بحران هویت (فرد، طبقه، گروه اجتماعی)
ونسان دکومب
برگردان: رضا اسپیلی
بر اساس تعریف فرهنگ لغات لاروس هویت بهمعنای «ویژگی پایا و بنیادین» یک شخص یا یک گروه است. امروز غیرعادی نیست اگر در نظر بگیریم که هویت چندگانهیی داریم که از تاریخ، دیدارها و پیوندهای چندگانه شکل گرفته است. این مفهوم متناقض برای فرد و برای جمعی که بر اساس آن خود را بیان میکند چه معنا و مفهومی دارد؟
میگویند نباید بر سر معنای واژهها یا چیزها چونوچرا کرد. درست، اما پیش میآید که درست و دقیق نمیدانیم واژهیی که استفاده میکنیم به چهچیزی اشاره دارد. مثلا واژهی «هویت» را در نظر بگیرید، در تمامی جدلها از آن استفاده میشود: بحثهای مربوط به هویت ملی، هویت یهود، هویت کمونیستی، هویتهای جنسی و… قطعا در صفتهای توصیفکنندهی هویت است که چالش بین این جدلها نهفته است.
این کیفیتبخشیها به چه درد میخورند؟ برای تعریف گروهی که فرد بتواند خود را در آن تعریف کند، گروهی که به نام هویت جمعی، هویت داشته باشد و خلاصه اینکه برای پاسخ دادن به این پرسش: «که هستیم، ملت، مردم، حزب و غیره؟» یا برای چندگانه کردن نظرات دربارهی اینکه که هستم، چیزیکه هویتی چندگانه به من میدهد و به این پرسش پاسخ میدهد: «من بهمثابه یک فرد خاص که هستم؟»
مدتها ست که وقتی از هویت حرفی به میان میآید تنها برای مشخص کردن ابژهی «قضاوت دربارهی هویت» است، مثلا اینکه میپرسیم فلانی واقعا همانی است که ادعا میکند یا همانی است که ما به بهمان نام دنبال اش میگردیم، یا مثلا وقتی دو نام به یک چیز واحد اشاره دارند («دریاچهی لمان» = «دریاچهی ژنو»). امروز این مفهوم غالبا بهمعنای دیگری به کار میرود. برگرفته از علوم اجتماعی آمریکایی، این مفهوم بر مبنای ماهیت سیاسی (که در فرانسه بیشتر به آن «کمونوتاریسم»۱ میگویند) وارد درک عمومی معاصر شده است. و برای هرکس حق تعلق داشتن به گروه اجتماعی خاص و بیان این تعلق را در جامعهی جهانی قائل است. بهاینترتیب هویت به ایدهی سیاست هویتی برمیگردد که در آن انتخابهای رأیدهندگان قرار است بیشتر متأثر از جمعی باشد که به آن تعلق دارند تا از باورهای شخصیشان در مقام شهروند. امری که پرسشهایی را برمیانگیزد.
از آنجایی که اهمیت دفاع از تکثر، یعنی آزادی خود بودن برای هر کس، درک شده است شناخت اینکه چه کسی مدافع واقعی آن است چندان آسان نیست؛ آنکس که حق اقلیت برای انجام رسومش را به رسمیت میشناسد (نحوهی لباس پوشیدن، غذا خوردن، تقویم و از این دست)؟ یا آنکس که بر آن است که دادن هویت جمعی به جمعیتی از مردم به معنی فراموش کردن این واقعیت است که این جمعیت از افرادی تشکیل شده که نمیپذیرند که تحت هر شرایطی آنها را نمایندگان یکشکلِ یک «هویت» بدانیم ــ مثل اینکه چون من شهروند فرانسه هستم این وظیفه بر من تحمیل شود که با انگارهیی که برای بعضی نشانهی یک فرانسویِ واقعی بودن است خود را تطبیق بدهم، سرشت نادر فرانسوی بودن.
مشکل «نمایندگیهای چندگانه»
غالبا تصور میشود که میتوان با به تأخیر انداختن پاسخ راه فراری از این بنبست مفهومی یافت: هویت جمعی وجود دارد پس باید آن را به رسمیت شناخت بهشرطیکه فردیت تکتک افراد و پاسخشان به این پرسش که «که هستم؟» را تقلیل ندهد. چراکه هویت شخصی جمعی است و به دو عامل بستگی دارد. یکی اینکه در هر لحظه از زندگی خود را در انواع روابط با افراد دیگر میبینم و از این روابط تعریفی از خودم به دست میآورم به همان چندگانگی ظواهرم. و دومین عامل اینکه در تمام هستیام از تغییر دادن خود به این شیوه که هویت شخصیام در تعریفی تغییرناپذیر منجمد نشود دست نمیکشم. پس بین تأکید بر هویت جمعی و تأکید بر هویت فردی تنازعی وجود نخواهد داشت.
بههرحال مشکل مفهوم هویت چندگانه اینجا ست که خیلی زود متوجه میشویم دیگر نمیدانیم داریم از چه حرف میزنیم… تصور میشود که داشتن چندین هویت بهآسانی ممکن است زیرا پنداشته میشود که چیزی است مانند داشتن چندین کارت ویزیت. هرچند اگر تمام چندین کارت ویزیت هم مال من باشند آنها همه معرف فقط یک و همان یک شخص هستند. نظریهی معروف به «ساختگرایی»۲ اصرار میورزد که نباید هویت فردی را به بهانهی اینکه هر فردی دارای هستی زنده و تاریخی، و بهاینترتیب متعهد به متابولیسمی زنده و اگزیستانسیال با محیط پیرامونش است از شکل انداخت. درنتیجه هویت را امری تغییرپذیر قلمداد میکند. اما این پرسش باقی است: چگونه هویت من میتواند تغییر کند بدون اینکه خود من به کس دیگری تبدیل بشوم؟ و اگر من جای خود را به دیگری بدهم در این گشت و واگشت هویت من کجا قرار میگیرد، همانچیزی که به من اجازه میدهد تا بگویم این من هستم که از آغاز تا پایان از تغییر کردن دست نکشیده ام.
ما بیتردید کارها و مسئولیتهای متعددی داریم، تعهدهای بسیار به دلایل متفاوت، و گروههای اجتماعی متعددی که میتوانیم آنها را از خود بدانیم. اما همین تکثر تعلق داشتن میتواند سببساز مشکلاتی بین درخواستهایی باشد که از ما میشود. انرژیهای ما به چهکسی (چهچیزی) مزیت یا برتری میدهند؟ این پیوندهای جمعی و این تعلق داشتنها تعهدآور اند؛ امری که سببساز مشکلی از نوع نمایندگی چندگانه میشود چراکه از نظر جسمی غیرممکن است که یک نفر بتواند مسئولیت چندین نفر را بپذیرد. فردی که بهاینترتیب در چندین جهت کشیده شده باشد «بحران هویت» را تجربه خواهد کرد ــ با استفاده از عبارت اریک اریکسون مبدع این عبارت. او دچار مشکل ناتوانی در تصمیمگیری و آیندهاش تباه خواهد شد. او تنها در صورتی میتواند از این بحران رهایی یابد که بتواند پیوندهای وفاداریاش را بهگونهیی از نو تعریف کند که دیگر او را در دام متکثر کردن خودش نیندازد، متکثر کردنی ناممکن.
اما پس هویت در این پیوندهای چندگانه در کجا قرار دارد؟ اگر بدانیم یک واژه وقتی برای تأکید مثلا بر یک شخص از آن استفاده میکنیم به چه معنا ست ــ «گفتید که پوانکاره زادهی شهر نانسی است اما منظورتان آنری بود (که در این مورد درست است) یا ریمون (که در این مورد نادرست است)؟» ــ آیا میتوانیم معنایش را توضیح بدهیم وقتی در ژانر خودش بیان اش میکنیم: «میخواهند به زبان خودشان حرف بزنند، این برای آنها بخشی از هویتشان است.» یا «آیا گروه کوارتت زهی ما این روزها دچار بحران هویت شده است؟»
آنگاه که برای پُر کردن برگهی هویت باید جلوی گزینهی مذکر یا مؤنث را علامت زد پاسخ جنس را مشخص میکند نه شخص را: نیمی از انسانها یک پاسخ میدهند. بههمینترتیب هویت مذهبی نشانهی ایمانی است که ابراز اش میکنیم. که اینجا چیزی است مثل هویت بانکی. برگهی مشخصات بانکی ما مشخصات حساب بانکی ما را در فلان بانک ارائه میدهد نه مشخصات شخص ما را. بههمینترتیب تنوع «هویتهایی» که به هنگام تدوین خودنگارههایی از خود از آنها نام میبریم نیز بههیچوجه بر فردیت ما تأثیر نمیگذارد. ازآنجاکه این ما نیستیم که اینها تعریف اش میکنند نمیتوانند ما را تبدیل به چندین نفر در یک جسم کنند. اینها هویت چندگانهیی نمیسازند بلکه ما را به هویتهای جمعییی ارجاع میدهند که باید از هم تمیز شان بدهیم. آنچه فلسفهی اجتماعی معاصر وقتی ایدئولوژی سیاسی فردگرایی مسلط را بازتولید میکند غالبا رد اش میکند این است که با پیشنهاد به درونی کردن تکثر جهان (هویت تک داشتن یا فناتیسم است یا انتگریسم) و با در نظر گرفتن اینکه هر تغییری (شامل تغییرات اقتصادی) نشانی از زندگی است که تکثرگرایی تازهی منافع ما به آن پاسخ میدهد، گفتمان مخملین و مبهم هویت جمعی را دارای مزیت جلوه میدهد… بازی جدی است. برای اینکه حل کردن رابطهی هویتهای جمعی با «هویت چندگانه» عوارض منفی قابلتوجهی به همراه دارد چه در سطح فردی و چه در سطح سیاسی.
کسانی مثل مارگارت تاچر حاضر اند بپذیرند که جامعهی بشری وجود ندارد. همه این جملهی معروفش را به یاد دارند: «چیزی به نام جامعه وجود ندارد. فرد، زن یا مرد وجود دارد و خانواده.» هرچند همین تاچر از پیگیری منافع کشورش در جریان مذاکرات اروپایی ١٩٧٩ («من پولم را میخواهم») و در صحنهی بینالمللی چشم نپوشید. به زبان آوردن نظریهی ناب فردگرایی جامعهشناسانه به چنین روش قاطعی آسان است اما وقت آن هم میرسد که باید آن جمعی را که پیشتر ناموجود و مرموز نامیده بودیم وارد صحنه کنیم… گفتن اینکه جوامع بشری هویت دارند به این معنی نیست که آنها از عناصری شکل گرفته اند که شبیه به هم اند یا تصور میشود که شبیه به هم خواهند بود بلکه به این معنا ست که هرکدام هستی متمایزی دارند و میتوانیم با یادآوری تمایزات هرکدام آنها را مشخص کنیم. حتا میتوان بهشان نام داد: کوارتت مودیلیانی۳، آهنگ مارش هنگ سامبر و موز۴، ایالات متحد امریکا، … بههمینترتیب بهمحضاینکه گروهی از انسانها دارای اسمی شد میتوان آن را در ارتباط با تاریخش در نظر گرفت. نامگذاری کردن به معنای ثبت موجودیت تاریخی همان گروه است، دیروزش و امروزش.
اما چگونه این مطلب را شرح بدهیم که یک جامعه در گذر از سدهها بیتغییر و همواره مشابه خودش باقی میماند؟ اینجا با مشکلی کلاسیک در فلسفهی قدیم مواجه میشویم که آن را در فلسفهی تحلیلی معاصر و در ایدهی معیارهای هویت نیز مییابیم. واقعیتهای این جهان دارای این معیارهای هویت نیستند. معیارهای هویتی مختص الماس یا گرانیت وجود دارند. اما آیا جوامع چون در گذر از سدهها بیتغییر باقی میمانند بهاینخاطر به هستی خود ادامه میدهند؟ کاملا برعکس. ارسطو توضیح میدهد که شهر (سیته) بسیار به رود ماننده است. رود به هستیاش ادامه میدهد چون آبهایش دمبهدم نو میشوند و شهر درست همچون رود استمرار مییابد چون در شاکلهاش (با نسلهای بعدیاش)، در کارکردهای داخلیاش و در تطابقش با محیط پیرامونش خود را نو میکند. برای آنچه «همان رود» مینامیم اش معیارهای هویتی (جغرافیایی) داریم. برای انواع متعدد اجتماع نیز همینطور است. معیار هویت برای «همان شهر» یا بهتر بگوییم اجتماع سیاسی بر اساس نظر ارسطو در انتقال قوانین و رفتارها قرار دارد.
اما مسئولیت بهکارگیری و تصمیمگیری دربارهی این معیار هویت، وقتی در مورد جوامع ما مطرح میشود، به عهدهی کیست؟ کلید گفتمان معاصر دربارهی هویت جمعی در گذر به اولشخص جمع، به «ما» است. همانطور که من میتوانم خودم را معرفی کنم، و مواردی از زندگیام را که به نظرم از شخص من جداییناپذیر اند نام ببرم، بههمینترتیب گروههای انسانی خود را به یکدیگر معرفی میکنند. این دیگر با هر شخصی است تا وقتی میخواهد خود را به تصویر بکشد بگوید به نظرش چهچیزی بخش سازندهی شخصیتش است ــ بر اساس عناصری که خودش از خودش میشناسد: چهچیزی وقتی از او میخواهند تا از آن دست بکشد ــ لباسی خاص، زبان، یا آداب و مناسک ــ در نزد او بهمعنی دست کشیدن از خود خویش و مانند کسی دیگر رفتار کردن و دوتکه شدن تلقی میشود یکی با شخصیت خارجی برای محیط بیرون و دیگری شخصیت درونی پنهان از دیگران.
بههمینترتیب یک گروه دارای هویت جمعی است اگر اعضایش بهشکلی از بیان رسیده باشند که بهشان اجازه دهد تا به جهان بگویند: ما بهعنوان گروه وجود داریم (حال خواه یک روستا باشد، یا یک شرکت یا یک گروه تآتر یا یک ملت). هویت جمعیِ یک جامعه وقتی بروز پیدا میکند که اعضای آن جامعه میگویند که «که هستند». این را قطعا با انتشار یک بیانیهی کارشده و با جملهها نمیگویند بلکه در آثار هنری ــ که نشان میدهد چه چیزی را بزرگ داشته اند ــ در آداب و رسوم و در نیایشهایشان ــ جایی که نگاه خودشان را به خودشان بیان میکنند ــ و در نهادهای آموزشیشان ــ جایی که تصمیم میگیرند چه چیزی را منتقل کنند ــ نشان میدهند.
گروه خود را بیان میکند اما برای اینکه چه بگوید؟ برای ابراز عقیدهاش دربارهی مصلحتش. در وجود داشتن مصلحت ــ که به آن «خیر جمعی» یا «منفعت عام» هم میگویند ــ برای یک گروه تردیدی نیست مگر به نظر افراطیهای فردگراییِ جامعهشناسانه. تصمیمهایی وجود دارند که سودآور و تصمیمهایی وجود دارند که به حال یک گروه زیانبار اند. و اینجا ست که با این پرسش سیاسی روبهرو میشویم: آیا یک گروه میتواند در مورد مصلحتش تصمیم بگیرد؟ آیا میتواند بر خودش حکم براند؟ آیا هر شهروند این گروه میتواند بدون هویت جمعی، بدون «ما»، یا به زبان سیاست بدون تمرین دمکراتیک برای تعیین حاکمیت ــ چراکه این شکل از حکومت فرض میدارد که هر شهروند میتواند «من» خودش را به «ما» برساند (که سوژهی ارادهی جمعی است) ــ بپرسد «چه میکنیم؟»
امروزه با این تعریف از دمکراسی بهشدت مخالفت میشود. ارجاع به «ما»یی از جامعهی سیاسی که به نظر به همگی شهروندان اشاره دارد در عمل ناممکن و در اصول ناپسند به نظر میرسد. چراکه اگر دمکراسی بهمعنی پذیرش مخالفتها، آزادی بیان برای همه و احترام به باورهایی است که نمیپذیریم شان، به کار گرفتن «ما» گونهیی تسلط ژاکوبنی برای یکپارچگی هیأت سیاسی به بار میآورد که سپس باید با یک صدا سخن بگوید. درنتیجه باید دمکراسی را بدون «ما»، بدون بیان جمعی دموس (مردم) اعتلا داد.
مسألهی مصلحت سیته (شهر)
در اصل برای اینکه دمکراسی وجود داشته باشد باید هرکس بتواند در کمال آزادی ایدهیی داشته باشد و آن را بیان کند هراندازه هم که مخالفخوان باشد. معمولتر از این، آنگونه که تاکنون دانسته ایم دمکراسی با طیف گستردهیی از آزادیهای فردی همراه است و باید مخالفت و ستیز را بپذیرد. اما مخالفت و ستیز بر سر چه؟ بر سر حکمرانی بر شهر. تا زمانی که از این واژهها خبری نباشد تعریف دمکراسی تعریفی غیرسیاسی است. برای اینکه دمکراسی سیاسی باشد باید که با مسألهی مصلحت شهر برخورد کند. بر سر این نکتهی دقیق است که دمکراسی محل مناظره شده و ستیز باورها را مُجاز میشمرد: اینکه برای شهر ما مصلحتی وجود دارد و تنها توجیه وجود یک حکومت در نظر گرفتن این مصلحت است؛ این سنگ بنای یک جمعیت سیاسی است.
انسان امروز حق رهایی خودش را بهمثابه حق تعریف هویت خود، آنچنانکه میشناسد اش، تفسیر میکند؛ چیزیکه او را وارد پیوندهای اجتماعییی میکند که چیزی از یک قرارداد اجتماعی کم ندارد. او از اصطلاح هویت سود میجوید تا یک گام به آشتی با انسانیت خود نزدیکتر شود. همانطور که با «ما»ی ارادهی جمعی هویت هیأت سیاسی و میل به هستی و ادامهیابیاش را بیان میکند. داشتن هویت جمعی بهمعنای داشتن تاریخ و نگرانی برای آینده است. بهمعنی قرار داشتن در این یا آن موقعیت خاص نیست مثلا بخشی از جمع بودن یا با آن یکپارچه بودن. بهاینترتیب خردمندی مفهومی، در این مورد، از اینجا آغاز میشود که هویت را (که پرسش «چه میکنیم» را میسر میسازد) با یکپارچگی (که فرض میکند که پاسخ باید همه را راضی کند) اشتباه نگیریم…
این مطلب برگردانی است از مقالهی زیر:
Vincent Descombes, « Individus, classes, communautés, crises d’identités »،Le Monde diplomatique, février 2014 : (CLICK HERE)
1. communautarisme
2. constructiviste
3. le quatuor Modigliani
4. le régiment de Sambre-et-Meuse