قدرت بسیار خطرناک ـ بخش پنجم: ستیزهی اسراییل ـ فلسطین ـ ۳
Perilous Power, Chapter Five, The Israel - Palestine Conflict
نوآم چامسکی و جلبیر اشقر Noam Chomsky, Gilbert Achcar
برگردان: رضا اسپیلی Translated by Reza Espili
سامیستیزی
شالوم: از سامیستیزی نام بردید. سامیستیزی در جهان امروز چقدر جدی است؟
چامسکی: در درجهبندی مشکلات شاید هزارمین مشکل باشد یا یک همچین حدودی. در جاهای مختلف متفاوت است. برای مثال آنچه در فرانسه سامیستیزی نامیده میشود فکر میکنم بیشتر چیزی است که در جوامع مسلمان وجود دارد. اما آنجا به چیزهایی واقعی واکنش نشان میدهند ـ آنچه بر سر فلسطینیها میرود و غیره ـ گرچه احتمالاً تا حدی سامیستیزی هم در آن وجود دارد. اما از فرانسه حرفی نزنم و از امریکا که بیشتر میشناسمش بگویم.
اگر به دههی 1930 بازگردیم واقعاً در ایالات متحد سامیستیزی وجود داشت. خیلی تو چشم میزد. من در فیلادلفیا توی محلهی کاتولیکهای ایرلندی و آلمانی بزرگ شدم و اتفاقاً بیشترِ اوقات، ما تنها خانوادهی یهودی آن محله بودیم. بچههای توی کوچه و خیابان به شدت سامیستیز بودند. مثل این روزها نبود ـ به ما شلیک نمیشد یا چاقو نمیخوردیم اما من کتک خوردم و دمارم درآمد. بچههای ایرلندی که از مدرسههای یسوعی بیرون میآمدند، عربدههای ضد یهودی میکشیدند. گرچه پیش آمده که آرامتر شدهباشند و باهاشان بازی کردهباشم. خانوادهها کاملاً هوادار نازیها بودند: ایرلندیها چون ضد انگلیسی بودند و آلمانیها چون آلمانی بودند. یهودستیزی همه جا حاضر بود؛ با آن زندگی میکردیم.
بعداز جنگ دوم جهانی شرایط تغییر کرد و این تأثیر هولوکاست بود. هرچند وقتی در اوایل دههی 1950 وارد هاروارد شدم هنوز یهودستیزی غالب بود. تقریباً هیچ عضو هیأت علمی یهودی نبود. در واقع یکی از دلایلی که ام آی تی تبدیل شد به دانشگاهی بزرگ این بود که هیچ یهودی نمیتوانست وارد هیأت علمی هاروارد شود، کسانی مثل نوربرت وینر53 و به گمانم پل ساموئلسون54. آنها به دانشکدههای مهندسی پاییندستِ خیابان میرفتند. بیشتر مسألهی طبقاتی بود؛ ام آی تی تبعیض طبقاتی نداشت پس تبدیل به دانشگاهی مهم شد. هاروارد خیلی محفلی بود، یک همچینچیزی بود و آدمهایی مثل من چیزی از آن نمیدانستند، من توی آن دنیا نبودم و معلوم است برایم اهمیتی نداشت. چند پروفسور یهودی در هاروارد بودند مثل هری وُلفسون55، استاد برجستهیی که کرسی رسمی مطالعات یهود داشت چیزی مثل دانشگاههایی که شاید کرسی رسمی مطالعات زنان برای تنها استاد زنشان داشتهباشند. دو سه استاد یهودی دیگر بودند اما بعضیشان از آن نوع چیزی بودند که سیاهها اغلب بهش «سیاههای سفید» میگویند ـ بیشتر از خود آنگلوساکسونها در روش و منش، لباس پوشیدن و همه چیز، انگلوساکسون بودند.
در دههی 1950 وضعیت تغییر کرد و تغییر رادیکالی هم کرد. سامی ستیزی در کل جامعه به شدت برافتاد و میشد آن را حتا در هاروارد هم دید. تا سال 1960 استادانِ یهود بسیاری در دانشگاهها میدیدید، خیلی از رؤسای دانشکدهها یهودی بودند و در سال 2001 یک یهودی رییس دانشگاه شد. این روی کل جامعه تأثیر گذاشت ـ سامیستیزی برافتاد. احتمالاً هنوز در جاهایی وجود دارد اما در فهرست تبعیضها جای خیلی پایینی دارد. و یهودیها گروه خیلی مرفهی اند. اگر آنها را با اقلیتهای دیگر مقایسه کنید با هر معیاری ـ درآمد، منزلت اجتماعی و… ـ در نمودار تبعیضها جایی ندارند.
در واقع نگرش به یهودیها عوض شد. یادم میآید سال 1951 فیلمی دیدم به نام زورگو56. دربارهی «شرکت سهامی آدمکشی»57 بود که کمابیش کاملاً عملیاتی یهودی بود. یهودیها در دههی 1920 مثل تمام گروههای مهاجرِ دیگر دستههای جنایتکار داشتند. بعداً عملیات ایتالیایی شد. اما هالیوود به شدت یهودی است و نمیخواست که جانیان یهود به قتل سازماندهیشده دست بزنند؛ اما با ایتالیاییها مشکلی نبود. در نتیجه فیلم کل این بروبچهها را شبیه سیسیلیها نشان میداد که کارهایی را انجام میدادند که در عالم واقع یهودها مرتکب شدهبودند. این اتفاقی است که افتاد. یهودیها تبدیل به گروهی ممتاز شدند و این در سینما، ادبیات، رسانهها و همه چیز به وقوع پیوست. دیگر سامیستیزی وجود ندارد. اما هستند کسانیکه میکوشند از نو احیایش کنند. مثلاً بعد از طرح تحریم که ازش حرف زدیم در اینجا کارزاری باورنکردنی به وجود آمد که حتا رییس دانشگاه هاروارد گفت یک موج سامیستیزی به وجود آمده و شاهد مدعا آنکه خواستار تحریم اسراییل اند. در کمبریجِ ماساچوست این تبدیل به مسألهیی عمده شد و اکنون در سراسر کشور وجود دارد و پروژهی دیوید [89] و پروژههای دیگر ترویجش میکنند و میکوشند نشان دهند که دانشگاهها سامیستیزند. از بس این مساله زننده است، نمیدانید چطور دربارهاش صحبت کنید.
مثال دیگری بزنم: بعد از هیستری لری سامرز ـ درشوویتز به سامیستیزی در هاروارد و ام آی تی، رییس دانشکدهی انسانشناسی هاروارد، یک افریقایی ـ امریکایی مترقی، از من خواست برای سمینار نژادی او در هاروارد سخنرانی کنم. من خندیدم و پرسیدم از چه صحبت کنم؟ رییس دانشگاه یهودی است، خیلی از اعضای هیأت علمی یهودی اند، خیلی دانشجوها یهودی اند، مسأله چیست؟ شوخی نکن. گفت آره مسخره است اما در دانشکده تبدیل به مسألهیی بحثبرانگیز شدهاست. من پذیرفتم که بروم. سخنرانییی کردم کمابیش در چارچوب همین خط بحثی که در اینجا کردیم: گفتم بله سامیستیزی وجود داشت و پیشزمینهاش را گفتم و اینکه چگونه تغییر کرد. در آخر صحبتها نکتهی اصلی را که به نظرم میرسید ارایه دادم اما کاملاً بیتأثیر بود. با گفتن اینکه دیگر چیزهایی مثل نوشتههای زیر را از استادان برجسته و ممتاز هاروارد نمیخوانید نتیجهگیری کردم و بعد نقلقولهای عملی زیادی از کسانی مثل مایکل والتزر58، روث ویس59 و مارتین پرتز60 آوردم ـ آنها از عربها حرف میزدند و من در نقلقولهایم بهجای «عرب»، «یهودی» گذاشتم [90]. نقلقولها بهصورت جملههایی دربارهی یهودیها بیرون آمده از بایگانی نازیها شنیدهشد، نَفَسِ شنوندهها بند آمدهبود: چطور ممکن است استادان هاروارد این حرفها را زدهباشند؟ بعد گفتم فریبتان دادم این نقلقولها واقعاً دربارهی یهودیها نبودند، دربارهی عربها بودند. جالب آنکه شنوندهها نفس راحتی کشیدند. انتظار این واکنش را نداشتم تا زمانی که این حرفهای نژادپرستانهی افراطی مشابه حرفهای نازیها دربارهی فلسطینیها و عربها باشد اشکال ندارد. اما گر بیایید و چیزی شبیه آن دربارهی یهودیها بگویید، آنجا منفجر میشود.
فکر میکنم این پاسخی اساسی به سؤال حد و اندازهی سامیستیزی باشد. سامیستیزی مصنوع وجود دارد که سازمانهای یهودی خیلی آگاهانه میسازندش.
انجمن مبارزه با هتکحرمت را در نظر بگیرید. باور کردنش سخت است اما سالها پیش سازمانی معتبر در دفاع از حقوق مدنی بود حالا تبدیل به یک جور سازمانِ استالینی مدافع حقانیت اسراییل شدهاست. در سال 1982 نگرانِ فقدانِ یهودیستیزی در کشور شدند چون کارشان همین است. پس مدیر بخش ملیشان کتابی چاپ کرد بهنام سامیستیزی واقعی در امریکا که واژهی واقعیش را ایتالیک نوشته بودند. [91] کتاب میگوید که سامیستیزی قدیمی وجود دارد ـ انکار هولوکاست، درخواست کشتن یهودیها و غیره ـ اما این حاشیهیی و ملالآور است. نوع جدیدی از سامیستیزی وجود دارد که از نوع قدیمیش خیلی جدیتر است. نوع جدید سامیستیزی متشکل است از میانجیهای صلحِ متجبر جنگ ویتنام که خواهان کم شدن بودجهی پنتاگون یا حمله به آن اند یا کسانیکه به کارزار توقف انرژی هستهیی میپیوندند و کتاب به اینصورت ادامه دارد. چرا این سامیستیزی است؟ چون آنها قدرت و خشونت ایالات متحد را کاهش میدهند که اسراییل به آن متکی است. پس در نتیجه غیر مستقیم اسراییل را تضعیف میکنند و سامیستیز واقعی اند. واقعاً که دود از کلهی آدم بلند میشود.
حملهی اساسی به دانشگاهها از راست، از پروژهی دیوید، از دستهی دیوید هوروویتز [92] و غیره میآید که نه به خاطر محتوای روشنفکرانهشان بلکه چون مقدار معتنابهی پول دارند، مهم هستند. به دانشگاهها حمله میکنند که کانونِ احساسات سامیستیزی و اسراییلستیزی اند. بیشتر مدارکی که ارایه شده بیپایه و اساس و خندهآور است. برای آزمودنِ ادعاهاشان راه راحتی وجود دارد اما آنها خیلی مواظب اند که رو نشود: کافی است از اعضای هیأت علمی و دانشجویان دانشگاهها نظرسنجی کنند و بپرسند که چندتایشان فکر میکنند که اسراییل باید مثل هر کشور دیگری در نظام بینالمللی حق داشتهباشد. چنین کاری نمیکنند چون میدانند که نزدیک به صد درصد جواب مثبت خواهندداد ـ اگر بخواهیم دقیق بگوییم احتمالاً 50 درصد چون 50 درصد بقیه خواهندگفت اسراییل باید نسبت به کشورهای دیگر، حق بیشتری داشتهباشد. این موضوع را حل میکند اما چون ادعای تسلط سامیستیزی در دانشگاه را اثبات نمیکند، هرگز چنین کاری نمیکنند و به جایش این حرفهای بیپایه و اساس را میزنند. از درشوویتز استقبال میشود و سخنرانی میکند. الی ویزل61 کمی اشک میریزد و غیره و غیره و تا به امروز بیش از دهها قانون دولتی، قوانینی برای نیاز به نظارت بر دانشگاهها وجود داشته تا اطمینان حاصل شود که دانشگاهها ضد امریکایی، ضد یهود و ضد اسراییلی نیستند و دانشجویان محافظهکار را برای باز کردن دهانشان مجازات نمیکنند. [93] آخرین باری که چنینچیزی را در دانشگاههای آمریکا دیدهاید کِی بودهاست؟ خیلیها مجازات شدند اما نه دانشجوهای محافظهکار. این در قانونهای متعدد دولتی تصویب شده و پدیدهی مهمی است. دانشگاهها، به ویژه دانشگاههای دولتی را که از قوهی مقننه پول میگیرند، ترساندهاست.
سامیستیزی اظهار شده بخش کانونی حملهی جناح راست است چون سلاح تبلیغاتی خوبی است: اگر بتوانید یک جوری ثابت کنید که فلانی سامیستیز است باعث ترویج آن چیزی میشوید که نُرمن فینکلشتاین به دقت آن را «صنعت هولوکاست» [94] نامیدهاست. او به خاطر گفتن حقیقت در این باره به شدت تقبیح شد اما درست میگفت. صنعتی است به دقت برنامهریزی و طراحی شده و هماهنگ. کاری به کار هولوکاست ندارد اما کارش بهرهبرداری از آن به زشتترین روش ممکن است. بهرهبرداری از قربانیان هولوکاست برای توجیه سرکوب و شقاوتها، بدترین توهین به خاطرهی قربانیان است اما اصلاً این آدمها را ناراحت نمیکند. و کل این صنعت آنطورکه فینکلشتاین به دقت اشاره کرده بعد از 1967 ساختهشد. قبل از سال 1967 هیچ موزهی هولوکاست و هیچ یک از مرثیههای الی ویزل و این بند و بساطها وجود نداشت. کل آن به عنوان ابزارِ توجیهِ اشغالگری اسراییل ساختهشد و تبدیل شد به کسبوکاری عظیم. هر شهری در ایالات متحد باید یک موزهی هولوکاست داشتهباشد اما از موزهی بردهداری یا موزهی بومیان امریکا خبری نیست، فقط موزهی هولوکاست. چرا؟ به خاطر نگرانی از هولوکاست؟ اگر اینطور است پس چرا برای قربانیان دههی 1940 کاری نمیکنند؟ میشود دربارهی آنچه در عمل در طی جنگ ممکن بود بحث کرد اما بعد از جنگ دیگر برایشان اهمیتی نداشت پس چرا کاری برای آنها نکردند؟ چرا در دههی 1950 کاری نکردند؟ مسألهشان نبود. اما بعد از 1967 تبدیل به پدیدهیی عظیم و زشتترین پدیدهها شد و به عنوان سلاحی بالای سر مردم به کار رفت.
بخشهایی از آن واقعاً غریب بود. روش آنها در حمله به دن بریگان62 را در نظر بگیرید. او یک کشیش صلحطلب رادیکال بود، یکی از آن کسانیکه در مراکز اعزام به خدمت سربازی، بیرون و توی زندان و اینجورها خون میپاشند ـ اما در سال 1973 سخنرانی [95] معتدلی کرد و گفت که فلسطینیها هم باید حقوقی داشتهباشند، آنها کثافتهای روی زمین نیستند و اینجور چیزها. این سخنرانی به طرز آزاردهندهیی ملایم بود اما بهش حمله کردند! ایروینگ هو، سیمور مارتین لیپست [96] و بقیه طردش کردند. من در یکی از بخشِهای کتاب صلح در خاورمیانه [97] بحث آن را کردهام و اسناد زیادی از آن به دست دادهام. یکی از تنفربرانگیزترین افراد ایروینگ هو بود که در نیویورک تایمز، مقالهیی نوشت و فکر میکرد چنان شاهکاری کرده که حتا در انتهای کتابی که در اوایل دههی 1970 دربارهی دیدگاههای سوسیالیسم دمکراتیک در اسراییل نوشت آن را آوردهاست. [98] او چپ نو را به شدت خوار شمرده ـ اساساً فکر میکنم چون آنها هیچ توجهی به او نداشتند. فکر میکرد باید رهبرشان باشد چون پرچم را در تمام آن سالهای سخت بالا نگه داشته و آنها خیلی به این توجه نکردهاند. بخشی از خط او این بود که چپ نو ضد اسراییلی است؛ در واقع چپ نو، همان موضعِ صهیونیستهای صلحطلب را داشت تا حدی که اصلاً به مطلب توجهی نداشت. هو مقالهی اول خود را با این پرسش که اسراییل چگونه میتواند دوباره حمایت چپ نو را جلب کند شروع میکند. او میگوید راهش این است: اسراییل میتواند دیکتاتوری فاشیستی تأسیس کند با خونهای جاری در خیابانها و بعد چپ نو، از «اسکارسدیل63، ایوانستون64 و پالو آلتو65» ـ باید تصوری از آنها داشتهباشید که از آن یاروهای طبقهی کارگری در دفتر دیسنت [99] متفاوت اند ـ همه گِرد هم میآیند تا اسراییل را بستایند؛ سارتر به آنجا خواهدرفت و کتابی هزارصفحهیی خواهدنوشت که اسم خیابانها را در آن اشتباه خواهدآورد و هو همینطور ادامه میدهد. هو مطمئناً میدانست که سارتر کاملاً هوادار اسراییل بود اما مهم نیست. سامیستیزی سلاحی مخوف برای توجیه شقاوتهای اسراییل و حمله به دشمنان است. اگر وجود نداشتهباشد، میسازندش. این است سامیستیزی در ایالات متحد. بله، احتمالاً میتوانید مواردی از آن را اینجا و آنجا بیابید، اما آنقدر بیمعنی است که ارزش بحث ندارد.
سامیستیزی در اروپای غربی
اشقر: در اروپای غربی میتوان گفت که سامیستیزی در معنای کلاسیکش پدیدهیی باقیمانده از قدیم و حاشیهیی است. اگر بعضی از جوامع مسلمانِ مهاجر را که در اروپا هستند کنار بگذاریم، برای بقیه نسبتاً کماهمیت است. رشد تازهی راست افراطی از اواخر دههی 1970 و دههی 1980 پیرامون سامیستیزی پدید نیامد گرچه حرفها و سخنانِ سامیستیز از بخشهایی از راست افراطی اروپا شنیدهمیشود. کاملاً روشن است که اصلاً رویکرد اصلی راست افراطی برای هوادارانش این نیست و اصلاً بحث اصلی ایدئولوژیکشان هم نیست. بحث اصلی ایدئولوژیکشان مهاجرتستیزی است. و مهاجران، دیگر مهاجران یهود نیستند. موجهای پیشین سامیستیزی آن وقتی در اوج بود که مهاجرانِ یهودی از اروپای شرقی میآمدند ـ که واقعهی تاریخی مشهوری است. اما فعلاً مهاجرت بیشتر از کشورهای مسلمان به آلمان، فرانسه، بریتانیا و دیگر کشورهای اروپای غربی است. به این معنی سامیستیزی قدیمی از جنگ دوم جهانی به این سو به تدریج به حاشیه راندهشده و یک بیان این تغییر در ذهن، جنبش دانشجویی گستردهی می 1968 در فرانسه بود که یکی از رهبرانش دانیل کوهن ـ بندیت66 یهودی آلمانی بود. یکی از عامترین شعارهای جنبش دانشجویی که در راهپیماییهای تودهیی فریاد زدهمیشد «ما همه یهودیهای آلمانی هستیم» بود. برای جوانهای فرانسوی شعار «ما همه یهودیهای آلمانی هستیم» به معنی انکار دو جنبهی به میراث مانده به قدمت یک سده بود: نگرشهای ضد آلمانی و ضد سامی.
این از این، اما بحثِ دیگر احساس عمومی در فرانسه دربارهی اسراییل و دولت اسراییل است. در این مورد آخر، میتوان گفت که در سراسر این سالها بخش فزایندهیی از افکار عمومی فرانسه نسبت به دولت اسراییل انتقادی شدهاست؛ که از مراحلی گذشتهاست.
یک تغییر عمده در 1967 اتفاق افتاد که تصویر اسراییل از دولتِ مردمِ فرار کرده از سرکوب، مردمی که در اروپا نسبت به آنها به عنوان قربانیان سامیستیزی اروپایی همدردی وجود داشت، به دولتِ مهاجم و توسعهطلب نظامی و در جنگها بسیار مغرور به تواناییهایش، تغییر کرد. و تغییر برداشت در آن زمان در سخنان مشهور رییسجمهور فرانسه، شارل دوگل67 بیان شد که یهودیها را «مردمی نخبه، مطمئن به خود و قدرتطلب» دانست [100]. این جملهها به سامیستیزی تعبیر شد اما برداشت جدیدی از دولت اسراییل به عنوان دولتی سلطهجو به دست داد. به یک معنی، تبلیغات لافزنانهی اسراییل در آن زمان به همدردییی که این کشور آن زمان از آن برخوردار بود آسیب زد چون مردم به طور طبیعی احساس همدردی قویتری با قربانیها میکنند بهویژه قربانیهایی که نسبت به آنها حس گناهکاری دارند تا با پیروزمندانِ لافزن. مرحلهی دوم و خیلی مهم، بعد از حملهی اسراییل به لبنان در 1982 بود با تمام پیآمدهایش از جمله قتلعام صبرا و شتیلا. اینجا صحنههایی وجود داشت از محاصرهی بخشی از شهر توسط ارتش اسراییل ـ و حتا گزارشهایی از حرفهای جانکاه اسراییلیها که از این واقعیت که این صحنهها آنها را به یاد شورش گتوی ورشو میاندازد هراسان و متنفر بودند! و بعد غریو اعتراض به دسیسههای اسراییل و مسوولیت قتلعام صبرا و شتیلا. تمام اینها آسیبهای زیادی به تصویر اسراییل نزد افکار عمومی اروپا زد. البته انتفاضهی 88 ـ 1987 هم خیلی مهم بود و سومین مرحلهی این تغییرِ نگرش بود. اکنون سربازهای اسراییلی به کودکان بیپناه که احتمالِ اشتباه گرفته شدنشان با تروریستها وجود نداشت شلیک میکردند و دست و پای فلسطینیهای بیسلاح را میشکستند. وزیر دفاع وقت، رابین، بیشرمانه آنها را تحریک به انجام این کار میکرد. [101] یادم میآید وقتی در اینترنشنال هرالد تریبیون جملهیی از یک زن اسراییلی خواندم چه احساس تأثری بهم دست داد؛ این زن از مقالهی چاپ شده در جروسالم پست دربارهی دیوار خونگرفتهیی در کرانهی باختری که سربازان اسراییلی، فلسطینیها را پای آن کتک میزدند، ابراز انزجار کردهبود و آن را به آنچه در اردوگاههای نازیها انجام میشد تشبیه کردهبود [102].
حالا که تصویر اسراییل به خاطر رفتار به شدت پرخاشگرانه و سرکوبگرانهی دولت اسراییل به حق خراب شده اگر کسانیکه مدعی اند به نام تمام یهودیها، «جامعهی یهود»، صحبت میکنند، کاملاً کورکورانه و بی قید و شرط با ارتش و دولت اسراییل همذاتپنداری کنند، این البته فقط به انزجار میانجامد و به سردرگمی میافزاید. به شعار 1968 اشاره کردم: «ما همه یهودیهای آلمانی هستیم»، سی سال بعد در 1999 تلاشی ناشیانه در تقلید از آن شعار صورت گرفت. بعد از اینکه سیزده یهودی ایرانی به اتهام اینکه عوامل موساد، معادلِ اسراییلی سیا، هستند در ایران دستگیر شدند، شاخهی فرانسوی سازمان جوانانِ راست افراطی صهیونیست، بِتار68، بیلبوردها و آگهیهایی در روزنامهها تهیه کرد با این شعار: «ما همه عوامل موسادیم».
البته با چنین آگهیهایی میتوانید انتظار داشتهباشید که دستکم در بین همدردان با قربانیان بیشمار موساد تا حد مشخصی دشمنی را با کسانیکه وانمود میکنید به اسمشان صحبت میکنید افزایش دادهاید ـ چون موساد مثل سیا است و شهرت سازمان انساندوستی ندارد. این بهویژه در مورد مردمی صحت دارد که به دلایل جغرافیایی، فرهنگی یا خاستگاه مذهبی و نیز به دلیل این احساس که آنها هم بخشی از «دوزخیان زمین» اند بیشترین دلیل را برای همذاتپنداری با فلسطینیها دارند. و شرح احیای سامیستیزی است که رابطهیی اندک با آن چیزی دارد که سامیستیزی در تاریخ اخیر خواندهشده و ارتباط خیلی بیشتری با آننوع تنفری دارد که در میان مردم ستمدیده کاملاً مشترک است. مثل «نژادپرستی ضد سفیدی» که در میان اکثریت سیاهپوستان افریقای جنوبی مشترک بود. از آنجا که اسراییل اصلیترین مظهر تسلط غرب بر دنیای اسلام شناختهمیشود آنهاییکه لافزنانه با اسراییل همذاتپنداری میکنند، اهداف طبیعی همان تنفری خواهندبود که کمابیش به بیان نژادپرستانه منحرف میشود. البته همهی اینها خیلی زیاد مربوط بود به سرکوبِ خشونتآمیزِ انتفاضهی دوم از 2000 به بعد. آن موقع شاهدِ افزایش حاد واکنشهای ضد یهود و احساسات ضد یهودی بین مسلمانان مهاجر در فرانسه بودیم. اما جدا از آن باید تأکید کرد که به هرحال گروههای اجتماعی که هرچه بیشتر با این احساسات درگیرند، مشخصاً در موقعیتی نیستند که در مقایسه با سامیستیزی آلمانی بین دو جنگ جهانی یا سامیستیزی فرانسوی در همان مقطع تهدیدی برای یهودیها باشند چون امروزه گروهای «سامیستیز» خودشان قربانیان اصلی نژادپرستی در جامعهیی بزرگترند. این نژادپرستی اخیر خیلی خطرناکتر و تهدیدآمیزتر است از سامیستیزی. البته گروههای مترقی ـ خواه گروههای متعلق به این جوامع مهاجر یا مترقیها به طور کل ـ باید با تمام توان با هر نوع تنفر قومی ضد یهود، اگر نخواهیم از سامیستیزی نامی ببریم، و با این پیشفرضها که یهودیهای فرانسوی مسوول کنشهای اسراییل اند مبارزه کنند.
در این مبارزه مترقیهای فرانسوی از تبار یهود، نقش بسیار مهمی بازی میکنند با اعلام این موضع: نه به نام من. به عنوان مثال وقتی اسراییل در سال 2000 انتفاضهی دوم را به شدت سرکوب کرد، بیانیهیی در روزنامهی لوموند فرانسه چاپ شد که بسیاری از مترقیهای از تبار یهود امضایش کردند: عنوان این بیانیه این بود: «به عنوان یهودی»69. [103] در آنجا گفته بودند که معمولاً خود را یهودی نمینامند چون نمیخواهند به هیچ نوع شخصیت قومی یا مذهبی شناختهشوند. اما میخواهند رویاروی حاکمان دولت اسراییل که وانمود میکنند به نام تمام یهودیهای جهان سخن میگویند و به این اسم دست به عملیاتی میزنند که وحشتناک است بگویند که «به عنوان یهودی» تمام این عملیات را انکار و کنشهای دولت اسراییل را محکوم میکنند و البته با تمام اشکال نژادپرستی و سامیستیزی نیز خواهندرزمید.
چامسکی: به نظرم نگاه به یهودیها روی هم رفته در اروپا خیلی مطلوب باشد این عکسِ سامیستیزی است. در بین اقلیتها مرفه و محترم اند.
اشقر: یا دستکم اکثریت مردم وقتی تحصیلاتی پیدا میکنند، نزدشان سامیستیزی مردود است. مردم به این باور رسیدهاند که سامیستیزی و هر گفتمانی از تنفر نسبت به یهودیها باید محکوم شود. این ملازم هیتلریسم و فاشیسم است. مردم این را آموختهاند. وارد برنامهی آموزشی مدارس شده و پیشرفتی خوشایند است. در اروپا و بهویژه در آلمان، صحنهی اصلی هولوکاست، حس طبیعی گناه وجود دارد و بر این اساس نگاه مثبت به یهودیها گاهی به مرز سامیدوستی کاریکاتورگونه میرسد که به مواضعِ کورکورانهی طرفداری از صهیونیستها یا اسراییلیها تبدیل میشود. برای مثال جریان معروف ضد آلمانی70 از انکار چپ افراطی آلمان به اینکه این کشور یک ملت است برآمد؛ اعضای این جریان همزمان حامیان چشم و گوش بستهی اسراییل اند، گاه به ضدیتِ با اسلام میرسند و به نگرشهای ضد مهاجرت؛ اما اینها در عمل پدیدههای حاشیهیی اند.
اما این هم به این معنی نیست که اصلاً تهدید یا پتانسلی برای سامیستیزی وجود ندارد ـ بهویژه در کشورهایی مثل آلمان و اتریش یا لهستان. به این خاطر فکر میکنم گروههای مترقی باید مراقب باشند به هنگام محکوم کردن سیاستهای اسراییل به نکوهش سامیستیزی و نژادپرستی نیز بپردازند. به نظرم خیلی مهم است. نقدهای مترقی از اسراییل و / یا صهیونیسم باید با انکار قاطع تمام مظاهر نژادپرستی و سامیستیزی همراه باشد.
چامسکی: حس من این است که این مسأله در اروپا نسبت به ایالات متحد خیلی مبرمتر خواهدبود؛ اینجا سامیستیزی خیلی در حاشیه است، مردم فهیمده حتا نمیدانند از چه چیزی انتقاد میکنید. به نظرم اینجا خیلی متظاهرانه میآید.
اشقر: تو بهتر از من از ایالات متحد خبر داری. در اروپا اما این دغدغهیی امروزی است. مترقیها باید از نبرد مشترک یهودیها و مسلمانان با نژادپرستی و سامیستیزی هواداری و برای آن کار کنند. باید توضیح دهند که چارچوب نژادپرستانهی ذهن مشکلآفرین است چه علیه یهودیها، مسلمانان، سیاهها، اقلیتهای دیگر باشد چه همهی آنها با هم و تمام اقلیتها در عمل منافعِ آشکاری در پیوستن به یکدیگر در مبارزه با همه نوع تنفر قومی در ائتلاف با جنبش نژادپرستی دارند.
چامسکی: در ایالات متحد زمانی ائتلاف سیاهها ـ یهودیها علیه نژادپرستی وجود داشت اما متأسفانه به جهت مخالف تغییر مسیر داد.
شالوم: پیشتر وقتی داشتیم از بنیادگرایی صحبت میکردیم از سامیستیزی در میان بنیادگراهای مسیحی طرفدارِ اسراییل سخن گفتی.
چامسکی: به آن سامیستیزی نمیگویند اما موضعشان این است که وقتی مسیح دوباره ظهور کند، هر کس که مسیح را بپذیرد نجات مییابد و دیگران لعنت میشوند. این یعنی تمام یهودیها. چطور میشود بیشتر از این سامیستیز بود؟
شالوم: انجمن مبارزه با هتک حرمت در این باره چه میگوید؟
چامسکی: سکوت میکند چون بنیادگراهای مسیحی گروه بزرگ هوادار اسراییل اند. این همان چیزی است که آنها بهش سامیستیزی قدیمی، عتیقه و منسوخ میگویند نه نوع واقعی مثل مخالفت با بودجهی پنتاگون. به معنی واقعی کلمه این خط آنهاست.
اشقر: اما پت رابرتسنِ تلهوانجلیست71 با حرفهایش دربارهی شارون پا را از این هم فراتر گذاشت [104]. او شارون را برای خواست تقسیم سرزمین اسراییل به طعن و نفرین گرفت.
چامسکی: و خدا هم به زمین گرمش زد!
اشقر: میخواهم از آنجاییکه حرفم تمام شد ادامه بدهم. آنجا که گفتم لازم است ترکیب انتقادها از صهیونیسم و اسراییل با انکار قاطع سامیستیزی همراه باشد و بیفزایم که در دنیای عرب این موضعگیری اهمیت بهسزایی دارد چون به دلایل روشن تنفر از دولت اسراییل از هر جای دیگری بیشتر است و میتواند به راحتی به نفرتِ ضد یهود بدل شود. و این در عمل در نظامیترین شکلِ بیانِ ضد اسراییلی رو به رشد است به خاطر قهقرای عمیق ایدئولوژیکی در آن بخش از دنیا: از آن اوایل که ملیگرایی مترقی عرب را داشتیم تا شاخههای دیگر، حتا نیروهای مترقیتر جناح چپ در جنبش تودهیی تا زمان حاضر که فعالترین و مبارزترین نیروها در مخالفت با کل سیستم، متأسفانه بنیادگراهای اسلامی اند. خیلی مهم است که در دنیای عرب و بین فلسطینیها علیه هرگونه یکی پنداشتن صهیونیسم و یهودیها در کل یا حتا اسراییلیها در کل، آموزش سراسری وجود داشتهباشد.
فقط به دلایل اصولی نیست که این خیلی مهم است چون هر نوع نژادپرستی یا تنفر قومی اساساً واپسگراست حتا وقتی نژادپرستی ضعفا علیه اقویا باشد. البته باید بین نژادپرستی ضعفا و اقویا تمایز قایل شد ـ نژادپرستی ضد سفیدِ سیاههای افریقای جنوبی در زمان آپارتاید نمیتواند با نژادپرستی ضد سیاهِ سفیدها یکی دانستهشود. هرچند باید گفت که هر نوع نژادپرستی اساساً واپسگرایانه است. اما علاوه بر آن، همانطور که قبلاً گفتم یکی از پیششرطهای حرکت به سمت اجرای حقوق مردم فلسطین آن است که بخش عمدهیی از مردم اسراییل از سیاستهای فعلی دولت اسراییل بکَنَند. وگرنه قطعاً دستیابی به آن غیر ممکن خواهدبود. هرچه گفتمان سامیستیز از طرف عربها بیشتر باشد، کمتر میتوانند در میان اسراییلیها رغبت به سازش پدید آورند. بنا بر این سامیستیزی برای فلسطینیها در عمل خودکشی است. متأسفانه امروزه این قهقرای ایدئولوژیک و این بلاهت، این واقعیت اساسی را نادیده میگیرد.
چامسکی: از طرحهای ابتکاری دنیای عرب در برخورد با سامیستیزی خبری داری؟
اشقر: برخی روشنفکران عرب و گروهای کوچک مبادرت به آن میکنند.
چامسکی: رُک و بیپرده؟
اشقر: در دنیای عرب نسبت به انکار هولوکاست از جانب احمدینژاد چند انتقاد وجود داشت. مشکل اینجاست که انتقادها بیشتر از محافل لیبرالِ طرفدار غرب است تا محافل دست چپی. جای تأسف دارد!
چامسکی: چپها ساکت بودند؟
اشقر: آنچه از چپِ عربها باقی مانده ملیگرایی واپسگرای کوتهنظرهاست. در مصر هم همینطور است. وضعیت فعلی را که با دههی 1970 یا اواخر دههی 1960 مقایسه کنید، واپسگرایی واقعی وجود دارد ـ واپسگرایی ایدئولوژیک تودهیی. البته روشنفکران خیلی برجسته، بیرون و درون دنیای عرب وجود دارند ـ ادوارد سعید یکی از آنها بود ـ که علیه آن هشدار میدهند و قاطعانه محکومش میکنند اما متأسفانه نگرش مخالف، امروز پیروز است. و این بهرغم این واقعیت است که همانطور که گفتم در رأس تمام ملاحظات اصولی، اینکار، خودکشی است. به عنوان مثال حرفهای احمدینژاد را در نظر بگیر. اگر این آدم گفتهبود چرا باید فلسطینیها هزینهی سامیستیزی اروپاییها را بپردازند؟ این خوب بود. اما او انکار هولوکاست را هم به حرفهایش افزود. این نه فقط اشتباه است بلکه کاملاً متناقض هم هست: نمیشود گفت که مسوولان هولوکاست باید هزینهاش را بپردازند نه مردم فلسطین و بعد به ابلهانهترین روش واقعیت هولوکاست را به چالش کشید. این استدلالی متناقضنما است که بازیچهی دست طرفداران چشم و گوش بستهی اسراییل میشود.
چامسکی: در ایران چطور؟
اشقر: همانطور: غربگراترین و لیبرالترین محافل به آن انتقاد کردند. اما در سطح جنبش مردمی نه فقط در ایران، بلکه در جهان عرب و احتمالاً جهان اسلام حرفهای احمدینژاد به دلها نشست. خوراکی بود برای احساسات مردم که از ترکیب جهل و عصبانیت از سیاستهای اسراییل و تأیید غرب از آنها شکل گرفتهاست. البته این نوع واکنش به سیاستهای سرکوبگرانهی اسراییل خیلی احمقانه است و به کار تبلیغات صهیونیستها میآید.
نژادپرستی عربستیز و اسلامهراسی
شالوم: اهمیت و گسترهی نژادپرستی عربستیز در چیست و تا چه اندازه است؟
چامسکی: در ایالات متحد واقعاً آخرین شکل مشروع نژادپرستی است. نمیکوشند پنهانش کنند. ممکن است نسبت به گروههای دیگر حس نژادپرستی وجود داشتهباشد اما وانمود میکنند که چنین نیست. در مورد نژادپرستی عربستیز هیچ تظاهری لازم نیست. آنچه قبلاً نام بردم مثال کاملی بود: استادان برجستهی هاروارد حرفهایی میزنند که اگر هر هدف دیگری داشتهباشند باید آنها را به شدت نژادپرستانه دانست ـ یهودیها: غیرممکن؛ سیاهها، ایتالیاییها و غیره: ناپذیرفتنی ـ اما اگر این حرفها را دربارهی عربها بزنند خوب است. جک شاهین کارشناسی است که پژوهشهای بسیاری در زمینهی تصویر عربها در سینما کردهاست [105]. غریب است. درست تا به امروز. لازم نیست چیز بیشتری دربارهاش گفتهشود؛ روشن است، نژادپرستِ ضد عرب بودن خیلی عادی و طبیعی به نظر میرسد. هیچ کس از این عبارت برای آن استفاده نمیکند اما نوعی نگرش و گفتمان است که اگر به اهداف دیگری نشانه برود آن را خیلی وحشتناک نژادپرستانه میدانند. همه جا هم هست.
اشقر: و نژادپرستی عربستیز احتمالاً حادترین شکل چیزی عامتر است: اسلامهراسی.
چامسکی: خُب هیچ کس قایل به این تمایز نیست ـ عربها، ایرانیها، اسلام، همه یک چیزند.
اشقر: دقیقاً. سعی کن خودت را جای یک مسلمان بگذاری و نگاهی به رسانهها بیندازی. حالبههمزن است. دایم احساسِ مورد تجاوز واقع شدن به آدم دست میدهد. من از کنشهای عملی هجوم نژادپرستانه یا تبعیض و اینجور چیزها صحبت نمیکنم؛ فقط از رسانهها حرف میزنم. ادوارد سعید، با عبارت پوشش رسانهیی از اسلام [106] به آن اشاره کردهاست. شرایط از زمان چاپ آن کتاب در سال 1981 بدتر شده و بعد از یازده سپتامبر به اوجش رسیدهاست. جنونِ اسلامستیزی و مقولهبندیهای نژادپرستانه که توسط کسانی نثار مسلمانها میشود که در بیشتر موارد کاملاً نسبت به آن نادان اند، خیلی وحشتناک است. تفاوت بین اروپا و امریکا را در اینمورد نمیدانم اما به هر حال در اروپا این اسلامهراسی پدیدهیی بسیار بزرگ و نگرانکننده است. گاهی سهواً با نیات خوبی بیان میشود که راه جهنم با آنها فرش شده مثل سکولاریزم یا مخالفت با سرکوب زنان، یا چیزهایی از این دست اما بدون هیچ حساسیتی به احساسات ستمدیدهترین بخشهای جامعه که از تبار اسلام اند. دستکم اگر دیدگاهی از طرف ارزشهای مترقییی چون سکولاریزم یا رهایی زنان صادقانه بیان میشود باید همزمان این واقعیت روشن را در نظر بگیرد که گفتمان خصم با اسلام به شدت نژادپرستانه است ـ و نه فقط به دلایل مترقی؛ که آن دلایل برای تمام مذاهب عمده صحت دارد. اینجا باز آنچه میتوان به آن «آزمون سامیستیزی» نام داد خیلی مفید است: در جملهها به جای «اسلام»، «آیین یهود» بگذارید تا از احساس مسلمانان باخبر شوید. حتا نویسندههای پرمخاطبی پیدا میشوند که به «اسلام» به مثابه کل حمله میکنند نه به این یا آن تفسیر خاص از اسلام. البته با معیارهای امروز، بخش زیادی از کتب مقدس اسلامی ـ به ویژه در مورد زنان ـ به شدت واپسگرا به نظر میرسند اما واقعیت این است که بسیاری از باورمندانِ مسلمان تفسیر طابقالنعل بالنعلِ بنیادگرایانه از کتب مقدس را قبول ندارند و در عوض به ضرورت اعتنا به روح آن کتب، ویژگی مترقیشان در زمان نزول و تطبیق مذهب با دوران مدرن باور دارند. همین مطلب برای آیین یهود هم درست است: کتب مقدس اولیه به شدت در مورد زنان واپسگرا هستند و اگر این را سنگ محک بدانیم آشکارا اگر از کتب مقدس اسلامی بدتر نباشند از آنها بهتر نیستند. در چنین مواردی یک دنیا اختلاف بین بنیادگراهای یهود و یهودیان اصلاحطلب وجود دارد. بیشتر مردم در کشورهای غربی با انگشتگذاردن روی این موارد بدون بررسی آنها، جزوههای از اساس ضد یهود را هضم نمیکنند. اما متأسفانه حتا خیلی از مردم پاکطینت وقتی صحبت از اسلام میشود و به تقویتِ گرایشِ عام و خیلی نگرانکنندهی اسلامهراسی میانجامد، به این مسأله توجه کافی نمیکنند. پس اگر سطح سامیستیزی و اسلامهراسی را در اروپا با هم مقایسه کنیم، کاری به ایالات متحد ندارم، روشن است که اسلامهراسی بسیار فراگیرتر و شدیدتر از هر آن چیزی است که بشود به معنای واقعی کلمه به آن سامیستیزی گفت.
چامسکی: یک مثال چشمگیر از این نژادپرستی، تفاوت در واکنش به سکتهی مغزی مرگبار شارون و مرگ عرفات است. با اولی جوری رفتار شد که گویی یکی از چهرههای بزرگ تاریخ مدرن در خطر است، مردی که امید صلح بوده و چه و چه، در حالی که با مرگ عرفات راحت و با بیتوجهی رفتار شد. راحت چون سرانجام این غول رفت و بیتوجه چون اینطور سرد با آن برخورد شد. تفاوت خیلی چشمگیر است. دربارهی عرفات هر فکری بکنیم، پروندهاش به پروندهی جنایات و سنگدلیهای شارون نزدیک هم نیست. این مثالِ خیلی چشمگیرِ این تفاوت است.
اشقر: دقیقاً. میشود با اشاره به این واقعیت که اسلام و مسلمانان تبدیل به «طبیعیترین» اهداف برای اشاعهی نژادپرستی واقعاً موجود در سوژههای غربی شدهاند مثالهای بیشماری به همین منوال زد. دیدگاه فرهنگگرا72 نسبت به رشد بنیادگرایی اسلامی که آن را به جنبههای دیرینهی مربوط به سرشت مذهب اسلام نسبت میدهد، دیدگاهی فراگیر ـ حاد است به واسطهی این واقعیت که بنیادگرایی اسلامی که بعضیها با «اسلامگرایی» آن را نامگذاری دوباره کردند، بین بنیادگرایی اسلامی و اسلام به معنای دقیق کلمه در بیشتر مردم سردرگمی به وجود آورد. «شرقشناسی» روزگار مدرن در معنای تحقیرآمیزش که ادوارد سعید آن را ابراز کرد [107] ـ که الگوی توصیف وضعیت کشورهای اسلامی یا سرنوشت مسلمانها نه با تاریخ بلکه با سرشتِ اظهاری غیر تاریخی و تغییرناپذیر اسلام است ـ تبدیل به یکی از عامترین و گستردهترین تعریفها برای این مدخل در نسخهی معاصرِ فرهنگ لغاتِ «باورهای مرسوم» گوستاو فلوبر73 شدهاست. خیلیها در غرب نمیفهمند که در این واقعیت که بنیادگرایی اسلامی امروزه مرییترین جریان سیاسی در میان مسلمانان است چیزی «طبیعی» یا غیر تاریخی وجود ندارد. نادیده میگیرند که تصویر در دورههای دیگر تاریخ معاصرِ ما کاملاً متفاوت بودهاست یا آن را فراموش میکنند ـ برای مثال چند دهه پیش بزرگترین حزب کمونیستِ غیر دولتی در جهان، حزبی که رسماً دکترین آتهایستی داشت، در اندونزی کشوری با بیشترین جمعیت مسلمان، وجود داشت ـ البته تا سال 1965 که حزب در دستانِ ارتشِ تحتِ حمایت ایالات متحد در حمام خون درغلتید. مثال دیگر اینکه در اواخر دههی 1950 و اوایل دههی 1960، تودهییترین سازمان سیاسی در عراق به ویژه میان شیعیان جنوب عراق تحت رهبری روحانیون نبود بلکه اینجا نیز حزب کمونیست بود. این را هم نادیده میگیرند یا فراموشش میکنند.
نیازی به گفتن نیست که به این واقعیت هم بیاعتنا هستند که حتا امروز اکثریت قاطع باورمندان مسلمان هیچ رابطهیی با آن بنیادگرایی مذهبی که در بیشتر مذاهبِ اصلی در چند دههی اخیر روبه رشد بوده ندارند. اما همچنان بر آن اند که یک مسلمان خوب یک غیر مسلمان است ـ یک غیر باورمند ـ که گوشت خوک میخورد و شراب مینوشد. بگذریم از اینکه چنین باورهای قاطع الحادی در تمام ادیان وجود دارند اما آنها چنان مساله را طرح میکنند که گویی این مشکل، مشکلِ ذاتی این مذهب خاص است.
اسلامهراسی همانطور که از اسمش پیداست بر پایهی ترس است. [108] با کودی خاص و دارای فرمولی پیچیده میروید: بسیاری از نگرانیهای ناشی از آزادسازیهای74 اجتماعی و اقتصادی نولیبرال از طریق پدیدهی روانشناسانهی معروفی که دربردارندهی هراس القاءشده به افکار عمومی غرب توسط دولتهایی است که نمیخواهند پاسخ درستی به این سؤال مکرر بدهند: چرا «آنها» از ما متنفرند؟ به دنبال بلاگردان میگردند.
ما در سه روز بحثمان به تفصیل موضوع پرداختیم و پاسخهایمان را دادیم. نسبت به اینکه چهچیزی در خطر است و واقعیت امور چیست امیدوارم به تغییری در افکار عمومی کمک کردهباشیم، وظیفهیی که نوآم بیش از هرکس دیگری چندین دهه است که آن را بر دوش داشتهاست. اگر مردم ایالات متحد این موضوعات را درک نکنند، نمیشود به تغییر در جریان کنونی سیاست خارجی ایالات متحد در خاورمیانه امید داشت ـ جریانی که همهی ما را به طرز محتومی به ورطه خواهدانداخت.
■ ادامه دارد…
یادداشتها*
89. پروژهی دیوید سازمانی است که در سال 2002 بنیان گذاردهشد تا به تعبیر خودش: «تهاجم ایدئولوژیک به اسراییل در دانشکدهها، مدارس، دبیرستان و کلیساها و در کل جامعه را پس بزند».
برای انتقادها از فعالیتهای آن نک.
M. Junaid Alam, “Columbia University and the New Anti-Semitism,” Counterpunch, March 2, 2005, available online at: (CLICK HERE);
and Scott Sherman, “The Mideast Comes to Columbia,” The Nation, april 4, 2005, available online at: (CLICK HERE)
90. برخی از این موارد به همراه موارد دیگری از نژادپرستی عربستیز در اثر زیر از چامسکی آمدهاست:
91. Nathan and Ruth Ann Perlmutter, The Real Anti-Semitism in America (New York: Arbor House, 1982).
ناتان پرلموتر مدیر بخش ملی اتحادیهی مبارزه با هتک حرمت بود.
92. دیوید هوروویتز (Horowitz)، ایدئولوگ دستراستی؛ مؤلف
The Professors: The 101 Most Dangerous Academics in America (washington, DC: Regnery, 2006)
بنیانگذار
frontpagemy.com ((CLICK HERE))
(AAUP, “Academic Bill of Rights,” Washington, DC, December 2003, available online at: (CLICK HERE)
94. Norman Finkelstein, The Holocaust Industry: Reflections on the Exploitation of Jewish Suffering, 2nd ed. (London: Verso, 2003).
95. گفتوگوهای ایراد شده در 19 اکتبر 1973 در انجمن فارغالتحصیلان دانشگاههای عرب، چاپ شده در:
American Report, October 29, 1973.
96. سیمور مارتین لیپست (Lipset) ( ـ 1922)، جامعهشناس سیاسی برجسته و عضوِ فعلی مؤسسهی هوور. او رییس انجمنِ به شدت طرفدار اسراییلِ استادانِ امریکایی طرفدار صلح در خاورمیانه است. از نوشتههای او میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
“‘The Socialism of Fools’: The Left, the Jews & Israel,” in Mordecai S.Chertoff, ed., The New Left and the Jews (New York: Pitman, 1971).
برای نقد آثار او نک.
97. Chomsky, “The Peace Movement and the Middle East.”
98. Irving Howe, “The Campus Left and Israel,” New York Times, March 13, 1971, p. 29; reprinted in Irving Howe and Carl Gershman, eds., Israel, the Arabs, and the Middle East ( New York: Bantam Books, 1972), pp. 428-430.
99. دیسنت (Dissent)، فصلنامهی سوسیال دمکراتیکی است که در نیویورک چاپ میشود و ایروینگ هو از آغاز به کار این فصلنامه در سال 1954 تا زمان مرگش در سال 1993 از اعضای تحریریهی آن بود.
100. De Gaulle, November 27, 1967, quoted in Gilbert Achcar, ed., The Israeli Dilemma: A Debate Between Two Left-Wing Jews. Letters Between Marcel Liebman and Ralph Miliband (London: Merlin Press, 2006), pp. 10-11, n. 18.
101. اسحاق رابین بعد از آنکه چند سرباز به دلیل خشونت بیش از حد به دادگاه نظامی فراخواندهشدند، در کنشت (مجلس اسراییل) تکذیب کرد که «دستور داده تا استخوانها را بشکنند». عضو کنشت، یوسی سارید، پاسخ داد که: «حتا، اگر رابین عملاً دستور ندادهباشد که «استخوان بشکنند» باید مسوول آنچه که سربازها از حرفهای او دستگیرشان شده و بر آن مبنا دست به عمل زدهاند شناختهشود… سارید گفت چون رابین در سرزمینهای اشغالی بوده و شخصاً دستور به کتک زدن به عنوانِ مجازات دادهاست اکنون نمیتواند از مسوولیت دولتی خود شانه خالی کند».
Asher Wallfish, “Rabin Denies He Gave Orders to Break Bones,” Jerusalem Post, July 12, 1990.
102. International Herald Tribune, January 26, 1988. Quoted in Achcar, Eastern Cauldron, p. 125.
103. Le Monde, October 19, 2000.
104. David Goldiner, “PAT: GOD SMOTE HIM. Gaza upset Lord, says Robertson,” Daily News (New York), January 6, 2006, p. 4; Larry B.Stammer, “Evangelical Leaders Criticize Pat Robertson,” Los Angeles Times, January 7, 2006, p. A8.
105. Jack G. Shaheen, Reel Bad Arabs: How Hollywood Vilifies a People (New York: Olive Branch Press, 2001).
106. Edward W. Said, Covering Islam: How the Media and the Experts Determine How We See the Rest of the World, rev. Ed. (New York: Vintage Books, 1997).
107. نک. Orientalism (New York: Vintage, 1978).
108. Islamophobia، واژهی یونانی فوبیا (phobia) به معنی «هراس» است.
پینوشت:
* تمام وبسایتهایی که در این یادداشتها به آنها ارجاع داده شده از ۲ تا ۷ ژوییهی ۲۰۰۶ در دسترس بودهاند.
56. The Enforcer، فیلمی به کارگردانی برِتانی ویندست و بازیگری همفری بوگارت و زیرو ماستل محصول 1951 امریکا. فیلم دیگری به همین نام به کارگردانی جیمز فارگو و بازی کلینت ایستوود در سال 1976 ساختهشد. م.
57. Murder, Incorporated؛ عبارت ساختهی رسانهها برای تبهکارانِ سازماندهیشدهی دهههای 1920 تا 1940 که دست به قتل و جنایت میزدند. بیشتر این تبهکاران یهودی، ایتالیایی و ایرلندی بودند و اهل محلههای اوشن هیل و براونسویل در نیویورک. م.
71. Pat Robertson؛ از اوانجلیتهای بانفوذ امریکایی و موسسِ شبکهی تلویزیونی مذهبیِ CBN. م.
73. dictionary of accepted ideas؛ این فرهنگ لغات که هجو کلیشههای رایج جامعهی فرانسه در دورهی امپراتوری دوم است از نوشتههای نویسندهی شهیر فرانسوی گوستاو فلوبر است. ایدهی تدوین فرهنگ لغاتِ حرفهای پیش پا افتاده و روزمرهی زندگیِ مردم او را از کودکی مسحور خود کردهبود. این فرهنگ در سالهای 1911 تا 1913 بر اساس یادداشتهای دههی 1870 فلوبر منتشر شد. م.