rouZGar.com
مقوله‌ها نام‌ها فهرست برگزیده‌ها

برگزیده‌ها

< بازگشت

انقلاب فرانسه و ما کتاب

دانیل گِرَن - ترجمه‌ی رضا اسپیلی

نظری درباره‌ی رمان کتاب

مارکی دُ ساد - ترجمه‌ی رضا اسپیلی

نظری درباره‌ی رمان ـ برنامه‌ی چهارم و پایانی کتاب صوتی

مارکی دُ ساد
ترجمه و صدای: رضا اسپیلی

دفترِ فرنگ معرفی کتاب

مجله‌ی معرفی فیلم‌ها، رمان‌ها، کتاب‌ها، مقاله‌ها و… منتشر شده در فرانسه

رضا اسپیلی

فاشیسم و بنگاه‌های کلان اقتصادی کتاب

دانیل گِرَن - ترجمه‌ی رضا اسپیلی

نظری درباره‌ی رمان ـ برنامه‌ی سوم کتاب صوتی

مارکی دُ ساد
ترجمه و صدای: رضا اسپیلی

نظری درباره‌ی رمان ـ برنامه‌ی دوم کتاب صوتی

مارکی دُ ساد
ترجمه و صدای: رضا اسپیلی

نظری درباره‌ی رمان ـ برنامه‌ی نخست کتاب صوتی

مارکی دُ ساد
ترجمه و صدای: رضا اسپیلی

جنبش جلیقه‌زردها در فرانسه ویدیو

ویدئویی نیم‌ساعته‌ در مورد شرایط شکل‌گیری و مطالبات جلیقه‌زردها

رضا اسپیلی

این دنیای درهم برهم و دیوانه مقاله

ادواردو گالئانو - برگردان: رضا اسپیلی

تا این‌که سرِت رو بالا آوُردى و اونجا جلوى چشمات در ِ‌توده‌ى روغنى رو که از فرط موندگى و کثافت سیاه شده‌بود باز کردن و اون‌قدر تلاش کردى تا کم‌کم تونستى اون آدم اون موقع مشهورى رو ـ مرد یا زن یا حتا یه بچه مثلاً پرنس یا پرنسس پرنس یا پرنسسِ اشراف‌زاده ـ که از بس پشت اون لیوان مونده بود سیاه شده بود بشناسى و با چرخوندن لیوان روى اون تخته سنگ کم‌کم چهره‌یى نمایون شد که تونستى بشناسیش و بفهمى اون کسى که بغل دستت نشسته کى بوده
آن هنگام

بایگانی

قدرت بسیار خطرناک ـ سخن پایانی

Perilous Power, Epilogue

نوآم چامسکی و جلبیر اشقر Noam Chomsky, Gilbert Achcar
برگردان: رضا اسپیلی Translated by Reza Espili

This is a Persian translation of “Epilogue” of:
Noam CHOMSKY and Gilbert ACHCAR,
Perilous Power, The Middle East and U.S. Foreign Policy
(edited with a preface by Stephen R. Shalom), U.S.A., Paradigm Publishers, ۲۰۰۷

کتاب حاضر ترجمه‌ی فارسی بخش «سخن پایانی» اثر زیر است:
Noam CHOMSKY and Gilbert ACHCAR,
Perilous Power, The Middle East and U.S. Foreign Policy
(edited with a preface by Stephen R. Shalom), U.S.A., Paradigm Publishers, ۲۰۰۷

 

سخن پایانی

متن پیشین، پیاده‌شده‌ی گفت‌وگویی بود که از 4 تا 6 ژانویه‌ی 2006 انجام شد. شش ماه بعد چند پرسش به جلبیر اشقر و نوآم چامسکی داده‌شد تا بتوانند با آن‌ها تحولات اخیر را شرح دهند و در صورت لزوم تحلیلشان را به‌روز کنند. 20 ژوییه‌ی 2006 موعد پاسخ‌دهی آن‌ها به پرسش‌های ما بود.

جلبیر اشقر

وضعیت عراق

شالوم: عراقِ چند ماه گذشته شاهد حمله‌های قومی گسترده بوده‌است. سیر تحول شرایط را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ به‌ویژه باور دارید که جنگ داخلی در شرف وقوع است؟ آیا آشوب فرقه‌یی دلیل افزایش مدت‌زمانِ باقی ماندن نیروهای امریکایی است؟

اشقر: در این شش ماهی که از آن سه روزی که با هم تبادل نظر داشتیم گذشته وضعیت عراق به روشی تهدیدبار وخیم‌تر شده‌است و به طرزی محتوم به سمتِ عملی شدنِ بدترین سناریو پیش می‌رود ـ بدترین برای عراق که الزاماً برای واشنگتن بدترین نیست. توضیح خواهم‌داد.

ژانویه را به یاد بیاورید: آن موقع می‌دانستیم که نتیجه‌ی انتخابات پارلمانی 2005 برای برنامه‌های ایالات متحد در عراق کاملاً بد خواهدبود اگرچه هنوز به نتایج رسمی دسترسی نداشتیم. بعداً تأیید شد که ائتلاف عراق متحد یک بار دیگر یک بلوک رأی‌ عمده را در پارلمان برای خود تضمین کرد (128 کرسی از 275 کرسی) اگرچه به اکثریتی که در مجلس قبلی از آن برخوردار بود نرسید. اما پیش‌بینی می‌شد چرا‌که انتخابات ژانویه‌ی 2005 از طرف بیشتر سنی‌های عرب تحریم شد و بنابراین نتیجه‌ی آن کاملاً استثنایی بود. با این حال از دست دادن 12 کرسی برای ائتلاف عراق متحد نسبت به از دست دادن 22 کرسی برای ائتلاف کردها خیلی کمتر بود در حالی که فهرست ائتلافی که ایاد علاوی، مرید واشنگتن در رأسش بود سقوط خیلی زیادی کرد و از 40 کرسی به 25 کرسی رسید که نمایشی ضعیف بود.

این نتایج به این معنی بود که اگر، هریک از ائتلاف‌های «سنی» ـ خواه جبهه‌ی وفاق ملی عراق1 (با 44 کرسی) که ائتلافی است بین حزب اسلامی (شاخه‌ی «معتدل» اخوان‌المسلمین [انجمن علمای مسلمان «تندرو» با خاستگاه سنتی]) با نیروهای قبیله‌یی عرب سنی سنت‌گرا؛ خواه جبهه‌ی گفت‌وگوی ملی عراق2 به تنهایی (با 11 کرسی)، ائتلاف جوربه‌جور ملی‌گرایان عرب شامل بعثی‌های فعلی یا قبلی که رهبری صدام حسین را نمی‌پذیرند ـ با ائتلاف عراق متحد متحد می‌شدند، اکثریت مطلقی را در پارلمان به همراه یکدیگر تضمین می‌کردند. ائتلاف عراق متحد فقط ده رأی بیشتر نیاز داشت یا حتا کمتر اگر دو کرسی گروه کوچک شیعه‌ی نزدیک به صدری‌ها را در نظر بگیریم که به ائتلاف متحد پیوستند. چنین بلوک گسترده‌ی بین قبیله‌یی می‌توانست با فشار سیاسی اِعمال شده از سوی واشنگتن از طریق متحدان کُرد و گروه علاوی یا هر کس دیگری که ممکن بود به آن‌ها بپیوندد، مقابله کند.

همچنین هر دو ائتلاف «سنی» نشان دادند که بیشتر علاقه‌مندند با واشنگتن همکاری کنند با این نگرش که جلب حمایت ایالات متحد برضد ائتلاف متحد شیعه نسبت به زمانی که با خود ائتلاف متحد شیعه، دست به اتحاد بزنند در مجموع آن‌ها را در شرایطِ بهتری قرار می‌‌دهد. پس بیشتر مشتاق بودند بازی سیاسی کمی فرقه‌یی راه بیندازند تا اینکه بخواهند به رهاسازی ملی از قید اشغال سرعت ببخشند. از سوی دیگر خیلی از عرب‌های سنی، هژمونی ایران را ـ که به باور آن‌ها ائتلاف عراق متحد چیزی نیست مگر ابزار ایران ـ تهدید بزرگ‌تری نسبت به هژمونی ایالات متحد می‌دانند پس از نظر سیاسی این رفتار را توجیه می‌کنند. ائتلاف‌های پارلمانی عرب‌های سُنی در هماهنگی با علاوی نتایج انتخابات را زیر سؤال بردند. من در ژانویه‌ی گذشته در بحثم در این باره گفتم که ایرادگیری‌هایشان به نتایج انتخابات درست نبود و منظور از آن فقط گرفتن حق‌السکوت سیاسی از ائتلاف عراق متحد بود [1]. آنچه بعداً اتفاق افتاد صحت این برآورد را اثبات کرد: وقتی در دولت به آنچه می‌خواستند رسیدند ـ آن‌ها و حاکم انتصابی3 ایالات متحد زلمی خلیل‌زاد ـ همه‌ی جار و جنجال‌هایشان درباره‌ی «تقلب در انتخابات» به یک باره پایان گرفت.

در این بین کشمکش‌های شدید سیاسی بین چند نیرو در عراق رخ داد. نزاع اصلی بین ائتلاف متحد مورد پشتیبانی ایران از یک طرف و از طرف دیگر ائتلاف گسترده‌ی اتحاد کُردها، احزاب انتخاباتی «سنی‌ها» و علاوی مورد حمایت خلیل‌زاد و مورد حمایت بیانیه‌های منظم و ملاقات‌کنندگانِ رده‌بالای واشنگتن بود که ریاکارانه اصرار داشتند ضرورت دارد سنی‌های عرب مشارکت اساسی در قدرت داشته‌باشند. بعد از انتخابات ژانویه‌ی 2005 دولت بوش کوشید به رغم خط قرمز ایران و ائتلاف عراق متحد نه فقط شرایط خود بلکه مشارکت علاوی در دولت را به این ائتلاف تحمیل کند. واشنگتن سرانجام از آن چشم پوشید اما تنها بعد از خلاصی از شر نامزدِ مورد تأیید ائتلاف متحد برای ریاست بر اولین دولت «قانونی» در عراق بر اساس قانون اساسی جدید ـ همان کسی‌که در رأس دولت موقتِ برآمده از مجلس موسسان4 بود ـ ابراهیم جعفری.‌‌

نزاع اصلی دیگر درون ائتلاف عراق متحد به وقوع پیوست که دو جناح عمده رویاروی یکدیگر ایستادند: مجلس اعلای انقلاب اسلامی و پیروان مقتدا صدر. مجلس اعلای انقلاب اسلامی برای آدم خودش، عادل عبدالمهدی، مائوییست پیشین که هم در مذهب اسلام و هم در مذهب نولیبرالیسم تبدیل به آدمی بنیادگرا شد، مقام نخست‌وزیری می‌خواست. به رغم این واقعیت که مجلس اعلا نزدیک‌ترین گروه عراقی به ایران است و به رغم دفاع آن از دولت اَبَرفدرال در جنوب عراق، ایده‌یی که ایالات متحد با خشم و غضب آن را رد کرد (و همه‌ی نیروهای دیگرِ عرب عراقی از جمله مقتدا صدر آن را رد کردند)، واشنگتن از عبدالمهدی حمایت کرد به این امید که بتواند به امریکا کمک کند به نام بازار آزاد دست روی نفت عراق بگذارد. خلیل‌زاد که پیش از هر چیز دغدغه داشت تا از نفوذ مقتدا صدر بکاهد، به روش خود می‌کوشید تا بر آتش نفاق درون ائتلاف عراق متحد بدمد. صدر به نوبه‌ی خود به شدت از دوست خود و رهبر حزب الدعوه، جعفری، که او را به موضع سیاسی خود نزدیک‌تر می‌پنداشت و به فشار خود صادق‌تر، حمایت می‌کرد (جعفری بدون ملاحظه «پیمان شرف» را که صدر می‌کوشید تمام نیروهای اصلی مستقلِ عراق را به امضای آن تشویق کند، امضا کرد). [2]

باید تنش بین دو جناح تشدید می‌شد اما تهران ـ که بعد از انتخابات دسامبر مقتدا صدر را به بازدید از ایران دعوت کرد ـ در جلوگیری از انشعاب درون ائتلاف عراق متحد و واداشتن مجلس اعلای انقلاب اسلامی به ماندن در ائتلاف متحد به عنوانِ یک اولویت قطعاً مؤثر بود. نامزد ائتلاف متحد برای نخست‌وزیری به صورت دمکراتیک توسط رأی‌گیری در داخل ائتلاف تعیین شد که اکثریت ضعیفی به جعفری داد. «مروجان دمکراسی» در واشنگتن از آن به بعد حداکثر کوشش خود را کردند تا از پیشرفت این سازوکار قانون اساسی جلوگیری کنند: در حالت عادی، مجلس باید تشکیل جلسه می‌داد و رییسی برمی‌گزید که ملزم بود تا نامزد معرفی شده از سوی بزرگ‌ترین بلوک حاضر در مجلس را برگزیند ـ در این مورد جعفری ـ تا بکوشد دولتی تشکیل دهد. این موقعیت جعفری را قادر می‌ساخت تا بین بلوک‌های دیگر مانور دهد و بکوشد نظر تعداد کافی از نماینده‌های عرب‌های سُنی را جلب کند تا اکثریت پارلمان را برای خود تضمین کند و ائتلاف کُرد را وادارد از دولت خارج شود، به آن‌ها بپیوندد.

این سناریو آشکارا در دستور کار واشنگتن نبود. نتیجه بن‌بست خیلی شدید و خطرناکی بود تا اینکه توافق شد که جعفری جایش را به معاونش در حزب الدعوه، نوری مالکی بدهد. مالکی را کمتر سمپات ایران می‌دانستند و منعطف‌تر و مطیع‌تر از جعفری. در واقع مالکی در روابطش با ایالات متحد فرمانبردارتر از جعفری به نظر می‌رسید. تفاوت بین این دو، رهبران یک حزب، با این همه چندان نبود که خودستایی موهن واشنگتن و لندن را پس از انتصاب مالکی توجیه کند چنان که گویی علاوی دوباره به عنوان نخست‌وزیر عراق تدهین شده‌است.

کل این شرایط برای صدر به منزله‌ی شکست بود. همان‌طور که قبلاً گفتم او خیلی سخت کار کرده‌بود تا گروهای پارلمانی و فراپارلمانی سُنی عرب را متقاعد کند که به ائتلاف ضد اشغال بپیوندند. در این کار کاملاً شکست خورد: گروه‌های پارلمانی سنی عرب پیشنهادهای او را رد کردند و به ائتلافشان با احزاب کُرد و حاکم انتصابی واشنگتن چسبیدند. به علاوه انجمن علمای مسلمان که خیلی به شورشیان سنی عرب نزدیک است به شدت با صدر مخالفت کرد: او نتوانست کاری کند آن‌ها زرقاوی و شاخه‌ی القاعده‌اش را به شدیدترین وجهی محکوم کنند (صدر حتا از آن‌ها خواست گروه زرقاوی را تکفیر کنند) و دیدگاه رادیکال ضد بعثی او هم مانعی بر سر راه روابطش با ملی‌گرایان عرب سنی بود. او شکایت کرده که گروه‌های سنی که قبل از انتخابات دسامبر بهشان نزدیک شده و ازشان خواسته «پیمان شرف» را امضا کنند، هیچ یک این کار را نکرده‌اند.

ضربه‌ی عمده‌ی بعدی به استراتژی صدر در کوشش برای ایجاد ائتلاف ضد امریکایی با نیروهای سنی عربِ ضد اشغال، حادثه‌یی بود که تنشِ قوم‌گرایانه بین شیعه‌ها و سنی‌های عرب را در عراق شعله‌ورتر کرد ـ منظورم حمله به مسجد العسکری در سامراء در 22 فوریه‌ی 2006 است. این حمله‌ی فرقه‌گرایانه تا حدی حس انتقام‌جویی مبارزان شیعی را برانگیخت که از حمله‌های فرقه‌گرایانه‌ی کشنده‌ی بی‌پایان و بی‌شماری که جامعه‌شان از آغازِ اشغال با آن‌ها روبه‌رو بود، به جان آمده‌بودند. در این انتقام‌ها، «سپاه مهدی»، ارتش نامنظم صدر، آشکارا نقش زیادی داشت. نه اینکه صدر به این عمل چراغ سبز نشان داده‌باشد ـ برعکس، مثل بیشتر رهبران شیعه حداکثر کوشش خود را کرد تا همه چیز را آرام کند ـ اما چون شبه‌نظامیانش نسبت به شبه‌نظامیان بدرِ مجلس اعلای انقلاب اسلامی کمتر متمرکزند، قبل از در نظر گرفتن هر چیز دیگر و گوش دادن به ندای عقلانیت سیاسی از غرایزشان پیروی کردند.

به هر حال این حوادث ناگوار به شدت مورد بهره‌برداری نیروهایی با آرایش غریب قرار گرفت ـ از جمله دوستان امریکایی، بنیادگرایان سنی طرفدار زرقاوی و بعثی‌های طرفدار صدام ـ به این منظور که مقتدا صدر را در میان سنی‌های عرب بی‌اعتبار کنند و وجهه‌اش را به اینکه موضع قاطع ضد اشغال دارد و به استقلال کامل از ایران معروف است، از میان ببرند. همه‌ی آنچه صدر در دوره‌ی قبل ‌از نظر سیاسی به آن رسیده‌بود، یعنی تأثیرگذاری در چارچوب یک عراق پان‌عرب(سنی‌ها و شیعیان) به همراه گنبد مسجد العسکری فروریخت. بدیهی است که او نفوذ باصلابتش را در میان شیعیان حفظ کرد ـ بیش از همه میان لایه‌های ستم‌دیده‌ی جامعه‌ی شیعی، نفوذی که به احتمال زیاد با نقش «ارتشش» به عنوان مظهر جناحِ مسلحِ جامعه بیش از هر گروه دیگر تقویت شده‌بود. اما این واقعیت باقی ماند که او در تحمیل خود به عنوان رهبر ملی‌گراهای عرب شیعه و سنی که پس از رویارویی با نیروهای اشغالگر در سال 2004 وجهه‌یی پیدا کرده‌بود، عقب ماند.

به رغم این تحولات، عراق هنوز به شرایط تمام‌عیار جنگ داخلی نرسیده‌است. در واقع آنچه یک سال پیش به صورت «جنگ داخلی کم‌عیار»[3] شرحش دادم، شدت رشدش در سراسر سال 2005 و اوایل 2006 حتا پیش از شروع ناگهانی و شدیدی که حمله‌ی سامراء تحریکش کرد، متوقف نشده. بااین‌حال من با توجه به تجربه‌ی لبنان می‌گویم که دو عنصر وجود دارند که در این لحظه هنوز بین شرایط فعلی عراق و جنگ داخلی تمام‌عیار قرار دارد. اولی پایداری دولت یکپارچه‌ی عراقی است و وجود نیروهای مسلحِ همچنان یکپارچه‌‌ی عراقی: در لبنان انشعاب در دولت در اوایل سال 1976 و ایجاد شکاف در ارتش بود که حرکت به سوی جنگ داخلی تمام‌عیار را سبب شد. عنصر دوم وجود نیروهای مسلح خارجی با نقش بازدارنده و میانجی است مثل نقشی که ارتش سوریه از 1976 به بعد ـ هرچند فقط ادواری ـ در لبنان بازی کرد.

این‌‌ها اشاره به کنایه‌یی است که در ابتدای بحثم زدم که لغزش عراق به سوی بدترین سناریو برای مردمش الزاماً بدترین سناریو برای واشنگتن نیست. عملاً بیشتر آنچه در ماه‌های اخیر در عراق اتفاق افتاده گذشته از تبلیغ پیرامون رفتار جنایت‌کارانه‌ی نیروهای امریکایی، به سود طرح‌های ایالات متحد بوده‌است. افزایش حاد تنش‌های فرقه‌یی و شکست پروژه‌ی مقتدا صدر آشکارا به کار امریکا آمده‌است. من و بسیاری از افراد دیگر مدت‌هاست هشدار می‌دهیم که وقتی همه کاری انجام شد، تنها برگ برنده‌ی واشنگتن در عراق ایجاد تفرقه‌های قومی و قبیله‌یی خواهدبود که دولت بوش بر اساس کلاسیک‌ترین نسخه‌های امپریالیستی به خودخواهانه‌ترین روش از آن بهره‌برداری می‌کند: «تفرقه بینداز و حکومت کن». این کاری است که حکام انتصابی واشنگتن در بغداد از پل برمر تا خلیل‌زاد حداکثر کوشش خود را کرده‌اند تا آن را به کار بسته و از آن سود بجویند.

از این منظر، درگیری‌های کنونی قبیله‌یی موهبتی است برای واشنگتن تا آنجا که بسیاری از عراقی‌ها مظنون اند که آژانس‌های جاسوسی امریکا و اسراییل پشت بدترین حمله‌های قبیله‌یی هستند. توجه کنید که چگونه اشغال با این واقعیت «مشروع» جلوه داده‌می‌شود که خیلی از سنی‌های عرب در نواحی با جمعیت مختلط که احساس تهدید می‌کنند برای تضمین امنیت خود تقاضای حضور نیروهای خارجی کرده‌اند چون اعتمادی به نیروهای مسلح عراق ندارند [4]. وقتی به این واقعیت می‌اندیشید که عرب‌های سنی، هواداران اصلی شورش مسلحانه‌ی ضد اشغال بوده‌اند و هنوز هم هستند ـ گرچه تنها هواداران نیستند ـ با چه تناقضی مواجه می‌شوید: الگوی رو به رشدی از فعالیت‌های مسلحانه‌ی ضد اشغال در جنوب عراق وجود دارد که به ندرت گزارش شده‌است ـ اگر اصلاً در رسانه‌های غربی یا حتا رسانه‌های عربی مربوطه گزارش شده‌باشد.

واشنگتن با آتش بازی می‌کند: عداوت قومی با طراحی‌هایش برای عراق سازگار است اما فقط آن را درون محدوده‌ها نگه می‌دارد. در جهت منافع ایالات متحد نیست که آن‌طور که وقیحانه در رسانه‌های ایالات متحد از سوی «کارشناسان» خودخوانده از آن دفاع می‌شود و نومحافظه‌کاران و دوستان معتقدند که دومین پی‌آمد خوب خواهدبود، بدون کنترل امنِ امریکا بر عراقی یکپارچه، این کشور به سه بخش مجزا تقسیم شود. این امر نه‌تنها نسخه‌ی عملی برای جنگ داخلی مدید خواهدبود بلکه نظارت ایالات متحد را بر منطقه‌ی اصلی نفت‌خیز عراق که جنوب این کشور با اکثریتی شیعی است غیر قطعی‌تر می‌کند. به این ترتیب منفعت واشنگتن با تقویت عداوت فرقه‌یی در سطحی قابل کنترل که با سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن»اش سازگار باشد و از دستش درنرود و به جنگ داخلی مخاطره‌آمیز نینجامد به بهترین نحوی به دست می‌آید. عراق فدرال با دولت مرکزی دچار آشفتگی، خیلی خوب با این طرح می‌خواند مشروط بر آنکه توسط تمام بازیگران اصلی عراق پذیرفته‌شود (که خیلی مشکل است) اما عراقی تکه‌پاره فاجعه خواهدبود ـ خیلی ممکن است که ماشه‌ی پویش را در ناحیه‌یی خطرناک بچکاند (به جمعیت شیعه‌ی ایالت شرقی پادشاهی سعودی فکر کنید که بخش عمده‌ی منابع نفتی عربستان آنجاست).

حالا اگر نیروهای ایالات متحد را با آتش‌نشان‌ها مقایسه کنیم، حقیقت مطلب این است که آتش‌بازانِ به شدت خطرناکی آن‌ها را هدایت می‌کنند! از زمان شروع اشغال، وضعیت عراق مدام و بی‌وقفه رو به وخامت گذاشته‌است: حقیقتی کتمان نشدنی که فقط دروغگویانِ وقیحی مثل همان واشنگتنی‌ها می‌توانند انکارش کنند با اصرار ورزیدن به ‌اینکه شرایط رو به بهبود است در حالی که مدارک مسلمی عکس آن را می‌گویند. عراق در دور باطلی گرفتار شده‌است: اشغال، شورش را شعله‌ور می‌کند و تنش قبیله‌یی را که حاکم انتصابی واشنگتن می‌کوشد با ابزار سیاسی تشدیدش کند به راه می‌اندازد، چیزی‌که به نوبه‌ی خود برای توجیه ادامه‌ی اشغال از آن استفاده می‌شود. آخرین وسیله‌یی که مقامات اشغال‌گر ایالات متحد با آن نفت روی آتش عراق می‌ریزند بر اساس منابع شیعه، کمک به حزب اسلامی است ـ نزدیک‌ترین گروه سنی عرب عراقی به واشنگتن و سعودی ـ با ایجاد جناح مسلحی که هم‌اکنون در عداوت فرقه‌یی نقش دارد.

فقط یک راه برای بیرون آمدن از این دایره‌ی سوزان وجود دارد: تنها با اعلام هرچه سریع‌ترِ بیرون رفتنِ کامل و بی قید و شرط نیروهای امریکایی می‌توان گامی قاطع برای خاموش کردن آتش برداشت. این باعث فروکش‌کردن شورش سنی‌ها خواهدشد که انجمن علمای مسلمان به کرات وعده داده به محض آنکه برنامه‌ی زمانی برای بیرون رفتن گروه‌های اشغال‌گر اعلام شد، خواستار توقف آن خواهدشد. همچنین تنش قبیله‌یی را فروخواهدکاست و هم‌زمان عراقی‌ها به آینده‌شان چشم خواهنددوخت و باور به رسیدن به هم‌زیستی مسالمت‌آمیز را احساس خواهندکرد. و اگر حتا به این نتیجه برسند که حضور خارجی برای مدتی لازم است تا برای تثبیت نظم و شروعِ بازسازی واقعی به آن‌ها کمک کند، مسلماً این گروه‌ها از کشورهایی که جاه‌طلبی‌های هژمونیک بر عراق دارند، نخواهندبود بلکه به گروهی خوش‌آمد گفته خواهدشد که تمام بخش‌های مردم عراق آن‌ها را دوست و یاور بی‌غرض خود بدانند.

حماس در قدرت

شالوم: در گفت‌وگوهای ماه ژانویه پیروزی حماس در انتخابات را خیلی شگفتی‌آور ندانستی. تأثیر این پیروزی را بر جامعه‌ی فلسطین به‌طور کل و بر چشم‌انداز صلح به‌طور خاص به ویژه در پرتو تهاجم‌های اخیر اسراییل چگونه می‌بینی؟

اشقر: پیروزی حماس در انتخابات در واقع وقتی در چارچوب کلی نظرهای ما در همین ژانویه‌ی قبل از انتخابات نگریسته‌شود خیلی هم شگفت‌آور نیست. باید تأکید کرد که تمایل عامِ برآمده از شکست و فساد رهبرانِ جنبش ملی‌گرا یا چپ ـ رهبران سازمان آزادی‌بخش فلسطین / مقامات فتح که با امثال محمود عباس و محمد دهلان شناخته‌می‌شوند ـ به بنیادگرایی اسلامی که خلاءِ رهبری توده‌یی به این ترتیب پدید آمده را پر می‌کند، گرایشی است که خود را به روش‌های بسیار متفاوتی نشان می‌دهد.

«اسلامی کردن» به معنی روی‌گردانی از سکولاریزاسیون اجتماعی و حرکت به سمت تبعیت سفت و سخت از مذهب اسلام فرایندی یک‌شکل نیست. اجازه دهید اول از همه اشاره کنم که کسانی‌که به حماس رأی دادند تنها 45/44 درصد رأی‌دهندگان فلسطینی بودند درحالی‌که اکثریت یا به فتح یا به چپ‌های سکولار یا به نامزدهای لیبرال رأی دادند. (حماس بیشتر کرسی‌های پارلمان را به دست آورد به خاطر نظام انتخاباتی که بخشی از آن بر نتایجِ حوزه‌های انتخاباتی منطقه‌یی استوار بود و بخشی بر کسب آرای نسبی). دوم آنکه خیلی از کسانی‌که به حماس رأی دادند این کار را بیشتر از روی خشم و ناراحتی از رهبران اسراییل و مقاماتِ تشکیلات خودگردان عضو فتح کردند و کمتر از روی وابستگی به بنیادگرایی اسلامی. حماس که نامش از حروف اولِ کلماتِ عربی جنبش مقاومت اسلامی گرفته‌شده از نظر تاریخی خود را دشمن اصلی دو مخالفش نشان داده و جایگزین «اسلامی» فتح در مقاومت علیه اسراییل است. تصویرش را به صورت پَروپاقرص‌ترین و رادیکال‌ترین دشمن «دولت یهود» شکل داد و در برابر سازش‌های بی‌پایان رهبران فتح در اصول به ویژه اصل تسلیم مشروط5، علیه اسراییل و پدرخوانده‌اش امریکا ثبات قدم نشان داد. البته این کار را از روی دیدگاه بنیادگرایانه‌ی مذهبی از جهان با منشوری بیان‌گرِ سیر قهقرایی به سوی دیدگاه‌های سامی‌ستیز انجام داد که سازمان آزادی‌بخش فلسطین با دقت از گفتمان رسمی خود آن را کنار گذاشت. این، زمینه را مساعدِ احیای حمله‌های انتحاری کورِ ضد اسراییلی کرد که از دهه‌ی 1990 به بعد علامت مشخصه‌ی حماس شد با خشونت فزاینده‌ی سرکوب‌های اسراییلی‌‌ها که به این حمله‌ها در چشم بسیاری از فلسطینی‌ها مشروعیت می‌بخشید. حماس همچنین خود را به عنوان رادیکال‌ترین منتقدِ حاکمِ کاملاً فاسد و مافیاگونه‌ی فتح رشد داد و با اخلاص آشکار در اجرای نظام صدقه‌های اسلامی و خدمات اجتماعی و قناعت رهبرانش با آن به مقابله برخاست.

بدیهی است به‌موازات نفوذ فزاینده‌ی حماس، موج «اسلامی کردن» در این سال‌ها رشد کرد و در فلسطین مثل جاهای دیگر با نشانه‌ی قاطعِ پوشش زنان توی چشم می‌زد. اما برخلاف آنچه در موقعیت‌های دیگر دیده‌ایم، مثل انقلاب ایران، دست‌یابی حماس به قدرت با کارزار تمام‌عیارِ تسلیمِ اجباری یا داوطلبانه به اوامر مذهبی ادامه پیدا نکرد. بی‌شک اولویت جنبش این نبود. واقعیت این است که حماس ظاهراً از پیروزی در انتخابات کاملاً دست‌پاچه بود، انتظار نداشت اکثر کرسی‌ها را به تنهایی به دست آورد (اکثریت چشم‌گیر 45 کرسی از 66 کرسی تخصیص یافته در روش منطقه‌یی را به دست آورد که مجموعِ 74 کرسی از 132 کرسی را به آن بخشید). در گفت‌وگوهای ماه ژانویه مشارکتش در فرایند سیاسی را خیلی خوش‌آیند دانستم چون حماس را به اندیشیدن با عبارات سیاسی‌تر متقاعد می‌کرد [5]. دست‌یابیش به قدرت به نحو چشم‌گیری این اضطرار را تشدید کرد.

رهبران حماس مثل هر تازه به دوران رسیده‌یی پس از تغییر رادیکال دولت، کاملاً سرگردان و در برخورد با امور ناشی بودند و بنابراین به سرعت با مانورهای موذیانه‌ی فتح و محمود عباس روبه‌رو شدند ـ این دومی علیه آن‌ها از همان قدرت مستبدانه‌ی ریاست‌جمهوری سود جست که یاسر عرفات وقتی واشنگتن در رأس کابینه‌ی فلسطین در سال 2003 عباس را به او تحمیل کرد، علیه عباس به کار برده‌بود. رهبران حماس وقتی اسراییل و قدرت‌های غربی به رهبری ایالات متحد به تدریج شروع به بی‌ثبات کردن کل دولت و ملت فلسطین کردند و یک بار دیگر ثابت کردند که نمی‌توانند نتایج انتخابات واقعاً دمکراتیک را تاب بیاورند و فقط وقتی از دمکراسی دفاع می‌کنند که دوستان و نوکرانشان را به قدرت برساند، تضعیف شدند ـ همان‌طورکه نوآم و من در ژانویه به آن تأکید کردیم. رهبران حماس با این حال تلاش کردند که خیلی سریع از این دوره‌ی فشرده‌ی سیاست واقع‌گرایانه درس بگیرند. دریافتند که بین چکش‌ فتح و سندان اسراییل و فشار غرب گیر کرده‌اند. دریافتند که مخالفانشان می‌خواهند این‌ها چنان رفتار کنند که بی‌اعتبار شده و خود سرنگونی خود را با ابزار سیاسی و با نوعی توطئه تسهیل کنند [6].

رهبرانِ حماس گیرافتاده بین متعصبان و واقع‌گرایان، اما گامی مهم به سوی اتخاذ موضع سیاسی هم‌آوا با خواسته‌های اکثریت عمده‌ی فلسطینی‌ها برداشتند. این عمدتاً از چیزی‌که به آن «سند زندانیان» می‌گویند به دست آمد ـ یعنی برنامه‌ی بحث و تأیید شده توسط زندانی‌های فلسطینی در زندان‌های اسراییل متعلق به کل طیف سازمان‌های فلسطینی از فتح تا حماس به استثنای جهاد اسلامی. ابتدا محمود عباس کوشید تا از سند به صورت ابزاری برای نامشروع‌ جلوه دادن دولت حماس سود جوید و این در حالی بود که حماس تحت فشار متعصبانش از تأیید سند اکراه داشت ـ به رغم این واقعیت که محتوای سند، اصول اساسی ملی‌گرایی فلسطینی را در بر دارد و بنابراین عملاً به موضع حماس نزدیک‌تر است تا عباس. با این وجود عباس کوشید به روش مردم‌فریبانه از آن‌ استفاده کند اما حماس با توافق بر سر نسخه‌ی جدیدی از سند که چنان در آن‌ تجدید نظر شده‌بود که با پسندش جور دربیاید، شرایط را به سود خود چرخاند.

این نقطه‌ی عطفی شد که به اتخاذ برنامه‌ی سیاسی فلسطین به اتفاق آراء بر مبنای دولتی مستقل در سرزمین‌هایی که اسراییل در 1967 اشغال کرده‌بود انجامید. بند اول سندِ تجدید نظر شده بیان می‌داشت که

فلسطینی‌ها در موطن خود و در خارج از کشور به دنبال موارد زیر هستند و برای آن‌ها مبارزه می‌کنند: آزاد کردن سرزمینشان؛ برچیدن شهرک‌ها و تخلیه‌ی مهاجران شهرک‌نشین؛ برداشتن دیوار حائل جدایی نژادی و الحاق؛ نایل شدن به حق آزادی، بازگشت و استقلال و تعیین سرنوشت‌ شامل حق تأسیس دولت مستقل کاملاً خودمختار در تمام سرزمین‌های اشغالی سال 1967 به پایتختی اورشلیم؛ تضمین حق بازگشت پناهنده‌ها به خانه و کاشانه‌هاشان که از آن‌ها بیرون رانده‌شده‌اند و پرداخت غرامت به آن‌ها؛ و آزاد کردن تمام زندانی‌ها و بازداشتی‌ها بدون استثناء یا تبعیض ـ همه‌ی این‌ها بر پایه‌ی حق تاریخی مردم بر سرزمین پدری و آبا و اجدادی و بر پایه‌ی منشور سازمان ملل و قانون بین‌المللی و آنچه که مشروعیت بین‌المللی بدون تعرض به حقوق مردممان تضمینش کرده‌است [7].

بند دوم پیش‌بینی‌های لازم برای بازسازی رادیکالِ سازمان آزادی‌بخش فلسطین را بر اساس فرایندی دمکراتیک و از طریق تشکیل شورای ملی جدید (معادلِ یک گروه قانونگذار در سازمان آزادی‌بخش) مبتنی بر آرای نسبی ـ از طریق انتخابات توسط تمام بخش‌های مردم فلسطین هرجا که ترتیب دادن انتخابات ممکن باشد و توافق بین سازمان‌های اصلی تا دیگران نیز نماینده داشته‌باشند ـ ارایه می‌دهد. بند 7 بیان می‌دارد که

هدایت مذاکرات حق قانونی سازمان آزادی‌بخش فلسطین و رییس تشکیلات خودگردانِ ملی است بر مبنای اتکا به اهداف ملی فلسطین آن‌گونه که در این سند آمده مشروط بر آنکه هر توافقی در این‌مورد برای تأیید و تصویب به شورای جدید ملی فلسطین تسلیم شود یا در داخل و خارج کشور بر اساس قانونِ مربوطه رفراندوم عمومی برگزار کند.

این توافق در 27 ژوئن 2006 به دست آمد اما تقریباً به آن توجهی نشد. روز بعدش ـ درست وقتی که فلسطینی‌ها به توافقِ برنامه‌ریزی شده‌ی تاریخی خود نایل شده‌بودند، توافقی فراگیرتر از همیشه، و با هدف رسیدن به توافقی سیاسی آماده‌ی مذاکراتی با اسراییل می‌شدند ــ اسراییل حمله‌ی نظامی وحشیانه‌ی فجیعش را به غزه ترتیب داد. اسراییل به وحشیانه‌ترین روش ممکن به دزدیده شدن یکی از سربازانش در 25 ژوئن که به تلافی ربوده‌شدن شهروندان فلسطینی، و با هدف تبادلش با فلسطینی‌های بازداشت شده دزدیده شده‌بود. واکنش نشان داد اگر اسراییل به مقاماتِ فلسطینی وقت برای حل مسأله می‌داد می‌توانست به آزادی سربازش دست یابد. اما در عوض تصمیم گرفت سیاست گروگان‌گرفتنِ کل مردم فلسطین را برای تحمیل خواست یک‌طرفه‌اش به دولت فلسطین به روشی که سرانجامش چیزی نیست مگر توپ‌های تروریسم دولتی گسترده، از جمله توسل به مکافات جمعی برآمده از مفهوم گناه جمعی، به طرز چشم‌گیری شدت بخشد.

ایهود اُلمرت6 در دوران زمامداریش اثبات کرد که وارث خَلَف آریل شارون است. و امیر پرتز خیلی مأیوس‌کننده می‌کوشید از شقاوت اسلاف نظامیش در رأس حزب کارگر تقلید کند، اما شبیه به کاریکاتوری مسخره شد. نه فقط او به برنامه‌یی که بر مبنای آن دست به کارزار انتخاباتی زده‌بود خیانت کرد بلکه وارد دولت ائتلافی به رهبری اُلمرت شد، که خود را وقف «شهرک‌سازی» یک‌جانبه کرده‌است که در واقع یعنی الحاق و خشونت دایم، و پست وزارت «دفاع» را پذیرفت که نه فقط بیشترین فاصله را با شایستگی او دارد بلکه کمترین ارتباط را با برنامه‌ی اجتماعی‌یی دارد که او از آن دفاع می‌کرد ـ حالا از برنامه‌ی صلح اسمی نمی‌بریم ـ در نتیجه‌ی تمام این موارد، چشم‌انداز صلح در منطقه خیلی رنگ‌پریده است و در حال حاضر فقط هبوط به بربریت در افق پدیدار است.

ستیزه‌ی اسراییل ـ حزب‌اله ـ لبنان

شالوم: تحولات ناگهانی و رو به رشد در جبهه‌ی لبنان را چطور ارزیابی می‌کنی؟ کنش‌های حزب‌اله و اسراییل را؟

اشقر: ربوده شدن یک سرباز اسراییلی به دست گروهی فلسطینی در غزه واکنش‌ مشروع به آدم‌ربایی نظام‌مند شهروندانِ بی‌شمار فلسطینی توسط اسراییل بود ـ مشروط بر آنکه سرباز برای تبادل زندانی‌ها حفظ شود و به عنوان سپر بلا اعدام نشود. این قطعاً مناسب‌ترین پاسخ به تعرض اسراییل نبود. همه‌ی تاریخ نبرد فلسطینی‌ها به روشنی نشان می‌دهد که با توسل به خشونت نیست که فلسطینی‌ها می‌توانند به اهدافشان برسند چراکه اسراییل از برتری قاطع و درهم‌کوبنده‌ی نظامی برخوردار است. با این همه این عمل انتقامی مشروع در برابر تهاجمی تمام‌عیار بود که به حق به جای شهروندان اسراییلی، ارتش اسراییل را هدف قرار داده‌بود.

حالا گرچه حزب‌اله هم حمله‌یی به سربازها و نه شهروندان اسراییلی ترتیب داده و چند تا از آن‌ها را کشته و دو تن از آن‌ها را ربوده، این کنش مشخصاً سؤال‌برانگیزتر است. روشن است که از وقتی‌ ارتش اسراییل در سال 2000 پذیرفت از بخشی از خاک لبنان که از سال 1982 اشغالش کرده‌بود عقب بنشیند ـ عقب‌نشینی‌یی که حزب‌اله نقش کلیدی در آن داشت ـ اسراییل مدام با دست‌درازی تهاجمی به حریم لبنان به حزب‌اله حمله می‌کرد. در این معنی می‌شد عملیات 12 ژوییه علیه ارتش اسراییل را قطعاً مشروع پنداشت. اما از سوی دیگر خیلی واضح بود که حمله به عنوان انتقام مستقیم از هجومِ پیشِ رو یا خیلی تازه‌ی اسراییل به خاک لبنان تلقی نخواهدشد بلکه جامعه‌ی بین‌الملل آن را «تجاوز» قلمداد خواهدکرد و اسراییل از آن به عنوان بهانه‌یی برای اجرای کارزار نظامی گسترده با هدف در هم کوبیدن حزب‌اله سود خواهدجست ـ کارزاری که به شدت مردم لبنان را در قالب سنت «خسارت دیدن جنبی» آزار می‌دهد. عملیات حزب‌اله به این معنی هم ماجراجویانه و هم نامسوولانه بود.

البته کاملاً می‌توان رضایت خیلی‌ها را در منطقه درک کرد وقتی عملیات حزب‌اله را به عنوان کنش وحدت با مردم غزه که تابع ناانسانی‌ترین و غیر قانونی‌ترین ستم‌ها هستند تفسیر می‌کنند. اما نباید این عملیات را فقط از ورای منشور اخلاقی ارزیابی کرد: باید آن‌ها را با عواقب احتمالی و مناسبتشان با اهدافِ پی‌گیری شده سنجید. در این پرتو حمله‌ی حزب‌اله واقعاً سنجیده نبود. به جای تسکین مردم غزه ـ اگر چنین هدفی داشت (رهبر حزب‌اله، حسن نصراله، گفت که حمله‌ی گروهش چند ماه بود که برنامه‌ریزی می‌شد، قبل از یورش اسراییل به غزه) ـ زندگی، امنیت و معیشت مردمی دیگر و در تعداد بیشتر را به مخاطره انداخت.

اما ماجراجویی و مسوولیت‌ناپذیری حمله‌ی حزب‌اله را هر قدر هم که سرزنش کنیم، کاملاً از ماجراجویی و مسوولیت‌ناپذیری اسراییل متفاوت است. اسراییل با تفرعن و وحشی‌گری‌هایش ضربه‌های کاری به مراتب بیشتری می‌زند و کل منطقه را با تجاوز دایم و بی‌توجهی تحقیرآمیزش به زندگی و حقوق فلسطینی‌ها ـ و حالا دوباره لبنانی‌ها ـ در التهاب نگه می‌دارد. خلاصه آنکه اسراییل به زشت‌ترین و نفرت‌انگیزترین روش از کشوری به مراتب ضعیف‌تر از خود انتقام می‌گیرد و به مردم لبنان مجازات جمعی اعمال می‌کند و آن‌ها را گروگان می‌گیرد، همان کاری که با مردم ضعیف‌تر فلسطین کرده‌است. عملیات نظامی‌یی انجام می‌دهد که طبق گزارش‌ها فقط در نُه روزِ اول خیلی بیشتر از 300 لبنانی را به دام مرگ می‌کشاند (تازه گزارش‌ها، مدفون‌شده‌ها زیر خاک‌وخُل‌های ساختمان‌های با خاک یکسان شده را پوشش ندادند)، بی‌شمار آدم دیگر را مجروح می‌کند، زیرساخت‌های اساسی لبنان را ویران می‌کند و کل کشور را در حالت انسداد نگه‌می‌دارد. آن لبنانی‌هایی که به نگرانی ادعایی واشنگتن درباره‌ی مردم و دمکراسی لبنان باور داشتند می‌توانستند چهره‌ی عریان تمام اقدامات ریاکارانه‌ی واشنگتن را مشاهده کنند که حتا شورای امنیت را از دادنِ فراخوان آتش‌بس برحذر داشته. واشنگتن در واقع شریک جرم و مسوولیت تجاوز اسراییل به مردم لبنان است ـ یا بهتر است گفته‌شود بی‌مسوولیتی ـ همه می‌دانند که ایالات متحد و فقط ایالات متحد قادر بود تا بدون فوت وقت حمله‌های اسراییل را متوقف کند.

مقیاس تجاوز اثبات کرد که واشنگتن و اسراییل حمله‌ی حزب‌اله را بهانه‌یی کردند برای رسیدن به هدفی که از سال 2004 موکداً به دنبالش بودند. سال 2004 سالی است که ایالات متحد با حمایت پرشور فرانسه قطعنامه‌ی 1559 را به تصویب شورای امنیت رساند که نه فقط درخواست عقب‌نشینی نیروهای سوری از لبنان را داشت بلکه خواهان خلع سلاح گروه‌های مسلح کشور یعنی اول حزب‌اله و بعد فلسطینی‌های مسلح در اردوگاه‌های پناهندگان بود. رفتارِ با نخوت، وحشیانه و سبعیتِ مهارنشدنی دولت اسراییل با حمایت واشنگتن از الگوی آشنایی می‌آید که این بار هدفش واداشتنِ اکثریت اعضای دولت لبنان به رویارویی با حزب‌اله به هزینه‌ی جنگ داخلی جدید است. حال که این نوشته را می‌نگارم، چنین تجاوزِ آشکارا با نقشه‌ی قبلی تدارک دیده شده‌یی، ظاهراً در عمل نتیجه‌ی عکس داده‌است و به اتحاد بیشتر لبنانی‌ها در انزجار عمیق از وحشی‌گری‌های اسراییل و باز تثبیت حزب‌اله به عنوان مظهر اصلی مقاومت ملی، فراتر از جامعه‌ی شیعه که همیشه به معنای دقیق کلمه، جزیی از آن دانسته می‌شد، انجامیده‌است.

دولت کنونی لبنان که از انتخابات بهار 2005 برآمد، شروع کرده به بررسی مسأله‌ی تسلیحات حزب‌اله: برای این هدف، از اسراییل درخواست کرد که آخرین بخش از خاکی را که در جنوب لبنان اشغال کرده، مزارع شبعا، [8] بازپس دهد و دو زندانی را که رسماً در زندان‌های اسراییل اند، یکی از آن‌ها از سال 1978، آزاد کند. همچنین درخواست کرد که اسراییل به مداخله و آزارش به حزب‌اله لبنان که یک بازیگر مشروعِ علنی در صحنه‌ی سیاسی این کشور و سهیم در پارلمان است پایان ببخشد.

مادام که حزب‌اله تهدید می‌شود کاملاً مشروع است که برای دفاع از خود سلاح داشته‌باشد به ویژه که دولت لبنان نمی‌تواند در برابر اسراییل از آن محافظت کند. درست است که راه لبنان برای دفاع از تمامیت ارضیش راه دیگری است که باید از سوی مردم لبنان در کل و به روش دمکراتیک و نه یک‌جانبه توسط هریک از نیروهای سیاسی این کشور درباره‌ی آن تصمیم‌گیری شود اما به هر حال مسأله‌ی مسلح بودن حزب‌اله باید توسط خود لبنانی‌ها با ابزار سیاسی حل و فصل شود. آنچه اسراییل به پشتوانه‌ی واشنگتن، پاریس و متحدان دیگرش می‌کوشد به لبنان تحمیل کند برخوردهای خشونت‌آمیز داخلی است، جنگی داخلی در کشوری که همچنان از 15 سال جنگ خونین و مالین است. اسراییل آنچه را همواره به فلسطینی‌ها گفته‌است، الان دارد به لبنانی‌ها هم می‌گوید: خودتان همدیگر را نابود کنید وگرنه ما همه‌ی شما را از بین می‌بریم.

انگیزه‌ی ایالات متحد به پشتیبانی ـ چه می‌گویم، تحریک ـ اسراییل به این حمله البته فراتر از لبنان است و هدف اصلیش ایران است. این بخشی از دغدغه‌ی واشنگتن به هلالِ شیعی معروف است که از ایران تا حزب‌اله لبنان کشیده‌شده و از متحدان ایران در عراق و سوریه می‌‌گذرد. اگر به بافت ذهنی جنگ سرد گونه‌ی چیره در واشنگتن نظری بیندازیم، ایران دشمن اصلی در منطقه است مثل شوروی که زمانی در سطح جهان چنین بود و هر برخوردی با قدرتِ مورد حمایتِ دشمن اصلی، بخشی از جنگ با خود دشمن اصلی محسوب می‌شود. روابط خیلی نزدیک ایران با حزب‌اله برای هیچ کس پوشیده نیست. ایران از زمان شکل‌گیری این سازمان از آن پشتیبانی کرده که ایدئولوژی اسلام‌گرایانه‌ی یکسانی دارند: به آن کمک مالی می‌کند، آموزشش می‌دهد و تسلیحش می‌کند و حزب‌اله اگر آن حمله‌های سخت را مثل آن یکی که در 12 ژوییه با ربودن چند سرباز اسراییلی به آن دست زد، بدون همکاری با حامیانش در دمشق و تهران می‌کرد، خیلی نادان می‌بود. حال پرسش این است: بعد چه؟

این ادعای واشنگتن که دولت‌ها حق ندارند از نیروهایی که با دشمنان آن‌ها در کشورهای دیگر می‌جنگند حمایت کنند بوی گند ریا می‌دهد. به پرونده‌ی ایالات متحد نگاه کنید: برای مثال حمایت واشنگتن از کنتراهای نیکاراگوآ در برابر دولت ساندینیستا را در نظر بگیرید یا مجاهدین افغان در برابر اشغال آن کشور توسط شوروی. و خیلی مهم‌تر از همه‌ی این‌ها آیا ایالات متحد حامی، پشتیبان مالی، اسپانسر و تهیه‌کننده‌ی سلاحِ دولت اسراییل در بسیاری از تجاوزها‌یش نبوده؟ افزون بر این، این واقعیت که حزب‌اله مورد حمایت ایران، سوریه یا هر دولت دیگری است، نشانه‌ی آن نیست که نبردش برای آزادسازی کشورش مشروع نیست همان‌طور که حمایت روس‌ها یا چینی‌ها از کمونیست‌های ویتنامی به این معنی نبود که ویتنامی‌ها برای رهایی کشورشان از چنگ اشغال‌گران نمی‌رزمیدند و اکثریت قاطع ویتنامی‌ها به معنای واقعی کلمه این مطلب را این‌گونه می‌دیدند. وقاحت واشنگتن حد و مرزی ندارد: «دخالت خارجی» را در کشورهایی که خودش یا متحدانش اشغال کرده‌اند ـ ویتنام دیروز، عراق امروز ـ محکوم می‌کند.

هجوم تازه‌ی اسراییل به لبنان به همراه یورش به غزه خبر از آینده‌یی بد برای منطقه می‌دهد و استفاده‌ی نامحدود اسراییل از سبعیت فراگیر به همراه رفتار مشابه ایالات متحد و همه‌ی متحدانش به انواع تفکرات متعصبانه که ناگزیر گریبانگیر مجرمان و زادگاه‌هاشان می‌شود میدان می‌دهد ـ 11 سپتامبر 2001 نیویوریک، 11 مارس 2004 مادرید و 7 ژوییه‌ی 2005 لندن شواهد هول‌ناک آن اند. تأکید بر این نکته مهم است که مردم امریکا در این زمینه مسوولیت سنگینی بر دوش دارند چون تنها با تغییر جریان سیاست واشنگتن نسبت به خاورمیانه است که راه سقوط به بربریت و اوج‌گیری خشونت و مرگ که بر منطقه تأثیر گذاشته و به بقیه‌ی دنیا هم سرریز کرده سد می‌شود.

نوآم چامسکی

لابی اسراییل

شالوم: در چند ماه گذشته توجه بسیاری به مسأله‌ی لابی اسراییل شده که انگیزه‌ی آن مطالعه‌ی می‌یر شایمر و والت [9] بود. پاسخ تو به آن مطالعه و مجادله‌های بعدیش چیست؟

چامسکی: مطالعه‌یی جدی است که شایسته‌ی توجه است. مطمئن نیستم که «مجادله» برای آنچه رخ داد واژه‌ی مناسبی باشد. واکنش‌های جدی‌یی وجود داشت مثل واکنش‌های فینکلشتاین، جوزف مَسَد، و استفن زونِس که تحلیل مفصلی از آن به دست دادند [10]. اما بیشتر واکنش‌ها خط و نشان‌کشیدن‌ و ایراد اتهام‌های نامعقول و حتا مضحک سامی‌ستیزی بود.

کسی شک ندارد که لابی مهم اسراییلی وجود دارد که سیاست را تحت تأثیر قرار می‌دهد ـ گرچه همان‌طورکه قبلاً بحث کردیم به نظرم می‌یر شایمر و والت (مثل خیلی‌های دیگر) شاید مهم‌ترین بخش آن لابی را نادیده گرفته‌اند. کارشان به نظرم از همان ضعف عام به رویکرد «واقع‌بینانه» به روابط بین‌الملل رنج می‌برد: بر مفهومی مبهم از «منافع ملی» استوار است که خیلی دور است از توزیع داخلی قدرتِ موثق و بنابراین از عواملی که ذاتاً «منافع ملی» کاربردی را تعیین می‌کنند؛ که بی‌گمان در جامعه‌ی ما در قدرت اقتصادی متبلور شده‌است.

این یک اصل ساده‌ی منطقی است که اگر سیاستی شکست بخورد نمی‌توان گفت با «منافع ملی» کاربردی ناسازگاز است. همین‌طور هم اگر حمله‌ی رامسفلد، چنی و غیره به عراق برای منافع دولت ـ شرکتی که آن‌ها به آن خدمت می‌کنند فاجعه‌بار باشد نمی‌شود نتیجه گرفت که این سیاست با آن منافع در هدف یا انگیزه ناسازگار است. همان‌طور که بحث کردیم سیاست‌ها ـ هرچند جنایت‌کارانه ـ با معیارهای خود غیر منطقی نبودند.

همچنین به صورت منطقی می‌توان قدرت لابی را فقط با بررسی مواردی که اهدافش با منافعِ قابل درکِ دولت ـ شرکتی ناسازگار است ارزیابی کرد. نگاهی به تاریخ روشن می‌کند که این عوامل بیشترین هم‌پوشانی را با حوزه‌هایی دارند که به تمرکز قدرت داخلی، دولتی و شخصی، مربوط هستند. بعد با مسأله‌ی آکادمیک طبقه‌بندی وزن نسبی دو عامل به شدت همگرا روبه‌روی ایم.

مسأله اگر به کنش دلالت کند، فراتر از مسأله‌یی آکادمیک خواهدبود. عملاً هم همین‌طور است. اگر قدرت لابی همان‌قدر باشد که خیلی‌ها بهش باور دارند پس تاکتیک‌های درست برای منتقدانِ حمایت ایالات متحد از سیاست‌های اسراییل معلوم است: باید به دفاتر مرکزی شرکت‌های لاک‌ هید ـ مارتین، اینتل، گلدمن ـ زاکس، وارن بوفت، اکسون موبیل و غیره بروند و با شکیبایی به آن‌ها توضیح دهند که لابی‌یی که به آن‌ها نفوذ سیاسی و قدرت اقتصادی بخشیده، به منافعشان آسیب می‌رساند. مایل ام که باورش کنم. زندگی من را خیلی راحت‌تر خواهدکرد: دیگر نیازی به صرف وقت و انرژی زیاد برای بسیج مخالفت مردمی با سیاست پردوام دولتی ندارم. اما هیچ کس به این پند و اندرز گوش نمی‌دهد.

سخت است که این نظر جلبیر را فراموش کنیم که: «نسبت دادن تأثیر سرنوشت‌ساز به لابی هوادار اسراییل، نگرش وهم‌گونه داشتن به سیاست است که خیلی هم گسترده شده» [11] و نمی‌توانم نیفزایم که صرف انرژی و توجه به مسأله‌ی آکادمیکِ انتزاعی تأثیراتِ عواملِ به شدت هم‌گرا روی یکدیگر به نظرم دیگر دست‌کم مبتذل است آن هم در حالی که فلسطین پیش چشمانمان با سیاست‌های اسراییلی مورد پشتیبان ایالات متحد ویران می‌شود.

ایالات متحد و ایران

شالوم: در ژانویه احتمال حمله‌ی ایالات متحد (یا حمله‌ی اسراییل به وکالت از ایالات متحد) به ایران را خیلی کم دانستی. با توجه به حوادث این چند ماهه ارزیابی خود را چگونه به‌روز می‌کنی؟

چامسکی: خُب حدس بود ـ و بحث که می‌کردیم حدس‌هایمان بر مبنای فرض برنامه‌ریزی عقلانی بود و به آنچه جلبیر به آن «پدیده‌ی غول زخمی» [12] نام داده‌بود توجه نداشتیم. برنامه‌ریزان بوش فضاحت بی‌شماری در خاورمیانه و بیشتر جاهای دنیا برای خود دست‌وپا کرده‌اند. می‌شود تصور کرد که مأیوس شوند و با پتک به نظام ضربه بزنند تا ببینند که نتیجه‌اش به سودشان می‌شود یا نه.

از زمان بحثمان در ژانویه تحولات مناسبی رخ داده‌است. مدارک بیشتری درباره‌ی مخالفت گسترده با حمله‌ی نظامی امریکا به ایران به دست آمده. این حتا شامل «جامعه‌ی بین‌الملل» هم می‌شود، عبارت حقوقی اشاره کننده به محفل کوچکی در واشنگتن که قدرت مهیبی دارد و همه به آن‌ها می‌پیوندد:  تقریباً غیر ارادی، دولت فرانسه دمساز با هر انگیزه‌ی وقیحانه‌یی که بر حسب اتفاق چه‌بسا برایشان عالی باشد و گاه دیگران. حتا هم‌دست‌های معمول هم با حمله به ایران مخالف اند. «جامعه‌ی بین‌الملل» همراه با ایالات متحد از ایران می‌خواهد که به عنوان پیش‌شرط مذاکرات، غنی‌سازی اورانیوم را متوقف کند اما چین و روسیه به طرز ابهام‌آمیزی آن را رد می‌کنند [13]. جنبش غیرمتعهدها فراتر از «جامعه‌ی بین‌الملل» از «حق مسلم» ایران برای گسترش انرژی هسته‌یی حمایت می‌کند و درخواست مذاکرات بدونِ پیش‌شرط دارد. همچنین با هرگونه تهدید حمله به ایران مخالف است و خواستار پیوستن اسراییل به پیمان منع گسترش سلاح‌های اتمی و این مطلب است که خاورمیانه منطقه‌یی عاری از سلاح‌های هسته‌یی شود؛ هدف قدیمی جامعه‌ی موثق بین‌المللی که ایالات متحد جلویش را گرفته‌است. نظرسنجی‌های سازمانِ فردای بدون ترور7، سازمانی که هدفش کاهش حمایت مردمی از ترور است، می‌گوید که: «به رغم عداوت تاریخی عمیق بین شیعیان فارس ایران و همسایگان غالباً سنی از اقوام مختلف عرب، تُرک و پاکستانی، درصد زیادی از مردمِ این کشورها طرفدار ایرانِ دارای سلاح اتمی در برابر هرگونه حمله‌ی امریکا هستند» [14]. کمیسیون سلاح‌های کشتار جمعی به ریاست هانس بلیکس8 که دولت سوئد به پیشنهاد سازمان ملل آن را تأسیس کرد گزارش عمومی‌یی درباره‌ی موضوعِ اضطراری کاستن از خطرات سلاح‌های کشتار جمعی منتشر کرد و همچنین خواستار «تضمین‌هایی برای حمله نکردن و سرنگون نکردن رژیم» در ایران شد [15]. البرادعی، رییس برجسته‌ی کمیسیون بین‌المللی انرژی اتمی هم با حمله‌ی نظامی به شدت مخالف است. اطلاعات محدود موجود نشان می‌دهد که ارتش و سازمان جاسوسی ایالات متحد هم با حمله‌ی نظامی مخالف اند.

با این وجود ممکن است سیاستمداران یک بار دیگر افکار عمومی جهان را کاملاً نادیده بگیرند. چیز تازه‌یی نیست. واپسگرا‌های زمامدار امور در واشنگتن، رکورد تازه‌یی در به رخ‌کشیدن اعتبارنامه‌هایشان به عنوانِ یاغی‌های بین‌المللی ثبت کرده‌اند. می‌توان از کوشش‌های دولت بوش برای جلوگیری از راه‌حل دیپلماتیک خیلی چیزها فهمید. فلینت لِوِرِت، مشاور سابق دولت بوش در شورای امنیت ملی در مورد امور خاورمیانه در می ‌2003 گزارش داد که دولت اصلاح‌طلب خاتمی در ایران با پشتیبانی «رهبر» متعصب آیت‌اله خامنه‌یی «طرح مفصلی برای مذاکرات جامع با واشنگتن فرستاده‌است تا اختلافات دوجانبه را حل کنند». این شامل سلاح‌های کشتار جمعی، پایان حمایت از سازمان‌های ضد اسراییلی و راه‌حل تشکیل دو دولت برای حل معضل اسراییل ـ فلسطین بود؛ پاسخ واشنگتن خُرده‌گیری به دیپلمات سوییسی حامل این پیشنهاد بود. در اکتبر 2003 «اروپایی‌ها ایران را به موافقت با تعلیق غنی‌سازی کشاندند تا بتوانند گفت‌وگوهایی را که ممکن بود به معاملات اقتصادی، هسته‌یی و راهبردی بینجامد ادامه دهند». لِوِرِت افزود: «اما دولت بوش نپذیرفت که به ابتکار عمل اروپایی‌ها بپیوندد با این اطمینان که گفت‌وگوها به سرانجام نمی‌رسد». این «کارشکنی» ایالات متحد، «خیلی‌ها را در تهران به این نتیجه‌گیری رساند که سازش طرفِ ایرانی رضایت واشنگتن را به همراه ندارد حتا اگر موضعش را در قبال اسراییل تغییر دهد». همچنین بر اساس نظر تریتا پارسی، کارشناس خاورمیانه در دانشگاه جانز هاپکینز9 این مسأله، موضع احمدی‌نژاد را تقویت کرد. در ماه می ‌2006 یک مقام بلندپایه‌ی ایران که در پیشنهاد سال 2003 هم دستی داشت به فایننشال تایمز10 لندن اطلاع داد که «ایران هنوز برای گفت‌وگوهای طولانی آماده است مشروط بر آنکه ایالات متحد آمادگی جدی برای توجه به دغدغه‌های ایران داشته‌باشد و میز مذاکره را جزء دیگری از “تغییر رژیم” نافرجام نبیند» [16].

در ژوئن 2006 آیت‌اله خامنه‌یی گفت که «ایران تهدیدی برای کشورهای دیگر نیست، به‌ویژه کشورهای همسایه‌اش، و با کشورهای عرب در مورد مهم‌ترین مسأله‌ی اسلامی ـ عربی یعنی مسأله‌ی فلسطین دیدگاه مشترکی دارد». خامنه‌یی به این ترتیب بیان می‌کرد که ایران موضع اتحادیه‌ی عرب11 را می‌پذیرد که در سال 2002 خواستار عادی‌سازی کامل روابط با اسراییل شده‌بود اگر اسراییل به مرزهای بین‌المللی عقب می‌نشست و به راه‌حل تشکیل دو دولت بر اساس اجماع بین‌المللی تن می‌داد که سی سال بود توسط ایالات متحد جلویش گرفته شده‌بود (و اسراییل ردش کرده‌بود). سخنان خامنه‌یی احتمالاً پاسخی به حرف‌های به شدت محکوم شده‌ی مقام زیردستش احمدی‌نژاد درباره «محو اسراییل از نقشه‌ها» بود ـ حرف‌هایی که به احتمال زیاد بد ترجمه شده و شاید به هدف درازمدت «تغییر رژیم» اشاره داشته‌باشد [17].

حرف‌های احمدی‌نژاد که بعضی‌هاش بی‌تردید تکان‌دهنده بود، پوشش و محکومیت گسترده‌یی در غرب به همراه داشت اما هیچ گزارشی از حرف‌های خیلی مهم‌تر مقام بالاترش، آیت‌اله خامنه‌یی، ندیدم. اشاره‌های دیگر دولت ایران هم نادیده گرفته شدند ـ به همین دلیل از اهمیت آن‌ها اطلاعی نداریم. بر اساس نظر تریتا پارسی چندتایشان عبارت اند از: «ایران در 30 ژانویه‌ی [2006] به اروپا پیشنهادِ تعلیق برنامه‌ی غنی‌سازیش را داد. اروپایی‌ها این پیشنهاد را رد کردند». شاید به عنوان کوششی برای هم‌گامی با خواست‌های واشنگتن: دو هفته بعد ایران طرح خیلی مهم و جامع محمد البرادعی را پذیرفت که قبلاً در موردش بحث کردیم: تمام مواد شکافت‌پذیری که در ساخت سلاح کاربرد دارند تحت نظارت بین‌المللی قرار بگیرند. مذاکره‌کننده‌ی ارشد ایران دکتر علی لاریجانی گفت که: «چنانچه یک سیستم معتبر بین‌المللی برای تأمین سوخت هسته‌یی وجود داشته‌باشد، جمهوری اسلامی ایران آماده خواهدبود سوخت هسته‌ییش را از آن سیستم فراهم کند» تا آنجا که می‌دانم ایران در پذیرش طرح البرادعی تنهاست که موضوع خیلی مهمی است، از فعالیت‌های هسته‌یی ایران که قبلاً بحثش را کردیم خیلی مهم‌تر است [18].

مذاکرات اتحادیه‌ی اروپا با ایران که لِوِرت به آن اشاره کرد بر پایه‌ی یک معامله بود: ایران غنی‌سازی اورانیوم را به حال تعلیق درآورد و اروپا «در موارد امنیتی تعهد سفت و سخت» [به ایران] بدهد. ایران به قول خود عمل کرد. اتحادیه‌ی اروپا، بر اساس نظر سِلیگ هریسون، کارشناس معتبر، به خاطر فشار امریکا عمل نکرد [19]. ایران سرانجام غنی‌سازی اورانیوم را از سرگرفت. روایت استاندارد می‌گوید که ایران تعهداتش را نقض کرده اما این کل داستان نیست.

باید افزود که برنامه‌های هسته‌یی ایران در زمان شاه، خودکامه‌یی که ایالات متحد و انگلستان منصوبش کردند، به شدت از سوی واشنگتن حمایت می‌شد و آن برنامه‌ها مشابه چیزی بود که امروز محکوم می‌شود. به گزارش واشنگتن پست در دولت فورد12 نه تنها رامسفلد، چنی‌ و ولفو‌ویتز «از برنامه‌های ایران برای ایجاد صنعت فراگیر انرژی هسته‌یی دفاع کردند بلکه سخت کار کردند تا معامله‌یی چند میلیارد دلاری جوش بدهند که کنترل مقادیر زیادی از پلوتونیم و اورانیم غنی‌شده را به ایران می‌داد ـ و راه رسیدن به بمب اتم. هر یک از این دو ماده می‌تواند در کلاهک هسته‌یی به کار رود و به دست‌آوردنشان معمولاً یکی از مهم‌ترین منهیات سازندگانِ آتی سلاح در نظر گرفته‌می‌شود». وزیر خارجه کیسینجر با توجیه این سیاست‌ها در پیش‌نویس سند امنیت ملی توضیح داد که: «ایجاد قدرت هسته‌یی، نیازهای اقتصادی رو به رشد ایران را برطرف می‌کند و باعث می‌شود منابع باقی‌مانده‌ی نفتی به کارِ صادرات بیایند یا تبدیل به محصولات پتروشیمی بشوند». امروز کیسینجر می‌نویسد که: «برای یک تولیدکننده‌ی نفت مانند ایران، انرژی هسته‌یی یعنی هدر دادن منابع» موضعی که چنی و دیگران در بوق و کرنا کردند [20]. شاید اگر بدبینی به موضع غرب را که دردسرسازی دایمی ایالات متحد برای مردم ایران طی بیش از پنجاه سال برجسته‌اش کرده‌است در نظر بگیریم، چیزی که ایرانی‌ها به یادش دارند اما غرب ترجیح می‌دهد فراموشش کند، بشود از ایرانی‌ها خرده نگرفت.

به نظر می‌رسد که واشنگتن در ابقای تهدید نظامی از هر نظر تنها باشد. این کشور به‌طور نظام‌مند راه دیپلماتیک را سد کرده که ممکن بود چشم‌اندازهایی برای موفقیت در حل مسأله‌ی سلاح‌های هسته‌یی ایران و تهدیدِ ادعاییش برای اسراییل به همراه داشته‌باشد. واشنگتن به‌رغم ژستِ لفاظانه‌اش همچنان این چشم‌اندازها را کم‌رنگ می‌کند. طرح مذاکرات به زور اسلحه و با پیش‌شرط، چندان معنایی ندارد ـ جدا از این واقعیت که خود تهدید، نقض جدی قانون بین‌الملل است. واشنگتن از تهدید نکردن سر باز می‌زند و به پیش‌شرط اصرار دارد و این عملاً ضامنِ مذاکرات بی‌معنی‌یی است که رخ نخواهدداد.

ربوده شدن دو سرباز اسراییلی به دست حزب‌اله در ماه ژوییه اتهام‌های جدید واشنگتن را متوجه ایران کرد. به گزارش فایننشال تایمز «در ایالات متحد این مطلب تبدیل به خِرد مقبول شد که ایران برای منحرف کردن فشار بین‌المللی از برنامه‌ی هسته‌ییش، حزب‌اله را به این‌کار هدایت کرده» و با نقل‌قول مخالفان و دانشمندان برجسته‌ی ایرانی: «ایران رویکردی پراگماتیک در سیاست خارجه‌اش اتخاذ کرده و نمی‌خواهد با اسراییل وارد ستیزه‌یی جدی شود» (استاد مخالف فاطمه حقیقت‌جو) و اینکه «رهبران حزب‌اله از آن‌هایی نیستند که از جایی دستور بگیرند» (یرواند آبراهامیان) افزود که آن‌ها با این نظر مخالف اند. هم‌زمان یک کارشناس ایرانی «نزدیک به دیدگاه تهران» نتیجه گرفت که «غیر قابل تصور است ‌که ایران به حزب‌اله دستور داده‌باشد که سربازان اسراییلی را اسیر کند». اَمَل سعد غُریب، استاد لبنانی متخصص حزب‌اله می‌نویسد: «تصور اینکه حمله‌های حزب‌اله به دستور تهران و دمشق باشد ساده کردن بیش از حد یک رابطه‌ی استراتژیک و ایدئولوژیک قوی است». گرچه «آن‌ها محور استراتژیک شکل داده‌اند که با طرح‌های ایالات متحد ـ اسراییل برای ترسیم دوباره‌ی نقشه‌ی منطقه مبارزه می‌کند، [حزب‌اله] هرگز به هیچ قدرت خارجی اجازه نداده که استراتژی نظامیش را به او دیکته کند». کلیت تحلیل او را دیلیپ هیرو13، متخصص دیگر منطقه تأیید می‌کند. نمی‌شود چیز مشخصی فهمید. این ادعاهای مطمئن به خود در بهترین حالت تردیدآورند [21].

آیا واقعاً افراطی‌های واشنگتن به ایران حمله خواهندکرد؟ هنوز تردید دارم و حدس می‌زنم که ایجاد شرایط خفقان و واژگونی اقتصادی را ترجیح بدهند و احتمالاً از جنبش‌های جدایی‌طلب که بعد بتوانند با بمب انداختن روی ایران «از آن‌ها دفاع کنند» حمایت خواهندکرد.

حزب‌اله

شالوم: برای اولین بار در ماه می ‌2006 به لبنان رفتی. دیدار تو در این سفر با رهبر حزب‌اله لبنان، حسن نصراله، باعث شد که منابع هوادار اسراییل به شدت به تو حمله کنند. چرا به رغم اختلاف نظرهای عمده‌ی آشکار با حزب‌اله با او دیدار کردی؟

چامسکی: سؤال جالبی است و با توجه به پوشش خبریش قابل درک. اما پرسشِ دیگر این است که چرا من حتا وقت بیشتری را صرف دیدار از خانه‌ی چهره‌ی سیاسی برجسته‌ی لبنان کردم که شاید برجسته‌ترین مخالف حزب‌اله باشد، رهبر دروزی‌ها، ولید جمبلات. و چرا با خیلی‌های دیگر در جاهای دیگرِ این طیف سیاسی دیدار کردم درحالی‌که می‌کوشیدم تا آنجا که می‌توانم از واقعیت این کشور پیچیده، سرزنده، ناساز، غمگین و به شدت جذاب تصویری هرچه گسترده‌تر به دست بیاورم. پرسش واقعی این است که چرا فقط یکی از این جلسه‌ها باعث «پارازیت و حمله» به من شد. نیازی نیست بر آن درنگ کنیم.

حزب‌اله یک سازمان مهم سیاسی در لبنان است. از حمایت برجسته‌ی مردمی برخوردار است چون نقش عمده‌یی در بیرون انداختن اشغال‌گران اسراییلی از کشور، پس از اشغالی طولانی و بی‌رحمانه و بی‌توجه به دستورهای شورای امنیت سازمان ملل داشته و مثل دیگر نهضت‌های اسلامی، خدمات اجتماعی به فقرا ارایه می‌دهد. حزب‌اله در آخرین انتخابات پارلمان، تقریباً نصف رأی‌های اختصاص یافته به شیعه‌ها در نظام انتخاباتی اعتقادی را به دست آورد و نیم دیگر رأی‌ها به امل، حزب متحد نزدیک به حزب‌اله داده‌شد.

روزهایی را که در لبنان سرکردم یادآوری نمی‌کنم چون بقیه‌ی کسانی‌که با من هم‌سفر بودند ـ دوستان شخصی من (و جلبیر) این کار را کرده‌اند و خیلی بیشتر از من از لبنان اطلاعات دارند [22]. فکر می‌کنم که آن‌ها این نظر من را درباره‌ی نصراله تأیید کنند که او آدم بااطلاعی بود و روشن سخن می‌گفت، کسی که دیدگاه‌هایش را ـ هرگونه درباره‌شان بیندیشیم ـ کسانی که امیدوارند واقعیت لبنان یا نهضت‌های شیعی منطقه را درک کنند نباید نادیده بگیرند. شاید مجادله‌برانگیزترین موضع حزب‌اله تن زدنش از تسلیم ارتش باشد بر اساس قطعنامه‌ی 1559 شورای امنیت. عمل به آن برای لبنانی‌ها مشکل است. دولت اجرای این بخش از قطعنامه را نخواسته و انکار حزب‌اله در درون لبنان از حمایت خوبی برخوردار شده‌است. فؤاد سینیوره14، نخست‌وزیر لبنان، جناح نظامی حزب‌اله را «بال مقاومت و نه جناح شبه‌نظامی و در نتیجه معاف از» قطعنامه‌ی 1559 توصیف کرد [23].

بحث حفظ ارتش بر این فرض استوار است که لبنان باید علیه حمله‌ی اسراییل بازدارندگی داشته‌باشد و تنها بازدارندگی عبارت است از ظرفیت نیروی چریکی که سرانجام به عقب‌نشینی اسراییل در سال 2000 منجر شد. اسراییل اگر این بحران فعلی را به حساب نیاوریم در طی سه دهه‌ی گذشته چهار بار به لبنان حمله کرده‌است: 1978، 1982 و در 1993 و 1996 به ترتیب در دولت‌های رابین و پرز (شمالِ بخشی از خاک لبنان که اسراییل همچنان در اشغال دارد به زبان ایالات متحد ـ اسراییل «منطقه‌ی امنیتی» نام دارد). در همه‌ی این موارد اسراییل با حمایت ایالات متحد عمل کرده‌است گرچه هم ریگان و هم کلینتون وقتی شقاوت‌های اسراییل به ایالات متحد ضربه زد به اسراییل دستور دادند حمله را متوقف کند (1982 و 1996). در هیچ یک از این موارد بهانه‌ها محکمه‌پسند نبودند: در 1982 هدفِ کاملاً عیان خاتمه دادن به انگیزه‌های سیاسی سازمان آزادی‌بخش فلسطین و تحمیل رژیمی دست‌نشانده به لبنان بود؛ در 1993 دلیل رسمی، نقض «قواعد بازی» اسراییل توسط حزب‌اله بود به این معنی که اسراییل می‌تواند در شمال لبنان، «منطقه‌ی امنیتی»، به عملیات تروریستی دست بزند اما لبنانی‌ها باید فقط در لبنان اشغالی دست به مقابله به مثل بزنند؛ 1996 هم همین‌طور. تصور سناریوهای حمله‌ی بعدی ساده است.

البته ایالات متحد و اسراییل فرض اصلی را رد می‌کنند: هیچ کس حق ندارد در برابر خشونتِ به‌حقشان از بازدارندگی استفاده کند. اگر این فرض را بپذیریم پس دیگر بازدارندگی چه می‌تواند باشد؟ ارتش لبنان یا حرف‌های بی‌سروته اروپایی‌ها که حتماً نه. ایالات متحد می‌توانست تضمین معتبری بدهد که اسراییل حمله نخواهدکرد و بحث حفظ نیروی نظامی حزب‌اله را تمام کند. اما نشانه‌یی از آن نیست.

من در سفرم به لبنان این مسأله را با برجسته‌ترین مخالفان حزب‌اله درمیان گذاشتم. گرچه همه با حفظ نیروهای حزب‌اله مخالف بودند، هیچ یک پاسخ متقاعدکننده‌یی نداشتند. حضور نیروهای نظامی مستقل از دولت در درون یک کشور بی‌تردید موقعیت بسیار خطرناکی است. درباره‌ی ارتش فلسطینی‌ها در اردوگاه‌های رقت‌بار پناهندگان برای دفاع از خود هم همین‌طور است. اما سؤال‌های اساسی درخور پاسخ‌هایی اند.

موارد عام‌ترند. خبرنگار کهنه‌کار خاورمیانه رامی خوری می‌نویسد که «لبنانی‌ها و فلسطینی‌ها به حمله‌های مداوم و وحشیانه‌ی رو به رشد اسراییل به کل شهروندانشان با ایجاد رهبری موازی یا بدیل پاسخ دادند تا بتواند آن‌ها را حفظ کند و به آن‌ها خدمات ضروری ارایه دهد» تحلیل‌گر متخصص دیگر، پاتریک سیل15 موافق است که: «رشد بازیگرانِ اساسا غیر دولتی مثل حزب‌اله و حماس به ‌خاطر خلاءیی است که عجز دولت‌های عرب در جلوگیری یا بازداشتن اسراییل پدید آورده‌است. این بازیگران در اساس وارد بحثِ «بازداشتن» اسراییل شده‌اند با این فرض که مسلم می‌داند که اسراییل ضربه می‌زند اما هیچ کس به اسراییل ضربه نمی‌زند». پیش‌بینی خوری این است که تا زمانی‌که مسایل اساسی حل نشده‌اند، احتمال دارد که «خاورمیانه هرچه بیشتر در خشونت و نومیدی دست‌وپا برند» [24].

رویارویی با حماس و حزب‌اله

شالوم: پاسخ‌های اسراییل و ایالات متحد به انتخاب شدن حماس و ‌ستیزه‌های بعد از آن در غزه و لبنان را چگونه ارزیابی می‌کنی؟

چامسکی: پاسخ ایالات متحد بار دیگر نشان داد که ایالات متحد فقط و فقط وقتی از دمکراسی حمایت می‌کند که با اهداف راهبردی و اقتصادیش بخواند [25].

شاید بازبینی موارد اصلی پس از انتخاب شدن حماس در همین ژانویه‌ی 2006 مفید باشد.

در 12 فوریه، استاد حقوق دانشگاه نیویورک، نوآ فلدمن، بررسی‌یی از گفته‌های اسامه بن‌لادن در نیویورک تایمز به چاپ رساند. او هبوط بن‌لادن به توحش محض و اعماق تباهی را با گفتن این‌جمله‌ها توصیف کرد: «این برهان خلف که از آنجا که ایالات متحد دمکراسی است تمام شهروندان مسوول کنش‌های دولتشان هستند و بنابراین غیر نظامی‌ها هم اهداف خوبی اند» بی‌تردید تباهی محض است. دو روز بعد در گزارش اصلی تایمز به طور اتفاقی آمده‌بود که ایالات متحد و اسراییل در اعماق تباهی به بن لادن پیوسته‌اند. فلسطینی‌ها در انتخابات آزاد با اشتباه رأی دادن، ارباب‌ها را رنجاندند. بنابراین باید به خاطر ارتکاب به این جرم مردم را مجازات کرد. گزارشگر اظهار کرد که «هدف، محروم کردن تشکیلات خودگردان از پول و روابط بین‌المللی است» چنان‌که رییس‌جمهور محمود عباس «مجبور شود انتخابات جدیدی برگزار کند. امید می‌رود که فلسطینی‌ها در دوره‌ی حماس چنان ناخشنود شوند که نهضتِ اصلاح شده و مهذب فتح را به قدرت بازگردانند». سازوکارهای مجازات مردم طرح شد. در گزارش همچنین آمده که کاندولیزا رایس16 با تولیدکنندگان نفت دیدار خواهدکرد تا مطمئن شود که آن‌ها شکنجه‌ی فلسطینی‌ها را تخفیف نخواهندداد. خلاصه آنکه «برهان خلف» بن لادن، وقتی ایالات متحد آن را مطرح می‌کند، شر مطلق نیست بلکه ایثارِ به حق برای «ترویج دمکراسی» است [26].

ندیدم جایی این دو مقاله را با هم مقایسه کنند. تازه این واقعیت که «برهان خلف» بن لادن روند اجرایی استانداردی است نادیده گرفته‌شده. مثال‌های آشنا عبارت اند از: «آزار دادن اقتصاد» وقتی شیلیایی‌ها جسارت کرده سالوادور آلنده را انتخاب کردند ـ «راه نرم»؛ «راه سخت» پینوشه را آورد. مثال مناسب دیگر نظام تحریم‌های ایالات متحد ـ انگلستان است که صدها هزار عراقی را به کشتن داد، کشور را ویران کرد و احتمالاً صدام حسین را از سرنوشت دیوهای دیگر مثل خودش نجات داد (که اغلب تا آخر ایالات متحد و بریتانیا حمایتشان می‌کنند). این صرفا دکترین بن لادن نیست بلکه حتا برهانی خلف‌تر از آن است، نه فقط بر مبنای ابعاد بلکه به این خاطر که عراقی‌ها نمی‌توانستند، هرقدر هم که تخیلتان را به پرواز درآورید مسوول اعمال صدام حسین شناخته‌شوند.

معتبرترین مثال، کارزار چهل‌وهفت‌ساله‌ی ترور و خفه کردن اقتصاد کوبا به دست واشنگتن است. از اسناد داخلی درمی‌یابیم که دولت‌های آیزنهاور و کندی بیان کردند که: «مردم کوبا مسوول اَعمال رژیمشان هستند» پس باید با این توقع که «ناراحتی فزاینده‌ی کوبایی‌های گرسنه» باعث خواهدشد آن‌ها کاسترو را بیرون بیندازند، مجازات شوند (کندی). وزارت امور خارجه‌ی امریکا اظهار کرد که: «هر ابزار ممکن برای تضعیف زندگی اقتصادی کوبا باید بی‌درنگ به کار گرفته‌شود تا باعث گرسنگی، نومیدی و براندازی دولت شود [27]» دکترین همچنان مجری است.

لازم به ادامه دادن نیست، مدارک کافی داریم که استفاده از برهان خلف بن لادن برای مجازات کردنِ خطای دمکراتیک‌ فلسطینی‌ها، انحراف از هنجار نیست.

بعد ایالات متحد و اسراییل تا آنجا پیش رفتند که «هدفشان» را با دقتی وسواس‌گونه اجرا کنند. پس مثلاً طرح اتحادیه‌ی اروپا برای کمک‌های اضطراری مراقبت‌های بهداشتی متوقف شد وقتی «مقامات امریکایی این نگرانی را ابراز کردند که ممکن است بخشی از این پول به پرستارها، پزشکان، معلمان و دیگرانی که از دولت حقوق می‌گیرند پرداخت شود و در نتیجه به جیب حماس برود». دست‌آورد دیگرِ «جنگ با ترور». اسراییل هم به پشتوانه‌ی امریکا به شقاوت‌های تروریستی و دیگرجنایاتش در غزه و کرانه‌ی باختری ادامه داد ـ شاید در برخی موارد به عنوان کوششی برای تحریک حماس به نقض آتش‌بس آزاردهنده‌اش، تا اسراییل بتواند برای «دفاع از خود» پاسخ بدهد، یک الگوی آشنای دیگر [28].

در ماه می 2006، نخست‌وزیر اسراییل، اُلمرت، برنامه‌اش را برای رسمی کردن طرح‌های توسعه‌ی کرانه‌ی باختری شارون اعلام کرد که همراه با «رفع مسوولیت در غزه» اعلام شد. اُلمرت از «همگرایی»17 به‌عنوان حُسن تعبیری برای الحاق زمین‌ها و منابعِ پر ارزش کرانه‌ی باختری (از جمله آب) استفاده کرد، برنامه‌یی طراحی شده برای خُرد کردنِ نواحی فلسطینی مداوماً در حال انقباض به بلوک‌هایی مجزا از یکدیگر و جدا از هر گوشه‌ی اورشلیم که برای فلسطینی‌ها باقی بماند، که وقتی اسراییل دره‌های اردن را اشغال کرد و فضای هوایی و هر دسترسی خارجی را کنترل کرد، همه اسیر بشوند. اُلمرت که در افکار عمومی به پیروزی خیره کننده‌یی دست یافت، به خاطر جسارتش در «عقب‌نشینی» از کرانه‌ی باختری ستوده‌شد در حالی که داشت هر کاری می‌کرد تا آخرین امیدها برای به رسمیت شناختن حقوق ملی فلسطینی‌ها بر باد برود. به ما توصیه شده‌بود که «تشویش» ساکنان شهرک‌های پراکنده را درک کنیم چراکه اگر در سرزمین‌های پشتِ دیوار حایل غیر قانونی که به طرز غیر قانونی به اسراییل منضم شده‌اند، «همگرا شوند»، به حال خود رها خواهندشد. همه‌ی این‌ها طبق معمول با تأیید مهربانانه‌ی واشنگتن همراه است که انتظار می‌رود میلیاردها دلارِ مورد نیاز برای اجرای برنامه‌ها را تهیه کرده‌باشد، گرچه گه‌گاه با این تذکر که ویرانی فلسطین نباید «یک‌جانبه» باشد: بهتر خواهدبود که رییس‌جمهور محمود عباس اعلامیه‌ی تسلیم را امضا کند که در این‌صورت همه‌چیز به خیر و خوشی پیش خواهدرفت.

مردم غزه و کرانه‌ی باختری موظف اند که همه‌ی این‌ها را فرمانبردارانه مشاهده کنند و در زندان‌های واقعیشان بپوسند وگرنه تروریست‌های دیوانه‌یی ‌اند.

مرحله‌ی آخر در 24 ژوئن آغاز شد که ارتش اسراییل‌ دو شهروند، یک پزشک و برادرش را از خانه‌شان در غزه ربود. آن‌ها بر اساس یادداشت‌های کوتاهی که در نشریات انگلیسی آمده «بازداشت شدند». اغلب رسانه‌های ایالات متحد ترجیح دادند سکوت کنند [29]. آن دو از قرار معلوم به 9000 زندانی دیگر در زندان‌های اسراییل پیوستند که طبق گزارش‌ها هزارتایشان بدون اتهام در زندان به سر می‌برند و به همین‌خاطر هم ربوده شده‌اند ـ مثل بیشترِ سایرین که دادگاه‌های رسوای اسراییل که به شدت توسط مفسران قانونی این کشور محکوم می‌شوند، محکومشان کرده‌اند. در میان آن‌ها صدها زن و کودک هستند که تعداد و سرنوشتشان برای کمتر کسی اهمیت دارد. همین‌طور زندان‌های مخفی اسراییل که خیلی کم به آن‌ها توجه شده‌است. مطبوعات اسراییلی گزارش دادند که این زندان‌ها «به‌ویژه برای لبنانی‌هایی‌که مظنون به عضویت در حزب‌اله بودند و به جنوبِ مرز منتقل شده‌اند دروازه‌ی ورود به اسراییل از لبنان بوده‌اند» برخی در جنگ لبنان اسیر شدند و بقیه «به ابتکار عمل اسراییل ربوده شدند» و گاهی با شکنجه‌ی زیر بازجویی گروگان نگه داشته‌می‌شوند. اردوگاهِ مخفی 1391 احتمالاً یکی از چندین اردوگاه از این نوع، تصادفاً در سال 2003 کشف شد و فوری به دست فراموشی سپرده‌شد [30].

روز بعد، 25 ژوئن، فلسطینی‌ها، یک سرباز را درست در مرز غزه ربودند. خیلی در موردش سر و صدا شد. هر خواننده‌ی باسوادی با نام سرجوخه گیلعاد شالیط18 آشناست و خواستار آزادی اوست. شهروندانِ بی‌نامِ ربوده شده‌ی غزه فراموش شدند: قانون بین‌المللی که به حق اصرار دارد با سربازان اسیر گرفته‌شده باید انسانی رفتار شود، حمله‌ی فراقانونی به شهروندان را اکیداً منع کرده‌است. اسراییل با «بمب‌افکنی و گلوله‌باران کردن، سوزاندن و ویران کردن، تحمیل محاصره و ربودن، با بدترین اعمال تروریستی پاسخ می‌دهد و هیچ کس هم سکوت را نمی‌شکند که بپرسد چه غلطی می‌کند و بر اساس چه حقی؟» این‌ها را روزنامه‌نگار خوب اسراییلی گیدئون لِوی نوشته و افزوده که: «دولتی که چنین گام‌هایی برمی‌دارد، دیگر فرقی با یک سازمان تروریستی ندارد». اسراییل همچنین تعداد زیادی از اعضای دولت فلسطین را ربوده، سیستم‌های برق و آب غزه را ویران کرده و جنایات بی‌شمار دیگری مرتکب شده. این اَعمال جنایتِ جمعی که عفو بین‌الملل آن‌ها را «جنایت جنگی» دانسته، مجازاتِ فلسطینی‌ها است برای اشتباه رأی دادن. آژانس‌های سازمان مللِ فعال در غزه، در عرض چند روز در نتیجه‌ی تحولاتی که «باعث کشته شدن شهروندان بی‌گناه از جمله کودکان می‌شود و فلاکت فزاینده‌یی به صدها ‌هزار تن وارد می‌آورد و آسیبِ شدیدی به جامعه‌ی فلسطین می‌زند، موقعیت خطرناکی که نرخ فقر در آن هشتاد درصد و بی‌کاری حدود چهل درصد است و احتمالاً به سرعت وخیم‌تر هم خواهدشد مگر آنکه اقدامات فوری و ضروری صورت گیرد» نسبت به «فاجعه‌ی بهداشت عمومی» هشدار دادند [31].

بهانه‌ی مجازات فلسطینی‌ها این است که حماس از پذیرشِ سه درخواست تن می‌زند: به رسمیت شناختن اسراییل، توقفِ تمام اَعمال خشونت‌آمیز، و پذیرش توافق‌های پیشین. سردبیران نیویورک تایمز به رهبران حماس رهنمود می‌دهند که باید «قواعد اساسی را که مصر و اردن و اتحادیه‌ی عرب به مثابه کل در پیمان صلحِ 2002 بیروت پذیرفته‌اند» بپذیرند و به علاوه باید این کار را «نه به عنوانِ سازش ایدئولوژیک» بلکه «به عنوان بلیت ورود به دنیای واقعی، مراسمِ گذار لازم برای پیشروی از موقعیتی بی‌قانون به دولتی قانونمند» انجام دهند ـ مانند ما [32].

لازم به‌ ذکر است که اسراییل و ایالات متحد با صراحت تمام این شرایط را رد می‌کنند. فلسطین را به رسمیت نمی‌شناسند؛ از پایان دادن به خشونت‌هاشان حتا وقتی حماس به مدت یک سال و نیم آتش‌بسِ موقتِ یک‌جانبه را رعایت می‌کند و درخواست آتش‌‌بس طولانی‌مدت دارد در حالی که مذاکرات برای توافق بر سر تشکیل دو دولت درحال انجام است، دست برنمی‌دارند؛ با توهینِ آشکار، درخواستِ سال 2002 سران اتحادیه‌ی عرب برای عادی‌سازی روابط را نادیده می‌گیرند، همین‌طور تمام طرح‌های دیگر برای توافق دیپلماتیکِ با معنی را که تابه‌حال بحثش را کردیم. حتا وقتی «نقشه‌ی راه» پذیرفته‌شد که قرار بود سیاست ایالات متحد را تعریف کند، اسراییل چهارده «شرط» به آن افزود که آن را کاملاً بی‌معنی کرد و تأیید تلویحی همیشگی واشنگتن و سکوت در گزارش‌ها را به همراه داشت [33].

پیروزی حماس در انتخابات توسط ایالات متحد و اسراییل با اشتیاق مورد بهره‌برداری قرار گرفت. آن‌ها پیش‌تر باید وانمود می‌کردند که در مذاکرات «طرف دیگری» وجود ندارد پس انتخاب دیگری وجود ندارد مگر ادامه‌ی پروژه‌ی تصرف کرانه‌ی باختری، کاری‌ که از امضای پیمان اُسلو به این سو انجام می‌دادند (با گسترش عملیات پیشین). همان‌طور که قبلاً اشاره‌شد، [34] آهنگ شهرک‌سازی در سال 2000 آخرین سال کلینتون و نخست‌وزیر اسراییل، ایهود باراک اوج گرفت، و بعد در زمان بوش ـ شارون شدت یافت. اُلمرت و دار و دسته‌اش می‌توانستند بنالند که چون حماس بر سر قدرت است «طرف مذاکره‌یی» وجود ندارد پس باید با الحاق و ویرانی فلسطین و با تکیه بر لفاظی‌های غرب پیش بروند که مؤدبانه برایشان کف می‌زنند شاید با احتیاطِ ملایمی درباره‌ی «همگرایی» یک‌جانبه و چشم‌پوشی از این واقعیت که اگر برنامه‌ی حماس در بسیاری موارد کاملاً غیر قابل قبول است، برنامه‌ی این‌ها مثل آن‌ها یا خیلی بدتر است و معنایی ندارد: آن‌ها به طور نظام‌مندی حقوقِ ارزشمند فلسطینی‌ها را انکار می‌کنند، یک تفاوت فاحش.

کنش بعدی در این داستان نفرت‌برانگیز در 12 ژوییه آغاز شد که حزب‌اله در جریان حمله‌یی دو سرباز اسراییلی را اسیر گرفت و چند نفر دیگر را کشت که به حمله‌ی تمام‌عیار اسراییل انجامید و باعث کشته شدن صدها نفر و ویرانی بیشتر آن چیزی شد که لبنان از لاشه‌های جنگ داخلی و اشغال اسراییل به بعد با درد و رنج فراوان بازسازی کرده‌بود. انگیزه‌‌ها هرچه باشند، حزب‌اله قمار وحشتناکی کرد که لبنان هزینه‌اش را گزاف پرداخت. دوباره خطر فرایندهایی را می‌بینیم که به قول بحثِ رامی‌ خوری به رشد «رهبری موازی یا بدیل انجامید تا بتواند از [شهروندان] محافظت کند و خدمات اساسی به آن‌ها ارایه دهد» با شاخه‌ی نظامی‌خودش.

تحلیل‌گران درباره‌ی انگیزه‌ها نظرهای متفاوتی دارند. فایننشال تایمز گزارش می‌دهد که «خط رسمی حزب‌اله این بود که اسیر گرفتن باعث آزاد شدن چند زندانی لبنانی باقی مانده در زندان‌های اسراییل خواهدشد. اما زمان انجام این‌ کار و مقیاس حمله‌های آن‌ها نشان داد که بخشی از هدف آن‌ها کاستن از فشار اسراییل به فلسطینی‌ها بوده‌است؛ مجبور کردنِ اسراییل به جنگ در دو جبهه‌ی هم‌زمان». خیلی‌ها با یادآوری واکنش حزب‌اله به شروع انتفاضه‌ی الاقصا در سپتامبر 2000 ـ که سربازهایی را در حمله‌ی مرزی دستگیر کرد و به تبادل اسرا انجامید ـ و نیز پاسخش به حمله‌های ویران‌گر اسراییل در کرانه‌ی باختری در سال 2002 (آموس هارِل)19 با این تحلیل موافق اند [35]. دیگران انگیزه‌ی زندانی‌ها را برجسته می‌کنند و با تبادل سالِ 2000 و این واقعیت که حزب‌اله قبل از بحران کنونی کوشیده‌بود سربازهایی را اسیر بگیرد و با نام بردن از موضوعِ زندان‌های مخفی اسراییل که پیش‌تر به آن اشاره کردم، آن را شرح می‌دهند. امل سعد غریب روابط با غزه را مهم‌ترین انگیزه می‌داند اما استدلال می‌کند که نباید «اهمیت این گروگان‌ها برای افکار عمومی داخلی» را نادیده گرفت [36].

دیگران ایران و / یا سوریه را بازیگران اصلی می‌دانند. همان‌طورکه قبلاً گفته‌شد خیلی از کارشناسان و مخالفان ایرانی با این نظر مخالف اند اما بعضی‌هاشان با تردید می‌گویند که ایران و سوریه بر عملیات حزب‌اله نظارت دارند. بیشتر حکام عرب به سوی ایران نشانه رفته‌اند. سران عرب در اجلاس اضطراری اتحادیه‌ی عرب به خاطر نگرانیشان از تأثیر ایران خواستار «به چالش کشیدنِ آشکار افکار عمومی اعراب» شدند. کارشناسی نظامی در دوبی بیان کرد که ایرانی‌ها به وسیله‌ی حزب‌اله، «دولت‌های عرب را که کاری نمی‌کنند، دچار سرآسیمگی کرده‌اند» درحالی‌که «فرایند صلح به بن‌بست کشیده‌شده، فلسطینی‌ها کشته می‌شوند… و اینجا حزب‌اله به صحنه می‌آید که در عمل به سمت اسراییل نشانه رفته‌است». سوریه، یمن، الجزایر و لبنان با نقد حزب‌اله مخالفت کردند؛ پارلمان عراق «در نمایشِ نادرِ اتحاد» حمله‌های اسراییل را به عنوان «تجاوز جنایتکارانه» محکوم کرد و نخست‌وزیر نوری مالکی که واشنگتن از انتصابش استقبال کرده‌بود، «از جهان خواست تا برای توقف تجاوز اسراییل دست به اقدامات عاجلی بزند». این واقعیت که بیشتر سران عرب خواهان «به چالش کشیدنِ افکار عمومی اعراب» هستند شاید دلالت‌های منطقه‌یی بلند مقیاسی داشته‌باشد و باعث تقویت گروه‌های رادیکال اسلامی شود. ارزش اشاره کردن دارد که «رهبر عالی‌مقام» اخوان‌المسلمین مصر، مهدی عاکف، به شدت دولت‌های عرب را محکوم کرد. به نظر فواز جرجیس کارشناس خاورمیانه: «اخوان‌المسلمین اکثریت قاطعی» را در انتخابات مصر آزاد به دست خواهدآورد و جایی دیگر، مثلاً در حماس، یکی از شعبه‌هایش، تأثیر گسترده‌یی خواهدگذارد [37].

سرهنگ بازنشسته پت لانگ، رییس سابق میز خاورمیانه و تروریسم در سازمان اطلاعات دفاعی پنتاگون، تحلیل گسترده‌تری به دست داده‌است: «این جنگ در اصل جنگی قبیله‌یی است. اگر کسی دشمن شما باشد و شما نخواهید آتش‌بس موقت را بپذیرید، چیزی که حماس پیشنهاد داده، پس باید او را در هم بکوبید. پاسخ اسراییل به ربوده شدن سه سرباز چنان نامتناسب است که به نظر می‌رسد بیشتر بهانه‌ی هوشمندانه‌یی باشد برای استفاده از افکار عمومی کشور خود و ایالات متحد» [38].

حدس و گمان درباره‌ی انگیزه‌ها و عواملِ درگیر نباید ما را نسبت به تراژدی‌یی که پیش چشممان رخ می‌دهد، کور کند. لبنان ویران ‌شده، در زندان اسراییل در غزه همچنان فجایع هرچه بیشتری رخ می‌دهد، و در کرانه‌ی باختری و غزه بدون اینکه کسی متوجه بشود، ایالات متحد و اسراییل پروژه‌ی قتل یک ملت، حادثه‌یی مهیب و نادر در تاریخ را به کمال می‌رسانند.

این کنش‌ها و پاسخ غرب، خیلی واضح و روشن ترکیبِ وحشی‌گری ددمنشانه، حق‌به‌جانبی و معصومیت زخم‌دیده‌یی را نشان می‌دهد که در اعماق ذهنیت امپریالیستی ریشه دوانده‌است چنانکه فراتر از آگاهی است. راحت می‌شود درک کرد که چرا وقتی از گاندی پرسیدند درباره‌ی تمدن غرب چه فکری می‌کند، از قرار معلوم گفته باید ایده‌ی خوبی باشد.


یادداشت‌‌ها*

1. نک. ص 32 از بخش چهارم.

2. نک.


Gilbert Achcar, “A Pan-Iraqi Pact on Muqtada Al-Sadr’s Initiative,” Znet, December 9, 2005,(CLICK HERE)

3. «تنها امیدی که می‌توان داشت تا به یک جنگ داخلی تمام‌عیار کشیده نشویم ـ اگر سیستانی کشته‌شود ـ [حضور نیروهای امریکایی نیست] بلکه این است که نیروهای درگیر در فرایند سیاسی یعنی آن نیروهایی که هم اکنون در جنگ داخلی کم‌عیار عراق درگیر نیستند، بتوانند پس از فوران اولیه‌ی خشمِ ناگزیر بر هوادارانشان فایق آیند و تأکید کنند که مقصران یا بعثی اند یا هوادارانِ زرقاوی یا چنین اشخاصی، و هدفشان دقیقاً شعله‌ور کردن جنگ داخلی است و بهترین پاسخ به آن‌ها توجه دقیق به اصرار سیستانی به ضروت کناره‌جویی از هر نوع جنگ قومی است». نک.


“Achcar on Cole Proposals for Withdrawl of U.S. Ground Troops,” posted on August 23, 2005, on Juan Cole’s blog, Informed Comment, at: (CLICK HERE) and on Znet at: (CLICK HERE)

4. این تحلیل توسط گزارشِ ادوارد ونگ (Wong) و دکستر فیلکینز (Filkins) که به نام ‘In an About-Face, Sunnis Want U.S. to Remain in Iraq’ در مجله‌ی زیر چاپ شد، تأیید گردید: ‌New York Times. July 17, 2006

5. نک. صص 41-42 بخش پنجم.

6. نک.


 Achcar, “First Reflections on the Electoral Victory of Hamas,” posted on ZNet on January 27, 2006, at: (CLICK HERE)

7. ترجمه‌ی «سند زندانی‌ها» از جلبیر اشقر است. اصل سند به زبانِ عربی در این نشانی اینترنتی در دسترس است:


ترجمه‌ی انگلیسی آن گرچه برای دقت بیشتر نیاز به بازبینی دارد در این نشانی اینترنتی موجود است:

8. در مورد اینکه آیا این منطقه به سوریه یا به لبنان متعلق است، درگیری لفظی حقوقی وجود دارد اما نه درباره‌ی این واقعیت که از سال 1967 اسراییل غیر قانونی آنجا را اشغال کرده‌است؛ به هر حال دولت سوریه در قبال ادعای دولت لبنان و حزب‌اله واکنشی نشان نداده‌است.

9. John J. Mearsheimer and Stephen Walt, “The Israel Lobby and U.S. Foreign Policy,” John F Kennedy School of Government, Harvard University, Working Paper Number RWP06-011, March 13, 2006, available online at: (CLICK HERE)

نسخه‌ی کوتاه‌تری از آن با مشخصات زیر چاپ شده‌است:


“The Israel Lobby,” London Review of Books 28, no.6 (March 23, 2006), available online at: (CLICK HERE)

10. Norman G. Finkelstein, “The Israel Lobby: It’s Not ‘Either/Or,'” Counterpunch, May 1, 2006, available online at: (CLICK HERE);


Joseph Massad, “Blaming the Lobby,” Al-Ahram Weekly, March 23-29, 2006, available online at: (CLICK HERE);


Stephen Zunes, “The Israel Lobby: How Powerful Is It Really?” Foreign Policy in Focus, May 16, 2006, available online at: (CLICK HERE)

11. نک. ص 11 بخش سوم.

12. نک. صص 37-38 بخش چهارم.

13. Agence France Presse, “China, Russia Refuse to Join Iran Sanctions Statement,” June 13, 2006.

14.  Ministerial Meeting of the Coordinating Bureau of the Non-Aligned Movement, Putrajaya (Malaysia), “Statement on the Islamic Republic of Iran’s Nuclear Issue,” NAM/MM/COB/9, May 30, 2006, available online at: (CLICK HERE);


Agence France Presse, “NAM Backs Iran, Condemns Israel’s ‘Brutal’ Occupation,” May 30, 2006; U.S. Newswire, “First Public Opinion Poll in Iran’s Neighboring Countries Reveals Startling Findings on Possibility of Iranian Nuclear Arms,” June 12, 2006.

15. Weapons of Mass Destruction Commission, Weapons of Terror: Freeing the World of Nuclear, Chemical, and Biological Arms (Stockholm, 2006), p. 72, available online at:
(CLICK HERE)

16. Flynt Leverett, “The Gulf Between Us,” New York Times, January 24, 2006, p. A21; Guy Dinmore, “U.S. Allies Urge Direct Dialogue with Iran,” Financial Times, May 3, 2006, p. 8.

17. “Leader Attends Memorial Ceremony Marking the 17th Departure Anniversary of Imam Khomeini,” Institute for Preserving and Publishing Works by Ayatollah Seyyed Ali Khamenei, June 4, 2006, available online at: (CLICK HERE);


Jonathan Steele, “Lost in Translation: Experts Confirm That Iran’s President Did Not Call for Israel To Be ‘Wiped Off the Map.’ Reports That He Did Serve to Strengthen Western Hawks,” Guardian (online comment), June 14, 2006,

(CLICK HERE)

18. Trita Parsi, “Iran Unlikely to Halt Nuclear Enrichment Unless the United States Agrees to Direct Talks,” interview with Bernard Gwertzman, May 31, 2006, available online at: (CLICK HERE);


اطلاعیه‌ی رسمی دولت ایران، 17 فوریه‌ی 2006، گزارش سخنان لاریجانی در مورد «آخرین مواضع جمهوری اسلامی ایران درباره‌ی برنامه‌ی صلح‌آمیز هسته‌یی ایران» در مصاحبه‌ی رادیویی با رادیو فرانسه، 16 فوریه‌ی 2006. همچنین نک. صص 61-62 بخش چهارم.

19. Selig Harrison, “It Is Time to Put Security Issues on the Table with Iran,” Financial Times, January 18, 2006, p. 19.

20. Dafna Linzer, “Past Arguments Don’t Square with Current Iran Policy,” Washington Post, March 27, 2005, p. A15.

21. Guy Dinmore, “Experts Challenge White House Line on Iran’s Influence,” Financial Times, July 18, 2006, p. 6, citing also the prominent dissident Arun Ganji; Amal Saad-Ghorayeb; “The Farming of Hizbullah,” Guardian, July 15, 2006, p. 30; Dilip Hiro, “Hostages and History,” Guardian (online comment), July 18, 2006, (CLICK HERE)

22. به‌ویژه نک.


Assaf Kfoury, “Noam Chomsky in Beirut,” ZNet, July 12, 2006, (CLICK HERE).

23. Orly Halpern and Nicholas Blanford, “A Second Front Opens for Israel,” Christian Science Monitor, July 13, 2006, p. 1.

24. Rami G. Khouri, “The Mideast Death Dance,” Salon, July 15, 2006, https:// www.salon.com/opinion/feature/2006/07/15/fourpairs/index_np.html; Patrick Seale, Institute for Public Accuracy, July 13, 2006,
https://www.accuracy.org/newsrelease .php?articleId=1310.

25. نک. ص 36 بخش چهارم.

26. Noah Feldman, “Becoming bin Laden” (review of Messages to the World: The Statements of Osama bin Laden), New York Times Book Review, February 12, 2006, p. 12; Steven Erlanger, “U.S. and Israelis Are Said to Talk of Hamas Ouster,” New York Times, February 14, 2006, p. A1.

27. Louis Perez, “Fear and Loathing of Fidel Castro: Sources of U.S. Policy Toward Cuba,” Journal of Latin American Studies 34, no. 2 (May 2002), pp. 227-254.

28. Steven R. Wiseman, “Europe Plan to Aid Palestinians Stalls over U.S. Salary Sanctions,” New York Times, June 15, 2006, p. A10. See also Tanya Reinhart, “A Week of Israeli Restraint,” Yedoit Ahronot, June 21, 2006.


مثالِ روشن از این الگو کوشش شدید (و عقیم) اسراییل است برای مجبور کردن فلسطینی‌ها به خشونت به منظور توجیه حمله‌ی برنامه‌ریزی شده‌ی سال 1982. اما خشونت‌ فلسطینی‌ها به‌ویژه به شکل حمله‌های راکت قسّام از غزه توسط گروهی که آتش‌بس موقت حماس را رد می‌کند ادامه دارد ـ عملیاتی جنایتکارانه و احمقانه.

29. Jonathan Cook, “The British Media and the Invasion of Gaza,” Medialens (UK), June 30, 2006, (CLICK HERE);

Josh Brannon, “IDF Commandos Enter Gaza, Capture Two Hamas Terrorists,” Jerusalem Post, June 25, 2006; Ken Ellingwood, “2 Palestinians Held in Israel’s First Arrest Raid in Gaza Since Pullout,” Los Angeles Times, June 25, 2006, p. A20.

جدا از لس‌آنجلس تایمز فقط چند جمله‌ی اندک و در حاشیه در بالیتمور سان ‌‌Baltimore Sun (25 ژوئن) و سنت لوییس پست دیسپچ St. Louis Post Dispatch (25 ژوئن) چاپ شد. به علاوه هیچ منبعی از رسانه‌های جریان رسمی در بحث ربوده شدن شالیط به این حادثه نپرداخت. تنها پوشش خبری جدی که در نشریات انگلیسی‌زبان دیدم در تُرکیش دیلی نیوز Turkish Daily News (25 ژوئن) بود. (جست‌وجو از دیوید پترسون).

30. Aviv Lavie, “Inside Israel’s Secret Prison,” Ha’aretz, August 22, 2003; Jonathan Cook, “Facility 1391: Israel’s Secret Prison.” Guardian, November 2003, p. 2.

31. Gideon Levy, “A Black Flag,” Ha’aretz, July 2, 2006; Christopher Gunness, “Statements by the United Nations Agncies Working in the Occupied Palestinian Territory,” July 8, 2006, available online at: (CLICK HERE);


Amnesty International press release, “Israel/Occupied Territories: Deliberate Attacks a War Crime,” AI Index: MDE 15/061/2006 (Public), News Service No. 169, June 30, 2006, available online at: (CLICK HERE).

32. Editorial, “A Problem That Can’t Be Ignored,” New York Times. June 17, 2006, p. A12.

33. بیانیه‌ی کابینه‌ی اسراییل درباره‌ی نقشه‌ی راه و 14 شرط، 9 ژوییه‌ی 2004، برای اولین بار در 25 می‌2003 منتشر شد و در این نشانی اینترنتی در دسترس است:

34. نک. ص 33 بخش پنجم.

35. Roula Khalaf, “Hizbollah’s Bold Attack Raises Stakes in Middle East,” Financial Times, July 13, 2006, p. 5; David Hirst, “Overnight Lebanon Has Been Plunged into a Role It Endured for 25 Years-That of a Hapless Arena for Other People’s Wars,” Guardian, July 14, 2006, p. 29; Megan K. Stack and Rania Abouzeid, “The Nation of Hezbollah,” Los Angeles Times, July 13, 2006, p. Al; Neil Macfarquhar and Hassan Fattah, “In Hezbollzh Mix of Politics and Arms Win Out,” New York Times, July 16, 2006, pp. I:1; Amos Harel, “Israel Faces a Wide Military Escalation,” Ha’aretz, July 12, 2006; Uri Avnery, “The Real Aim,” July 15, 2006, Gush Shalom Web site,
https://zope.gush-shalom.org/home/en/channels/avnery/1152991173.

36. Mouin Rabbani, Democracy Now!, July 14, 2006, transcript available online at: (CLICK HERE);

 Saad-Ghorayeb, quoted in Halpren Blanford, “A Second Front Opens for Israel, p. 1.

تعداد زندانی‌ها جدا از یک یا دو اذعان رسمی. شاید در اولین اشاره از سو‌ی جریان اصلی، مفسرِ هاآرتص، ناهه‌میا اشتراسلر، می‌نویسد که پس از شش سال از عقب‌نشینی اسراییل از لبنان، «هیچ کس توجه نکردن به خواسته‌ی اصلی حزب‌اله را صحیح ندانست: زندانی‌های لبنانی را آزاد کنید. رییس دولت لبنان، فوأد سینیوره، دو روز پیش گفت که آزادی این زندانی‌ها، شرط اصلی هر توافقی است. اسراییل علاوه بر سمیر قنطار، حدود 15 لبنانی را زندانی کرده که سال‌هاست در زندان به سر می‌برند. از خیلی وقت پیش می‌شد آن‌ها را آزاد کرد ـ به دست‌های سینیوره‌ی معتدل سپرد». نک.

Shtrasler, “A Path to Strengthen the Extremists,” Ha’aretz, July 21, 2006 (in Hebrew), available online at: (CLICK HERE). (Information added July 22, 2006)

37. Hassan Fattah, “Militia Rebuked by Some Arab Countries,” New York Times, July 17, 2006. p. A1; Dan Murphy and Sameh NaGuib, “Hizbullah Winning over Arab Street,” Christian Science Monitor, July 18, 2006, p. 1; Edward Wong and Michael SIackman, “Iraqi Prime Minister Denounces Israel’s Actions,” New York Times, October 20, 2006, p. A1; Fawaz Gerges, Journey of the Jihadist: Inside Muslim Militancy (Orlando, FL: Harcourt, 2006), p. 26.

38. Lang, quoted in Dan Murphy, “Escalation Ripples Through Middle East,” Christion Science Monitor, July 14, 2006, p. 1.


پی‌نوشت:

* تمام وب‌سایت‌هایی که در این یادداشت‌ها به آن‌ها ارجاع داده شده از ۲ تا ۷ ژوییه‌ی ۲۰۰۶ در دسترس بوده‌اند. 

1. Iraqi Accord Front

2. Iraqi National Dialogue Front

3. proconsul، به معنی حاکمِ منصوب‌شده در مستعمرات یا سرزمین‌های اشغالی از طرف قدرت استعمارگر یا اشغال‌کننده. م.

4. Constituent Assembly

5. capitulations

6. Ehud Olmert

7. Terror Free Tomorrow

8. Hans Blix

9. Johns Hopkins

10. Financial Times

11. The Arab League

12. Ford

13. Dilip Hiro

14. Fouad Siniora

15. Patrick Seale

16. Condoleeza Rice

17. hitkansut

18. Gilad Shalit

19. Amos Harel

۱۳۹۱/۱۱/۱۷ :تاریخ انتشار
© 2019 rouZGar.com | .نقل مطالب، با "ذکر ماخذ" مجاز است

© 2024 rouZGar.com | کلیه حقوق محفوظ است. | شرایط استفاده ©
Designed & Developed by: awaweb