من همیشه دلپذیر زندگی کردهام
رضا اسپیلی
من همیشه دلپذیر زندگی کردهام
گذاشتهام باد بر پوست برهنهام بوزد
از آواز پرندهیی شاید بیشتر از خودش لذت بردهام
از نگاه سادهی سگی دمجنبان شاید بیشتر از خودش لذت بردهام
از درخواست نوازشی شاید بیشتر از این همه
دوست داشتن را دوست داشتهام
دوست داشته شدن را دوست داشتهام
دوستانم را دوست داشتهام
با آنها خندیدهام
اما دوست نداشتهام با آنها بگریم
از محبتشان برخوردار شدهام
باز هم باز هم
از آنها بسیار آموختهام
همدیگر را تحمل کردهایم
گاه بر یکدیگر عتاب کردهایم
اما من بر خود بیشتر از هرکس تاختهام
حسادت کردهام
و هرگاه مادرم را به یاد آوردهام
شیوه دیگر کردهام
ضعفهای من بر کسی پوشیده نیست
من همیشه خواستهام دلپذیر زندگی کنم
به خود دروغ نگفتهام
خود را فریب ندادهام
دوستانم را نیز دیگران را نیز
هر «دوستت دارم»ی را با آغوش باز پذیرفتهام
چه یاریها که نصیبم نشده است
چه رنجها که نصیبم نشده است
کلام را شناختهام
موسیقی را شناختهام
رنگ را شناختهام
عطر را دانستهام
طعم را دانستهام
شیارهای چهره را دانستهام
انحنای تن را دوست داشتهام
ملاحت را دوست داشتهام
زمخت بودن را دوست داشتهام
از لبخند رهگذری شاد شدهام
از جدیت انسانی خوشم آمده است
خاصیت داشتن آدمها احترامم را برانگیختهاست
از انسانها همچون شاگردی همیشگی آموختهام
من همیشه دلپذیر زندگی کردهام
من شعر گفتهام
اما زندگی را بر شعر ترجیح دادهام
برای خاطر شعر که زندگی من است
من رنج کشیدهام
تمسخر کشیدهام
اما شیوه دیگر نکردهام
کسی را به ریشخند نگرفتهام
من همیشه خواستهام دلپذیر زندگی کنم
من به حال زار خودم گریستهام
من بر فقدان مادرم گریستهام
آه مامان مامان!
من بر معصومیت گریستهام
بر فلاکت غمگین شدهام
من با همه توان خندیدهام
هر چه نباشد «بچهی مامانم» بودهام که خندههای نابی داشت
و البته پدرم که هیچگاه دروغ نمیگوید
و به مادرم در تنهایی مطلق خود در تنهایی مطلق او نگریستهام
من برای گفتن همین شعر به اندازهی یک زندگی گریستهام
به اندازهی یک زندگی دود هوا کردهام
آه مامان! تنهایی تو چه حجمی داشت
چه بزرگی دلپذیری با تو بود
در سکوتت در «همینطور که هستی» بودنت
من همیشه خواستهام دلپذیر زندگی کنم
من همیشه تنهاییام را به حضور داشتن ترجیح دادهام
من آزادیم را در تنهایی یافتهام و در یکدلیهای نادرِ با هم بودن که خود تنهایی است
من چنین تنهایی را با دوستان یکدل تجربه کردهام
من همیشه خواستهام دلپذیر زندگی کنم
و آن را بر «خوب بودن» ترجیح دادهام.
من تف کردهام
لعنت فرستادهام
نفرت داشتهام
من از بلاهت به خشم آمدهام
گاه از حماقت خودم به خشم آمدهام
از تبعیض بیش ازهر چیز به خشم آمدهام
من ایستادگی کردهام
حرفم را زدهام
کوشیدهام برای روزهای سختِ با هم بودنها آذوغهیی فراهم کنم به قدر توان خود
همچون موری
به چشم نیامدنی اما بیتوقف و با گامهایی برای زندگی
به همین سادگی برای زندگی
من همیشه دلپذیر زندگی کردهام.
بسیاااار زیباااا و دلنشین بود
ولی دود، تف و حسد را دوست نداشتم…
مانا باشید و پیشرو