق نامیمون که می‌افتد، بعضی از مولفان و هنرمندان، به مرور، به دلایل عدیده، انرژی و انگیزه و علاقه‌شان را از دست می‌دهند که به مرور به از دست رفتن خلاقیتشان منجر می‌شود. اما عده‌یی می‌مانند و به کار ادامه می‌دهند، ولی این عده نمی‌دانند بی‌آنکه خود نیز بدانند به سبب کوشش در رعایت نوعی «قانون بقا»، آرام آرام به قیدوبندها و محدودیت‌هایی تن می‌دهند که به نوعی خودسانسوری پنهان منجر می‌شود؛ نوعی سانسور محترمانه که برای ادامه‌ی کار هیچ چاره‌یی از آن نیست.

نتیجه‌ی عرض من اینکه، برعکس نظر بعضی از هنرمندان قفس‌زاد، نه در خفقان هنری خلق می‌شود و نه اینکه بعد از آشویتس نمی‌شود از شعر حرف زد. به نظرم در جهنم نمی‌شود شعر گفت، ولی هنر، بازتاب تجربه‌ی جهنم گذشتن از آتش است. و سانسور می‌خواهد که مانع انتقال همین تجربه به مخاطب شود، مانع سوختن او در آتش.

قباد شیوا (گرافیست): بی‌نتیجه بودن سانسور

shiva.jpg۱- خوشبختانه در طبیعت کار گرافیک که بنده به آن اشتغال دارم، طراحیِ سفارش‌های تصویب‌شده که از خوان‌های مرسوم گذشته به ما طراحان ارجاع می‌شود و زیاد در لبه‌ی تیغ احیانا سانسور قرار نمی‌گیرند. ولی مثلا کتاب مجموعه‌ی پوسترهای بنده مدت هفت سال بعد از انعقاد قرارداد با انتشارات سروش راکد ماند و به زیر چاپ نرفت و مدیریت‌های بعدی همین انتشارات از من خواستند که تعداد زیادی از آثار را در این کتاب حذف کنم که بنده البته بعد از هفت سال قرارداد را فسخ کردم تا بالاخره یک ناشر خصوصی مجوز انتشار کتاب را از وزارت ارشاد اخذ کرد و کتاب بدون خودسانسوری موردنظر انتشارات سروش چاپ و توزیع شد. و اما قبل از انقلاب پوستری را برای فیلم سینمایی گزارش اثر آقای عباس کیارستمی طراحی کردم که بعداز چند شب، از نمایش فیلم جلوگیری به عمل آمد و طبیعتا پوسترهای فیلم هم جمع‌آوری شدند و دیگر اینکه پوستری را هم برای نمایشنامه‌ی بازی قتل عام به کارگردانی آقای آشور بانیپال بابلا طراحی کرده بودم که فردای شب اول اجرای تآتر از ادامه‌ی اجرای آن نیز جلوگیری شد و پوسترهای آن هم از دیوارها جمع‌آوری گردید. اما این سانسورها بی‌نتیجه بود چراکه همین عمل مردم را حساس کرده بود تا جایی که به من رجوع می‌کردند و کنجکاوانه نسخه‌هایی از همین پوسترها را که در آرشیو خصوصی داشتم از من می‌گرفتند.

۲- تجربه نشان داده است که عمل سانسور جز اینکه عطش فهمیدن موردِ سانسور شده را در مردم بیشتر می‌کند نتیجه‌ی دیگری در بر ندارد و در هر شرایط مردم به آن مورد واقف می‌شوند. اما در رابطه با هنر فرمایشی معتقدم که بر آن حتا نام هنر را نمی‌توانیم بگذاریم و اگر به آن بگوییم «هنر پروپاگاند» پر بیراهه نرفته‌ایم.

۳- این بستگی دارد که شما چه‌قدر هنرمند باشید که با حضور سانسور باز هم حرف خود را منتقل کنید. اتفاقا خیلی وقت‌ها سانسور خود نیز موجب خلاقیت می‌شود، مگر نه اینکه آقای کرسیتو هنرمند معاصر ایتالیایی بعد از اینکه در یک دوسالانه‌ی هنر ونیز سانسورچی‌ها آمدند و روی چند تابلوی موردنظرشان پارچه‌هایی را آویختند، از این اتفاق ونیز ایده گرفت و بعدها کتابخانه‌ی نیویورک را پارچه کشید و در نهایت به مکتب هنر سانسور رسید و فقط روسیاهی برای سانسورچی‌ها ماند و بس. پس پدیده‌ی سانسور ناخودآگاه کیفیت و تاثیر اثر هنری را تشدید می‌کند.

۴- بنده جامعه‌شناس نیستم اما فهمیده‌ام که سانسور امر متعفن و گندیده است که بوی آن زیاد خوشایند جوامع نیست و خودِ سانسورچی‌ها ناخواسته بیشترین سهم را از این تعفن استنشاق می‌کنند.

۵- درست مثل اینکه وقتی هوا آلوده نباشد شما بهتر و سالم‌تر تنفس می‌کنید و این سلامت شما حتا در زندگی و کار شما موثر خواهدبود.

فرزانه کرم‌پور (نویسنده): از رونق انداختن بازار هنر به نفع هیچ‌کس نیست

f-karampur.jpgکتاب کشتارگاه صنعتی در سال ۱۳۷۶، شش ماه در ارشاد ماند تا وزیر وقت عوض شد و توانست مجوز بگیرد. آخرین کتاب من، مجموعه‌ی داستانی به نام هوا در خیابان، پس از دوبار بررسی در ارشاد با حذف چهار داستان امسال مجوز گرفته و وارد بازار شده است. شایان توجه است که داستان‌های حذف شده پیش‌تر در مجله‌های روز چاپ شده بوده و حتا بعضی از آن‌ها به ایتالیایی ترجمه و چاپ شده‌است.

سانسور به نظر من در مقابل بیان مشکلات قد علم می‌کند و در مقابل تفکر و وجود مشکلات بی‌اثر است. درواقع پاک کردن صورت مساله که مساله را از بین نمی‌برد!

قرن‌ها سانسور در دنیا نشان داده است که این پدیده مقطعی است و راه به جایی نمی‌برد و آنچه مسلم است در مقابل خلاقیت و هنر سد و مانعی محسوب نمی‌شود. تفکر حد و مرزی نمی‌شناسد و ذهن فارغ از هر سدی فعالیت خود را انجام می‌دهد، همان‌طور که گفتم می‌توان جلوی بیان را تا زمانی محدود گرفت و مطمئنا هر اثر هنری که خلق می‌شود می‌تواند بماند تا زمان مناسب برای ارائه.

سانسور در هر شاخه و رشته‌یی می‌تواند رونق را کم کند و مخاطبان را تشنه نگه دارد ولی با هجوم آب چه‌گونه می‌توان تشنه را برحذر داشت ؟!

ذکر این نکته ضروری است که همه‌ی آدم‌ها در هر جای دنیا بنا به شرایط خانوادگی، اجتماعی، فرهنگی، تربیتی، سیاسی و… در ذهن خود خطوط و مرزهایی دارند که از آن فراتر نمی‌روند، به عنوان مثال ما شرقی‌ها در مورد روابط زن و مرد حجاب‌ها و پوشیدگی‌هایی داریم و آن‌ها را ناخودآگاه در حالت بی‌پروا در ذهن سانسور می‌کنیم و در شعر و داستان با تشبیه و توصیف و ایهام سعی در بیان با حجاب مطلب داریم. یا در بیان مسایل خانوادگی با توجه به نهاد خانواده که در شرق به آن بسیار توجه می‌شود همین سانسور هست. فکر می‌کنم هنر در هر شاخه زندگی کردن و مصائبش را قابل تحمل می‌کند. کم‌رنگ کردن آن و از رونق انداختن بازار هنر به نفع هیچ‌‌کس نیست و دائمی هم نمی‌تواند باشد.

نصراله کسراییان (عکاس): ما هزار نفر کتاب‌خوان

kasraian.jpgبه‌رغم ضعف شدید حافظه نمی‌دانم چرا فراموش نکرده‌ام که وقتی سال‌های اول انقلاب مهمانِ دوستِ جوانِ تحصیل‌کرده‌یی از یک خانواده‌ی سنتی بودیم و مردِ خانواده برای فتح باب گفت‌وگو آلبوم خانوادگی‌شان را آورده بود که نشان بدهد، وقتی به بخش ازدواج و مراسم عروسی رسید خیلی راحت گفت عذر می‌خواهم از اینجا به بعدش را نمی‌توانم به شما نشان بدهم. به نظرم هیچ اشکالی نداشت، حتا در کانال‌های ماهواره هم که مال غربی‌هایی است که حساسیت ناموسی چندانی ندارند بعضی وقت‌ها روی صفحه می‌آید (No video)! اما راستش همان موقع این پرسش برایم مطرح شد که درحالی‌که همسر دوستمان را به صورت سه‌بعدی و در سایز طبیعی دیده بودیم و آن‌قدر احساس اعتماد و صمیمیت وجود داشت که ما را به یک مهمانی خصوصی دعوت کنند، چه‌گونه است که دیدن عکس همان شخص در سایز ۱۲×۹ و به صورت دوبعدی اشکال دارد؟ مگر در آن عکس‌ها چیزی بیش از مراسم قند سابیدن و احتمالا چند تار مو می‌توانست باشد. به گمان من این رویداد درعین‌حال که استقلال نسبی الگوهای فرهنگی از زندگی واقعی را نشان می‌دهد حاکی از آن است که وقتی باور یا اعتقادی تبدیل به جزم یا دگم می‌شود، آن‌وقت دیگر با حربه‌ی عقل و منطق به جنگ آن رفتن کاری است بیهوده. به دوروبرتان نگاه کنید. صدها نمونه‌ی این نوع جزم‌ها را در زندگی روزمره می‌بیند. بیست‌وهشت سالی است که صدای انواع سازها از زنبورک گرفته تا ویولنسل از تله‌ویزیون شنیده می‌شود اما هنوز هم که هنوز است در تله‌ویزیون خود ساز را نشان نمی‌دهند.

ذکر این مقدمه را از آن جهت لازم دیدم، که از شما اجازه بخواهم پاسخ پرسش‌های شما را در چارچوبی که مطرح فرموده‌اید، ندهم. به‌خصوص به دو دلیل اضافی زیر: اول آنکه پاسخ برخی پرسش‌ها چنان روشن است که به‌زعم من نیازی به هیچ شرح و تفضیلی ندارد؛ مانند اثر سانسور بر بخش اقتصادی. ناشر کارش چاپ کتاب است، می‌پرسید اگر اجازه‌ی چاپ کتاب ندهند چه اتفاقی می‌افتد. آیا باید توضیح داد؟ یا مثلا اثر سانسور بر خلاقیت، شما مختصر فشاری بر حلقوم یک خواننده‌ی تنور وارد بفرمایید قطعا سوپرانو خواهد خواند که ترجمه‌ی فارسی‌اش این می‌شود: چنانچه زبانم لال مختصر فشاری بر حلقوم استاد شجریان وارد بفرمایید آن وقت آواز دلنشین ایشان شبیه فریاد کسی خواهد شد که گویا خانه‌اش دچار حریق شده است. دوم آنکه چون من نه روزنامه می‌خوانم، نه تله‌ویزیون نگاه می‌کنم و نه به رادیو گوش می‌دهم بنابراین برخی دیگر از پرسش‌ها به ویژه این یک پرسش را حتما نمی‌توانم جواب بدهم که با توجه به فرمایشات اخیر وزیر ارشاد، آینده‌ی هنر و فرهنگ و صنعت مربوط به آن‌ها را چه‌گونه می‌بینم.

و اما از دیدن وضع موجود و آنچه در افواه می‌شنوم، گویا هدف و مساله‌ی اصلی پدیده‌یی به نام سانسور چزاندن هزار نفر باشد، این را با توجه به تیراژ کتاب‌ها می‌گویم*. چون گویا ما هزار نفر هستیم که اگر کتاب‌های ضاله بخوانیم فساد عقیده رواج پیدا می‌کند، مبانی اسلام به خطر می‌افتد، امنیت کشور متزلزل می‌شود و خلاصه ارکان مملکت به هم می‌ریزد. اما آیا واقعا ما هزار نفر این‌قدر خطرناک ایم؟ گمان نکنم بانیان سانسور این‌قدر ساده‌نگر باشند. پس دلیل چیست؟ دلم می‌خواهد در این باره بیشتر فکر کنیم. من شخصا تحلیلی دارم که طرح می‌کنم:

برگردیم به بیست‌وهشت سال پیش، به انقلاب، انقلابی که شخصا معتقدم به معنایی یک انقلاب واقعی بود؛ آن‌ها که در قدرت بودند به زیر کشیده شدند و آنان که زیر سلطه‌ی این قدرت بودند یا سهمی از این قدرت نداشتند قدرت را به دست گرفتند. اینان چه کسانی بودند؟ از جزییات مربوط به قشربندی‌های اجتماعی که بگذریم عبارت بودند از روستاییان و حاشیه‌نشینان شهری، بازاریان سنتی و روحانیان. اکنون سهم یکایک این گروه‌ها را در آنچه سانسور نامیده می‌شود و من مایل ام آن را نتیجه‌ی طبیعی شکافی فرهنگی بدانم، بررسی می‌کنیم.

پس از انقلاب بسیاری از کسانی که در مصدر امور قرار گرفتند نمایندگان روستاییان و حاشیه‌نشینان شهری بودند و عمدتا روستاییانی که نور چشم ما بودند و هستند (تنها مجسم کنید اگر روستاییان نبودند ما بدون گندم و عدس و لوبیا و لپه چه‌گونه ادامه‌ی حیات می‌دادیم). اما این‌ها موسیقی کلاسیک دوست نداشتند (در انقلاب فرهنگی چین هم همین‌ها بودند که صحفات بتهوون را خرد می‌کردند)، شعرهای نیمایوشیج برایشان کاملا بی‌معنا بود در رابطه‌شان با شاملو همانی بود که هنوز هم یک روز در میان سنگ قبرش را می‌شکنند. من فکر می‌کنم نباید از آنچه این‌ها می‌کنند زیاد آزرده شد. این‌ها این‌طور فکر می‌کنند، جهان را این‌طور می‌بینند و الان هم که امکانش را یافته‌اند چرا نباید به فکر پیاده کردن نظرات خودشان باشند. ما شهری‌ها که با یک ساعت پس و پیش کشیدن ساعت رسمی کشور مشکلی نداشتیم. این هموطنان روستایی ما بودند که وقتی می‌خواستید با آن‌ها قرار و مداری برای مثلا ساعت سه بگذارید می‌گفتند کدام سه، قدیم یا جدید. و این تصادفی نیست که همان مقامی که برای دلجویی از این گروه از هموطنان با تغییر ساعت مخالفت می‌کند به دانشجویان هم توصیه کند بر سر استادان لاییک فریاد بکشند.

و اما گروه دوم بازاری‌ها سنتی بودند. من واقعا نمی‌دانم این گروه از بازارها چه‌قدر کتاب می‌خوانند، آنچه قطعا می‌توانم بگویم این است که این گروه خواننده‌ی کتاب‌هایی که ما می‌خوانیم نیستند چراکه اگر می‌بودند تیراژ کتاب هزارتا نمی‌شد. و آنچه فقط حدس می‌توانم بزنم این است که نمی‌شود این گروه زیاد کتاب بخوانند، وقت نمی‌کنند، نباید وقت کنند. فروش این همه آهن و زیره و قماش و چای و مرغ وقت می‌برد، وارد کردن آن همه جنس وقت می‌خواهد و من خوشحال ام که این گروه وقتشان را صرف این قبیل کارهای جدی می‌کنند (مجسم کنید اگر نمی‌کردند وضع مسکن و پوشاک و تغذیه‌ی ما چه می‌شد) بنابراین قاعدتا نباید کتاب و کتاب‌خوانی مساله یا دغدغه‌ی این گروه باشد و از آنجا که سنتی اند و به هر چیز تازه یا ناشناخته‌یی با دیده‌ی شک و سوءظن نگاه می‌کنند و هیچ علاقه‌یی به گرفتن روزه‌ی شک‌دار ندارند، از همان آغاز می‌گویند چرا باید سری را که درد نمی‌کند دستمال بست. چرا باید کاری را اجازه داد که معلوم نیست منشأ فساد نباشد.

و اما گروه سوم که روحانیان باشند (هرچند که همه چنین نیندیشند) به اعتقاد من بیشتر بر این باورند که اگر حکومت، حکومت اسلام است، آن‌وقت روشنفکرش هم منطقا و قبل از هر چیز باید دغدغه‌ی دین را داشته باشد. به نظر من این گروه، صمیمانه می‌گویم، کاملا حق دارند. بسیاری از اعضای این گروه می‌گویند ما می‌دانیم پزشک چه‌کار می‌کند، محاسب سازه کارش چیست و فیزیکدان چه می‌گوید، اما روشنفکر (و منظور آن‌ها روشنفکران لاییک است) دیگر چه صیغه‌یی است.

اما من که یکی از «ما» باشم، دلم می‌خواست یا به دنیا نمی‌آمدم یا روشنفکر نمی‌شدم اما چه کنم که اول اینکه بی‌آنکه کم‌ترین نقشی داشته باشم پدرم شصت‌وسه سال پیش به هوس اولاددار شدن افتاد و دوم اینکه من به طور کاملا تصادفی به‌جای آنکه برزگر یا آهنگر شوم سروکارم با کتاب و هنر و این‌جور مسخره‌بازی‌ها افتاد و خوراکم شد همین چیزها. (من همین ماه گذشته بیش از چهار هزار صفحه کتاب خوانده‌ام ـ آخر این هم شد کار! در شرایطی که همه به فکر ساختمان‌سازی و واسطه‌گری و مقاطعه‌های نان و آب‌دار هستند من دارم کتاب می‌خوانم؛ به نظر خودم این نوع زندگی، اگر مجرمانه نباشد دست‌کم خلاف عرف است. (می‌گویم خلاف عرف چون گویا سرانه‌ی کتاب‌خوانی را در جامعه‌ی ما برحسب دقیقه یا اعشاری از ساعت آمار داده‌اند). بنابراین به گمان من آنچه عده‌یی به عنوان سانسور از آن نام می‌برند چیزی نیست مگر وجود شکاف فرهنگی عمیقی میان حکومت‌گران و بخش کوچکی از حکومت شوندگان و چنانچه کلاه خودمان را قاضی کنیم، آن‌وقت می‌بینیم روشن است که نتیجه‌ی چنین شکافی در جهان‌بینی می‌بایست به سود کدام‌یک از دو طرف حل شود. و اما به‌رغم درستی یا نادرستی این تحلیل می‌خواستم از سانسورچیان عزیز (البته نه از سانسورچیان، چون سانسورچی بودن خودش یک شغل است و من هم دلم راضی به بریدن نان کسی نمی‌شود) بلکه از استخدام کننندگان این گروه از هموطنان خواهش کنم اجازه بدهند ما هزار نفر کتاب بخوانیم و حاضرم قسم بخورم که نه قصد براندازی پرسروصدا داریم نه خاموش. و اطمینان بدهم از آنچه هستیم فاسدتر نخواهیم شد و‌ آن عده را هم که احتمالا بی‌کار می‌شوند، به کارهای مهم‌تری بگمارند که آن شصت‌ونه میلیون و نهصد و نود و نه هزار نفر دیگر بیشتر به آن احتیاج دارند؛ وقتشان را صرف آن چهل درصدی بکنند که می‌گویند زیر خطر فقر زندگی می‌کنند، آن‌هایی که بیشترشان نان و گوشت می‌خواهند و معلوم نیست اگر پولش را نداشته باشند چه‌کار می‌کنند.

و سرانجام علاوه بر آنچه گفتم، دست‌کم به چهار دلیل زیر که دوتایش حیثیتی و دو تای دیگرش اقتصادی است، به گمانم سانسور آن‌قدرها هم به صرفه‌ی ما نباشد:

۱ـ در عرصه‌ی داخلی، در شأن حکومت مردم‌سالاری دینی نیست که هزار نفر از هفتاد میلیون نفر جمعیتش نتوانند کتاب دلخواهشان را بخوانند، بگذارید که ببینند که برخلاف نظر معاندان آن‌قدرها هم تحملتان کم نیست.

۲ـ در عرصه‌ی خارجی، گرچه ما به آنچه بیگانگان می‌گویند محل سگ نمی‌گذاریم اما برای آنکه آن‌ها هم پوزه‌ی کثیفشان را ببندند، باز هم بهتر است اجازه داده شود از هر صد هزار نفر جمعیت این کشور ۳/۱ نفرش کتاب مورد علاقه‌شان را بخوانند. صمیمانه می‌گویم که تردید ندارم آن‌ها آن‌قدرها هم دلشان به حال ما نمی‌سوزد.

۳ـ از نظر اقتصادی سانسور قطعا به زیان کشور است. اگر تعداد کسانی را که در سراسر کشور به چاپخانه‌ها، لیتوگرافی‌ها، صحافی‌ها، نمایشگاه‌ها و… مراجعه می‌کنند به آن‌ها که کتاب‌ها را برای یافتن «موردها» مطالعه می‌کنند و آن‌هایی که کارِ ستادی می‌کنند اضافه کنیم به گمانم تعدادشان از تعداد کسانی که قرار است آن کتاب‌ها را بخوانند بیشتر خواهد شد و من تصور نمی‌کنم که این گروه‌ از هموطنان این کارها را صرفا به خاطر اعتقادهایشان انجام دهند. بالاخره زندگی خرج دارد.

۴ـ سانسور که نباشد گروهی از مترجمان، مولفان، ناشران، موزعان و کتابفروش‌ها هم وضعشان حتما بهتر خواهد شد و گرچه گردش مالی و ارزش افزوده‌ی این بخش به اندازه‌ی بخش‌هایی چون صادرات زیره و زعفران و پشم و روده نیست اما بالاخره این بخش هم به سهم خود به تحقق یکی دیگر از شعارهای انقلاب، که استقلال بود، کمک خواهد کرد.

پی‌نوشت:

* به استثنای شمار اندکی از کتاب‌ها و کتابی که همین امروز دیدم در تیراژ ۱۲۰۰۰ نسخه: احمدی‌نژاد، معجزه‌ی هزاره‌ی سوم. نوشته‌ی فاطمه رجبی.

عبداله کوثری (مترجم): کل جامعه‌ی ما اهل سانسور است

A-Kosari.jpg۱- اولین کتاب من مجموعه‌ی شعری بود به نام از پنجره به شهر هرم‌ها که در سال ۱۳۵۲ منتشر شد. این کتاب با سانسور شدیدی مواجه شد و به ناچار دو شعر را برداشتم و دو شعر دیگر جای آن‌ها گذاشتم. در همان سال اولین ترجمه‌ی من (با مهدی تقوی) با عنوان دکترین کی‌سینجر ـ نیکسون در آسیا منتشر شد. این کتاب درباره‌ی سیاست‌های امریکا در آسیا و به‌خصوص جنگ ویتنام بود. نوآم چامسکی مقدمه‌یی بر این کتاب نوشته بود و به دخالت امریکا در کودتای 28 مرداد اشاره کرده بود و ما ناچار شدیم آن جمله را تغییر دهیم و به «براندازی دولت‌های ملی در خاورمیانه» تبدیل کنیم. این کتاب تا آنجا که به یاد دارم شش، هفت ماه منتظر اجازه ماند. یکی دو سال بعد مجموعه‌یی از نمایشنامه‌های آموزشی برتولت برشت اجازه‌ی انتشار نیافت و نمایشنامه‌ی محاکمه‌ی ژان دارک در روان بدون سانسور منتشر شد. اما در سال ۱۳۵۵ که قرار بود این نمایشنامه با کارگردانی آقای رکن‌الدین خسروی بر صحنه برود در شب اول از اجرای آن جلوگیری کردند.

از آنجا که شمار کتاب‌های من در سال‌های بعد از انقلاب زیاد است و سر به بیش از پنجاه عنوان می‌زند، ناچارم از جزییات پرهیز کنم. تا امروز هیچ‌یک از کتاب‌هایی که غیر رمان بوده‌اند (کتاب‌های اقتصادی و تاریخ اقتصاد، کتاب‌هایی از مجموعه‌ی بنیان‌گذاران فرهنگ امروز و نسل قلم و تراژدی اورستیا و خودم با دیگران (چاپ جدید با عنوان از چشم فوئنتس) و برخی کارهای دیگر گرفتار سانسور نشده. در میان رمان‌ها تا آنجا که به یاد دارم برخی چون آئورا، آنتوان بلوایه، خاطرات پس از مرگ براس کوباس، روانکاو و اعتماد بدون سانسور منتشر شد. اما برخی دیگر چون پوست انداختن، گرینگوی پیر، جنگ آخر زمان و … مشمول سانسور شد. موارد سانسور، جدا از یکی دو مورد، اغلب به چند سطر یا چند کلمه محدود می‌شد و اغلب با تعدیل و تغییر و نه حذف، توانستیم مجوز بگیریم. اما کتاب گفت‌وگو در کاتدرال در سال ۷۱ چند ماه بعد از انتشار توقیف شد که در اواخر دوران دولت آقای خاتمی توانستیم با تغییر و تعدیل در برخی موارد اجازه‌ی آن را بگیریم. این کتاب فعلا در بازار موجود است. کتاب دیگرم چه کسی پالومینو مولرو را کشت؟ نوشته‌ی ماریو بارگاس یوسا در سه چهار سال قبل با سانسور موارد زیادی مواجه شد که از انتشار آن چشم پوشیدم. البته این کتاب فقط حروف‌چینی شده بود، چاپ نشده بود. در حال حاضر یک کتاب من با عنوان عیش مدام (فلوبر و مادام بوواری) هفت ماه است در انتظار مجوز است. اما کتاب‌های دیگرم، ریشه‌های رومانتیسم از آیزایا برلین و زنان تروا از سنکا در دست ناشر است و قرار است به زودی منتشر شود. نمایشنامه‌ی سالومه اثر اسکار وایلد نیز یک هفته‌ی پیش منتشر شد بدون سانسور.

۲- به طور کلی اعمال نظر حکومت در کار کتاب و مطبوعات و تحمیل الگوی خاص فکری یا قرار دادن چارچوبی بی‌انعطاف برای کار فرهنگی، از سیلان آزاد فکر و استعداد در جامعه جلوگیری می‌کند. بسیاری استعدادهای درخشان به سبب ناهمخوانی با آن الگوها از دور خارج می‌شوند و کسانی هم که کار می‌کنند هرگز آسوده نیستند. البته شدت و گستره‌ی این اعمال نظر در نظام‌های مختلف متفاوت بوده. گاه کار نظارت چنان همه‌جانبه و نفسگیر می‌شود که به فاجعه‌یی اجتماعی می‌انجامد مثل آنچه در دوران استالین در شوروی پیش آمد و یا در آلمان دوره‌ی نازیسم یا برخی دیکتاتوری‌های امریکای لاتین. گاه نیز سانسور با شدت و ضعف در کار بوده. امروز در این تردیدی نیست که کار فکری و هنری جز با آزادی اندیشه‌ی هنرمند و متفکر و نیز آسودگی خیال آنان درباره‌ی پیامدهای انتشار اثرشان میسر نمی‌شود. اما خودسانسوری در مورد مولف و مترجم یکی نیست. مترجم کارش این است که آثاری از فرهنگ‌های بیگانه را به هموطنان خود معرفی کند در صورت وجود سانسور او کتاب‌هایی را که می‌ترسد مجوز نشر نگیرند کنار خواهد نهاد و اگر هم چنین کتابی را ترجمه کند به علت نگرفتن مجوز جز در سطحی محدود خواننده نخواهد داشت. اما از این اسفبارتر زمانی است که مترجم در حین ترجمه‌ی کتابی که مناسب تشخیص داده با پاراگرافی یا سطری یا حتا کلمه‌یی روبه‌رو شود که می‌داند مایه‌ی دردسر خواهد شد او چه باید بکند؟ آیا حق دارد در متن اصلی دخالت کند و آن قسمت را ترجمه نکند یا تعدیل کند و تغییر دهد؟ یا نه. و اگر نه، آیا درست است که کتابی به خاطر یک سطر یا یک پاراگراف یا چند کلمه مجوز نشر نگیرد؟ این برای مترجم عذابی به راستی جانکاه است که گاه تمام لذت کار را از میان برمی‌دارد و کام او را تلخ می‌کند. بدیهی است که هرچه دامنه‌ی سانسور گسترده‌تر و سخت‌گیری آن بیشتر شود و احتمال گفت‌وگو و اقناع نیز کاهش یابد دست و بال مترجم بسته‌تر خواهد شد. از سوی دیگر وجود سانسور خوانندگان را به کتاب بدبین خواهد کرد. آنان هرکتابی را سانسورشده تلقی می‌کنند و اعتماد به کتاب را از دست می‌دهند و این در بعضی موارد بر فروش کتاب تاثیر خواهد نهاد. اما در این میان هیچ‌چیز به اندازه‌ی تردید و دودلی مترجم در انتخاب کتاب و نیز سرگردانی او به هنگام ترجمه و گزینش واژه‌ها و چگونگی تصمیم‌گیری در موارد حساس، اسفبار و دردناک نیست. سانسور اهل قلم را به تدریج بیمار می‌کند. اضطراب دایم در حین کار و دلشوره‌های مداوم بعد از اتمام کار تا زمان انتشار اثر، مشکلات زندگی این قشر از جامعه را که در هر حال مشکلات فراوان دیگر نیز دارند، صدچندان می‌کند.

۳- آنچه در بالا آمد پاسخ این پرسش نیز هست.

۴- امروز کمتر کسی در این تردیدی دارد که فرهنگ‌ها درصورتی زنده و پویا می‌مانند که با فرهنگ‌های دیگر رابطه و دادوستد داشته باشند. این نکته کشف تازه‌یی نیست. از آغاز تمدن و به‌خصوص بعد از پیدایش خط، همه‌ی تمدن‌های عالم به‌گونه‌یی با هم رابطه داشته‌اند. یک فرهنگ مذهب خود را به فرهنگ دیگر داده و خط را از آن گرفته، فرهنگ دیگر مثلا فن کشتی‌سازی را به دیگری داده و معماری را از آن گرفته و این روابط چندان گسترده و رنگارنگ بوده که از دیرباز دادوستد تجاری و فرهنگی پررونقی در میان کشورهای یک قاره و حتا بیرون از آن برقرار بوده است. از این روست که دم زدن از فرهنگ خالص فلان ملت یا نشانه‌ی تعصب است یا از ساده‌انگاری و بی‌خبری گوینده خبر می‌دهد. بدیهی است که با تکامل و افزایش وسایل ارتباطی این دادوستد فرهنگی هم سریع‌تر شده و هم تنوع‌ بیشتر یافته است. تردیدی در این نیست که در این دادوستد جنبه‌هایی ناخواسته از هر فرهنگ نیز به قلمرو فرهنگ دیگر راه می‌یابد. پس بدیهی است که اهل هر فرهنگ بکوشند این جنبه‌های نامناسب یا حتا زیانبار را دفع کنند. قاعدتا فرهنگ که خود زنده‌ و پویاست و مثل موجودی زنده عمل می‌کند باید بتواند این عناصر ناهمخوان را از خود براند و معمولا چنین نیز هست. اما از زمانی که حکومت‌ها شکل متمرکز یافته و همه‌ی منابع قدرت و ثروت جامعه را در دست گرفته‌اند، خود را نماینده‌ی تام‌الاختیار فرهنگ جامعه نیز قلمداد کرده و آنچه را خود نمی‌پسندیده‌اند بر همگان حرام دانسته‌اند. در این میان حکومت‌هایی که مبنای ایدئولوژیک دارند بدیهی است که سخت‌گیری بیشتری در سانسور روا می‌شمرند. درنتیجه نه‌تنها راه دادوستد با فرهنگ‌های دیگر محدود یا مسدود می‌شود، بلکه تحرک فرهنگی در داخل کشور نیز نشاط و پویایی خود را از دست می‌دهد و جامعه حتا از محصولات فکری و هنری خود نیز محروم می‌ماند. آنچه در اختیار مردم قرار می‌گیرد همان چیزهایی است که حکومت مجاز دانسته و ناگفته پیداست که این گزیده‌ها هرگز برای اقناع جامعه به‌خصوص جوانان نوجو و کنجکاو آن کافی نیست. در این وضعیت جوانان اغلب به منابعی رجوع می‌کنند که الزاما نماینده‌ی فرهنگ سالم جوامع دیگر نیست. اما از آنجا که این منابع از طرقی پنهانی به دست خواهندگان می‌رسد، حکومت چندان نظارتی بر آن نخواهد داشت. این وضعیتی است که درواقع زیانی دوسویه برای فرهنگ جامعه‌ی سانسورزده دارد.

۵- نکته‌ی تاسف‌آوری که بارها شاهد آن بوده‌ایم این است که وقتی صحبت از برداشتن سانسور و آزاد گذاشتن اهل هنر و دانش به میان می‌آید بسیار کسان برافروخته می‌شوند و با قیافه‌یی حق به جانب به گوینده هجوم می‌برند که :‌«یعنی می‌فرمایید هرکس هر کاری خواست بکند و یک مشت چیزهای گمراه‌کننده و مبتذل را به خورد مردم ما بدهد؟» گویی در این مملکت اهل قلم تمام مدت بی‌کار نشسته‌اند و نقشه می‌کشند که چه‌طور می‌توانند «فرهنگ» هموطنان خود را خراب کنند. گویی هزاران کتابی که در این صد سال اخیر به دست همین کسان نوشته یا ترجمه شده جملگی آثار «ضاله» بوده و هیچ نقشی در ارتقای سطح دانش و سواد و فرهنگ مردم نداشته است. گویی همین کسان نبوده‌اند که نخستین بار در این مملکت بسی جلوتر از هرکس دیگر از لزوم قانون و عدالت و آموزش همگانی سخن گفته‌اند و خواستار محدودیت قدرت مطلقه‌ی این و آن شده‌اند. گویی همین کسان نبوده‌اند که مردم را با بهترین نمونه‌های هنر و تفکر تمدن‌های مختلف، از عهد باستان تا امروز آشنا کرده‌اند. آری، می‌پذیرم که در این میان کتاب‌های بی‌ارزش و گاه مبتذل نیز نوشته یا ترجمه شده، اما به راستی آیا تعداد این‌گونه کتاب‌ها در قیاس با کارهای ارزشمند قابل توجه هست؟ از این گذشته آیا در همین فرهنگ خودمان که می‌کوشیم آن را از تهاجم فرهنگ‌های دیگر در امان بداریم، همه‌ی کتاب‌ها در حد دیوان مولوی و حافظ و سعدی یا در حد آثار ابن‌سینا و فارابی و عین‌القضات و سهروردی است؟ و آیا هیچ چیز مبتذل و زیانبار در این فرهنگ نداشته و نداریم؟ باری، برخلاف تصور کسانی که سانسور را سد سکندری در برابر هجوم فرهنگی می‌دانند، سانسور هرگز نمی‌تواند در برابر مخرب‌ترین جنبه‌های فرهنگ‌های بیگانه مانعی ایجاد کند. تنها کاری که می‌کند این است که با انگشت نهادن بر مواردی معدود که اگر با توجه به کل متن در نظر گرفته شود معنی و جایگاه خود را می‌یابد، این موارد را از متن بیرون بکشد و آن‌ها را زیانبار تشخیص دهد و بدین‌ترتیب بر کلیت اثر لطمه بزند یا به طور کلی از انتشار آن اثر جلوگیری کند. اما در پاسخ پرسش شما باید بگویم که سانسور فقط سانسور دولتی نیست، کل جامعه‌ی ما اهل سانسور است و بدین دلیل سانسور به این زودی‌ها از میان نخواهد رفت. اما در صورت نبود سانسور من کم‌وبیش همین کتاب‌ها را ترجمه می‌کردم با این تفاوت که در آن زمان خیالم از بابت خیلی چیزها راحت بود. باز گذاشتن دست مترجم در انتخاب کتاب توانایی او را در کار دشواری که بر عهده‌ گرفته افزایش می‌دهد و بر تنوع و اصالت کار او می‌افزاید. اما این نباید مایه‌ی هراس باشد چراکه مترجمان خود اهل همین فرهنگ هستند و دست‌کم به اندازه‌ی کارمندی که مسئول سانسور شده برای این فرهنگ دل می‌سوزانند. با این تفاوت که تصور ایشان از رابطه‌ی فرهنگی و سود و زیان آن، در مواردی با تصورات حکومت در این باره فرق می‌کند و به گمان من بهتر است در این اختلاف به جای اعمال سانسور بگذاریم تا خود جامعه داوری کند.

شهلا لاهیجی (ناشر): سانسور نوشته به معنای حذف اندیشه‌ی صاحب اثر است

Lahiji.jpg۱- در طی بیست‌وسه سالی که به کار نشر اشتغال داشته‌ام، بیش از نیمی از اوقات روزانه‌ام در درگیری با مسایل مربوط به بررسی کتاب گذشته است. شروع کارم همزمان با جنگ هشت‌ساله با عراق بود و محدودیت‌های اقتصادی ناشی از جنگ. کاغذ نیز در ردیف کالاهای استراتژیک مشمول محدودیت و جیره‌بندی بود. کتاب‌ها ظاهرا برای دریافت کاغذ بررسی می‌شد. خوب به خاطر دارم برای چاپ کتاب زن در جست‌وجوی رهایی چهار بار مقدمه‌ی آن را تغییر دادم تا برای ۳۴ بند کاغذ مجوز گرفتم. در آن سال‌ها فقط توانستم سالی یک کتاب چاپ کنم. در پایان جنگ و در دوران ریاست‌جمهوری آقای رفسنجانی اداره‌ی مستقلی به نام اداره‌ی کتاب وجود نداشت. اداره‌ی چاپ و نشر کار بررسی کتاب را به عنوان مشاور انجام می‌داد و جنبه‌ی پیشنهادی داشت. در دوران کوتاه وزارت آقای لاریجانی بیشتر مشکلات مربوط به دریافت اعلام وصول بود و در تمام این مدت معضلی به نام «قیمت‌گذاری» وقت و انرژی ناشر را می‌گرفت. برای چاپ کتاب مجوز پیش از چاپ وجود نداشت. یک برگه از سوی چاپخانه داده می‌شد که مشخصات کتاب در آن نوشته شده بود. در دوران وزارت آقای میرسلیم اداره‌یی به نام «اداره‌ی کتاب» ظهور کرد و دریافت مجوز پیش از نشر اجباری شد و چاپخانه‌ها مکلف شدند هنگام قبول کتاب برای چاپ، مجوز قبل از چاپ را دریافت و روی ماشین چاپ نصب کنند. در این زمان اداره‌ی کتاب زیر نظر اداره‌های کل متفاوتی بود. مدتی زیر نظارت چاپ و نشر، و سپس مراکز و روابط فرهنگی. اما این اداره در کار خود اختیار کامل داشت و گویا مستقیما از سوی وزیر منصوب شده بود. این رویدادها عمدتا مربوط به بعد از وزارت آقای دکتر خاتمی در وزارت ارشاد بود. بعدها اداره‌ی چاپ و نشر تفکیک شد و اداره‌ی چاپ زیر نظر مراکز و روابط فرهنگی قرار گرفت و اداره‌ی چاپ مستقل شد اما سرگردانی ناشران پایانی نداشت. در همین سال‌ها یعنی ۱۳۶۷ مصوبه‌یی از سوی شورای انقلاب فرهنگی به صورت قانونی برای نشر کتاب عمل می‌کرد. هرچند در این مصوبه اشاره‌یی به بازبینی کتاب قبل از چاپ نشده بود. اما در حیطه‌ی عمل، اداره‌ی کتاب یک نهاد فراقانونی بود. البته آن موقع هم هیچ سند کتبی امضاشده در مورد بررسی‌ها به ناشر داده نمی‌شد. تنها یک بار در دوره‌یی کوتاه‌مدت یکی از مدیران چند موردی را روی کاغذ مارک‌دار و با امضا به ناشران می‌داد اما ظاهرا با تذکری از مقامات بالاتر این کار متوقف شد و باز همان تکه‌کاغذهای بی‌نام‌ونشان.

به‌هرحال در ادامه‌ی پاسخ به پرسش یکم شما باید بگویم قبل از انقلاب ناشر نبودم و تا آنجا که شنیده‌ام کار سانسور کتاب بعد از انتشار انجام می‌گرفت و کتاب از بازار جمع‌آوری می‌شد. در حال حاضر یعنی ظرف یک سال گذشته، و شاید دقیق‌تر از مردادماه ۸۴ بیش از ۴۰ عنوان کتاب برای چاپ اول به منظور مجوز پیش از چاپ به اداره‌ی کتاب تحویل شده‌است که تاکنون ۲۰ عنوان مجوز دریافت کرده، ۱۰ عنوان غیرقابل چاپ اعلام شده و ۱۰ عنوان، که بعضی تاریخ تحویل آن‌ها مرداد ۸۴ بوده، هنوز موفق به دریافت مجوز نشده و بلاتکلیف است. باید یادآوری کنم که من در مورد دریافت یادداشت کتبی برای کتاب‌هایی که غیرمجاز اعلام شده اصرار و پافشاری کرده‌ام و حتا خواستار موارد مغایرت با مفاد مصوبه‌ی شورای انقلاب فرهنگی شده‌ام که به جز در یک مورد پاسخ مقتضی دریافت نکرده‌ام.

۲- درباره‌ی هنر فرمایشی نمی‌توانم اظهارنظر کنم چون تابه‌حال نه به من «فرمایشی» شده و نه کار من فرمایشی بوده است. بنابراین تجربه‌یی در این باره ندارم، اما در مورد نقش سانسور در خلاقیت هنری، فکر می‌کنم نیازی به توضیح نباشد چون امری آشکار است و من مکرر در مورد تاثیر مخرب سانسور بر خلاقیت نویسنده توضیح داده و در مصاحبه‌ها و یادداشت‌های مطبوعاتی درباره‌ی آن تاکید کرده‌ام. وقتی «سانسور» برقرار است، جو سانسور بر کل جامعه مستولی می‌شود. نویسنده خود اولین کسی است که اقدام به «خودسانسوری» می‌کند چون می‌خواهد کتابش چاپ شود. سپس نوبت ناشر است که به دلیل وضعیت اقتصادی و برای گریز از منع چاپ کتاب‌، یا نویسنده‌ را راضی به سانسور طبق سلیقه و برداشت خود می‌کند و یا خودش بخش‌های «مورددار» را از کتاب حذف می‌کند. عاقبت نوبت خانم یا آقای بررس وزارت ارشاد است که قیچی او از همه بی‌رحم‌تر است و چون پای «جو روز»،‌ «سلیقه‌ی شخصی» و حتا ترس‌ها و ملاحظات خودش در میان است، کاری ندارد که بر سر اثر چه می‌آید و بی‌رحمانه دستور قلع‌وقمع می‌دهد. نتیجه اینکه گاهی تنها و بر اساس استنباط شخصی و یا برداشت نادرست از موضوع و یا بی‌اطلاعی از ریشه‌های تاریخی یا ادبی اثر و صرفا در جهت خوش‌‌خدمتی یا کتاب را غیرقابل چاپ اعلام می‌کند و یا دست به سانسور قسمت‌هایی می‌زند که حداقل صدمه‌ی وارده به کتاب، بی‌ارتباط شدن بخش‌های منسجم کتاب به یکدیگر است. به راحتی می‌توان تصور کرد وقتی دو سطر یا بیشتر و یا یک عبارت یا بیشتر از میانه‌ی زنجیر به هم پیوسته‌ی کتاب برداشته شود، گاهی ناشر مجبور می‌شود بقیه‌ی صفحه یا پاراگراف را نیز حذف کند. در مورد کتاب‌های مربوط به ادبیات جهان که ترجمه می‌شود، ابعاد فاجعه بیشتر است و به لحاظ اخلاق نشر نیز فاقد هرگونه توجیه قابل قبول است.

۳- در اینجا به عنوان یکی از اهالی قلم و همچنین ناشری که به اصالت و شرافت کار خود پایبند است صحبت می‌کنم. صاحب اثر می‌اندیشد و می‌نویسد. پس سانسور کردن نوشته به معنای حذف اندیشه‌ی او است، اعم از اینکه کار تالیف یا ترجمه باشد. مثل شست‌وشوی مغزی است با این پیام: «نیاندیش! خلق نکن! و یا آن‌گونه بیاندیش که ما می‌گوییم!» افت کیفیت و یا حتا فقدان کیفیت کمترین صدمه‌یی است که به کتاب وارد می‌آید، اما صدمه‌ی بزرگ‌تر افت عمومی ادبیات است. درست همان چیزی که امروز گریبان ادبیات ما و نیز گریبان نشر را گرفته و همه چیز را متوقف کرده است.

۴- جامعه‌یی که دچار پدیده‌ی سانسور است برای گریز از کتاب‌خوانی دلیل موجه دارد. او می‌گوید: «کتاب سانسور شده را نمی‌خواهم و نمی‌خوانم». تاثیر اقتصادی چنین واکنشی مستقیما بر نشر و ناشر وارد می‌آید و همچنین بر زیرمجموعه‌های نشر. همچنین برای جبران مافات و سر پا ماندن، رونق بازار کتاب‌های بی‌خاصیت و گاهی هم فرمایشی، که مشتری و خریدار آن خود دولت و نهادهای مربوط اند و برای ناشر «خاص»، و به ندرت «عام»، امکانات مالی به همراه می‌آورد و یا همچنان که امروز می‌بینم، بازار کتاب‌های کمک‌درسی و کنکور و و نظایر آن گرم می‌شود. ناشر مسئولیت یک مؤسسه‌ی اقتصادی را دارد. باید زندگی کند و همچنین مسئولیت گذران زندگی اشخاص تحت استخدام خود را نیز دارد. پس رویه‌ی خود را تغییر می‌دهد و شروع به «کتاب‌سازی» می‌کند و یا کتاب‌های به اصطلاح «روان‌شناسی» عامه‌پسند منتشر می‌کند: چه‌گونه خوشبخت شویم، چه‌گونه یک شبه پولدار شویم کتاب‌های آرایشی، رژیم لاغری، مدیر موفق، مدیر یک‌دقیقه‌یی، عشق بورزیم، چه‌گونه جوان بمانیم، پوست و مو، کتاب‌های آشپزی و… کتاب‌هایی که فقط آمار مسئولان اداره‌ی کتاب را بالا می‌برد و سلیقه‌ی مردم را تنزل می‌دهد. برآیند چنین نزولی را به‌راحتی می‌توان در سریال‌های تلویزیونی هم مشاهده کرد. خواننده‌ی آسان‌پذیر، بیننده‌ی آسان‌پذیر و ختم فعالیت ادبی متناسب با آنچه در جهان عرضه می‌شود. انشاءاله مبارک است!!

۵- انسان جهان سومی در تمام حالات زندگی دستخوش سانسور است. در خواب و بیداری، در زندگی روزمره، در مدرسه، در دانشگاه در جامعه و به تبع آن در صحنه‌ی هنر و ادبیات. تا این کابوس پایان‌ پذیرد شاید قرنی زمان لازم باشد. نمی‌دانم اگر سانسور نباشد، چه اتفاقی خواهد افتاد. شاید اندک‌اندک استعدادها شکوفا شود و شاید توانمندی‌های در نطفه سترون مانده، مجال ظهور یابد. آن‌قدر دور و محال می‌نماید که نمی‌توانم تصویر روشنی از آن «مدینه‌ی فاضله» داشته‌باشم.

حافظ موسوی (شاعر): وضعیتی شبیه کوررنگی

h-musavi.jpg۱- مجموعه‌ی شعر سطرهای پنهانی از سال ۷۵ تا سال ۷۸ در اداره‌ی سانسور معطل ماند. حذف و اصلاح‌هایی که برای این کتاب به من اعلام کرده بودند، آن‌قدر زیاد بود که تقریبا کل کتاب را از ریخت می‌انداخت. این کتاب را درسال ۱۳۷۸ به ارشاد دادم که این بار با یک مورد سانسور مجوز انتشار گرفت. کتاب شعرهای جمهوری در دوره‌یی منتشر شد (سال ۱۳۸۰) که بعضی از ناشرها مجاز بودند بدون اخذ مجوز از ارشاد، کتاب چاپ کنند. کتاب من هم از این فرصت بهره‌مند شد. کتاب اخیر من زن، تاریکی، کلماتگرچه حدود پنج ماه در ارشاد ماند اما فقط با یک مورد حذفی مجوز گرفت. در حال حاضر هم کتابی در ارشاد ندارم. اما به‌هرحال، وضع موجود برای هر اهل قلمی نگران کننده است. سخت‌گیری‌ها روزبه‌روز در حال افزایش است و اگر همین‌طور ادامه پیدا کند کشور ما با فاجعه‌یی فرهنگی روبه‌رو خواهد شد.

۲- من هنگام نوشتن به سانسور و هیچ نوع محدودیت دیگری فکر نمی‌کنم. اما واقعیت این است که من فکر می‌کنم که به هیچ نوع محدودیتی فکر نمی‌کنم! این محدودیت‌ها آرام آرام خودشان را به روح و روان ما تحمیل می‌کنند، جوری که خودمان هم نمی‌فهمیم که کی و چه‌طور به آن‌ها گردن نهاده‌ایم. مقایسه‌ی نوشته‌های نویسندگان ایرانی مقیم خارج کشور با نوشته‌های ماها که در داخل زندگی می‌کنیم، از این نظر بسیار جالب است. آن‌ها خیلی راحت‌تر می‌نویسند. به قلمروهایی وارد می‌شوند که ما به طور طبیعی ـ یا ظاهرا به طور طبیعی ـ به آن قلمروها وارد نمی‌شویم. این‌ها نقش‌های مخرب سانسور و انواع محدودیت‌های دیگر است که ما خودمان شاید به چهره‌ی مخوفش عادت کرده‌ایم… البته این را هم بگویم که نه سانسور می‌تواند هنر را نابود کند و نه آزادی مطلق می‌تواند خلاقیت را تضمین کند. هنر و ادبیات همواره با سانسور و انواع محدویت‌های اخلاقی و دینی و سیاسی و … مواجه بوده است و همواره راهی برای دور زدن آن پیدا کرده است.

۳- فکر می‌کنم در پاسخ به سؤال قبلی به این سؤال هم جواب داده‌ام. مشکل اصلی سانسور و فقدان آزادی بیان و اندیشه فقط در این نیست که به ما می‌گویند فلان جمله را حذف کن، یا درباره‌ی فلان موضوع حرف نزن. مشکل اصلی در فضایی است که بر اثر سانسور و دیگر محدودیت‌ها (که نقششان گاهی بیشتر از سانسور رسمی است) پیرامون ما شکل می‌گیرد و به عبارتی ما را در خودش حل می‌کند و اگر هوشیار نباشیم چنان دچار استحاله‌مان می‌کند که جز با فاصله‌ گرفتن از آن، قادر به درکش نخواهیم بود. در چنین فضایی هنرمند بی‌آنکه خود بخواهد چیزهایی را در خودش و بیرون از خودش نمی‌بیند. این وضعیت درست مثل وضعیت کوررنگی است. کسی که دچار این بیماری است اساسا، طیفی از رنگ‌ها را نمی‌بیند. نه اینکه می‌بیند و وجود آن را کتمان می‌کند. ما اگر نگویم همه، اغلبمان، دچار چنین بیماری‌یی در قلمرو خلاقیت هستیم. چرا ما ـ صرف‌نظر از موارد استثنایی ـ شجاعت عریان کردن روح و روان خودمان در برابر خوانندگانمان را نداریم؟ چون کسی در درون ما مثل یک سانسورچی اعظم جا خوش کرده است که نمی‌گذارد ما همه‌ی رنگ‌ها و همه‌ی طیف‌های رنگی را ببینیم. این نتیجه‌ی سانسور در مقیاس تاریخی است. به زیر کشیدن آن آدم ـ سانسورچی اعظم ـ کار آسانی نیست. مخصوصا در شرایطی که سانسور رسمی و دولتی هم با تمام قوا از سیطره‌ی آن حمایت می‌کند.

از بحث‌های کلی ـ والبته در جای خود بسیار مهم ـ که بگذریم، سانسور در معنای مشخصی که ما هم‌اکنون گرفتارش هستیم، به هنر و ادبیات ما چنان لطمه‌هایی وارد آورده است که تاوان آن را علاوه بر خود ما، نسل‌های آینده هم باید بپردازند. در کشوری که مردمش اساسا رغبتی به خواندن ندارند، باید از چیزهایی نوشت و باید به گونه‌یی نوشت که «رغبت خواندن» برانگیخته شود. منظورم سکس و اروتیسم نیست (گرچه این‌ها هم جزیی از زندگی است و باید نوشته شود) بلکه منظورم وارد شدن به قلمروهایی است که ذهن خواننده نسبت به آن کنجکاو و حساس است. نویسنده باید حق انتخاب قلمروهای کار خودش را داشته باشد. وگرنه مجبور است به قلمروهایی وارد شود که برای خودش نیز ممکن است چندان جذابیتی نداشته باشد. این موضوع به‌ویژه برای رمان، تآتر و سینما بسیار تعیین‌کننده است. شعر در برابر سانسور مقاوم‌تر است. شعر می‌تواند سانسور را دور بزند اما این دور زدن برای رمان، یعنی دور زدن خود رمان.

۴- هدف سانسور رسمی این است که افکار، اندیشه‌ها، احساسات و رفتارهای جامعه را مطابق ایدئولوژی و منافع حاکمان قالب‌بندی کند. این قالب‌بندی در جوامع مختلف به طرق گوناگون انجام می‌شود. در کشورهای پیشرفته‌ی سرمایه‌داری به جای سانسور رسمی از روش‌های پیچیده‌تری استفاده می‌شود که در مباحث نقد ادبی جدید، تحت عناوین «نقد سیاسی» و «نقد پسااستعماری» مورد بررسی قرار گرفته‌اند. بنابراین برای پاسخ‌گویی همه‌جانبه به پرسش شما باید رساله‌یی مفصل نوشته شود که شما فرصت آن را ندارید و من هم صلاحیتش را ندارم. اما در محدوده‌ی کشورهای غیردموکراتیک و توتالیتر که سانسور رسمی به خشن‌ترین شکل و بدون پرده‌پوشی اعمال می‌شود، آشکارترین نتیجه‌اش شیوع بیماری ریاکاری است. همه یاد می‌گیرند که چه‌طور دروغ بگویند تا منافعشان تامین شود، یا اینکه چه‌طور راست بگویند که سرشان را به باد ندهند. در چنین جوامعی درازگویی جای ایجاز را می‌گیرد. همه آن‌قدر حرف می‌زنند، و آن‌قدر حاشیه می‌روند تا معلوم نشود که منظور اصلی‌شان چیست. چنین جامعه‌یی دچار بیماری سوءظن است. همه به هم مشکوک اند. در چنین جامعه‌یی درعین‌حال شرایط برای ظهور قهرمان‌های قلابی بسیار مساعد است. چون دهان «ضدقهرمان» از قبل مهروموم شده است، قهرمان کذایی به آسانی می‌تواند نقشه‌اش را به مردم بقبولاند. چنین جامعه‌یی، جامعه‌یی به شدت تک‌صدایی است.

از اینجا اگر بخواهم نقبی به نتایج اقتصادی سانسور بزنم باید به حرف‌های کلی اکتفا کنم که اظهر من الشمس است و به درد شما که کارشناس این رشته‌اید نمی‌خورد. اما در مورد اقتصاد و نشر، اگر بخواهید اثرات سیاست‌های اخیر را ببینید کافی است پای درد دل ناشران کشور ـ غیر از حوزه‌ی کتاب‌های درسی ـ بنشینید تا یک دل سیر برایتان گریه کنند.

۵- نمی‌دانم. اما قطعا معجزه‌یی رخ نخواهد داد. برای از بین بردن نتایج سوء سانسور که در طول تاریخ ما را هم به شکل خودش درآورده است، به زمان و کار مداوم نیاز داریم. اما این کار باید به‌هرحال از جایی شروع شود. اگر چنان فرضی را بپذیریم ـ یعنی فرض فقدان سانسور را ـ خواب خیلی‌ها آشفته خواهد شد. حتا ممکن است خود ما هم گیج شویم، اما تردید ندارم که فرهنگ ما اندک‌اندک شکوفا و شکوفاتر خواهدشد.

اگر سؤالتان به شخص خودم مربوط باشد، بگذارید پاسخم را وقتی عرض کنم که شرایط فرضی شما مهیا شده باشد.

بیشتر بخوانید:

۱۳۹۲/۰۳/۲۹ :تاریخ انتشار
© 2019 rouZGar.com | .نقل مطالب، با "ذکر ماخذ" مجاز است

© 2024 rouZGar.com | کلیه حقوق محفوظ است. | شرایط استفاده ©
Designed & Developed by: awaweb