عبور عقربه در تب
میثم رواییدیلمی
تن:
باغِ مبهمِ تب،
در لیفههایِ عصب
ــ رگبرگهایِ صریح ــ
به رعشه میافتد
به رقص:
شکلِ بلیغِ عبور،
دورِ منظمِ سِقط
در سرعتی دقیق
ــ ساعت:
سقوطِ برگ،
جنبیدنِ هلاک
در پیش و پشتِ پلک
این آیهیِ
هراس:
که
نیست هیچ
و
نیست هَر.
پس مینشینم و در من
شکلِ اصیلِ تن
باغی سیاه از هَر،
ویرانهیی صریح
از هیچ میشود.