اشاره
پرویز شهریارى
زبان فارسى نیاز به مراقبت دارد، به ویژه در بیرون از ایران. نمىتوان ایرانى بود و خود را ایرانى دانست و در اندیشهى زبان فارسى نبود. به ویژه آنها که با قلم سروکار دارند، باید بیش از دیگران با وظیفهى ملى خود، در پاسدارى زبان فارسى آشنا باشند. و این، کار بزرگان ادب است که بدون خستگى و به طور مستمر تازهکاران را راهنمایى کنند. صاحبان نشریهها و کتابهایى که به زبان فارسى منتشر مىشوند، باید به طور جدى مراقب نوشتههاى خود باشند؛ اینها مىتوانند و باید در پالودن و گسترش زبان فارسى در بین ایرانیان و علاقهمندان، نقشى جدى داشته باشند. بهترین، سالمترین و در ضمن، مؤثرترین کار در خارج از کشور، کار فرهنگى و هنرى است و به نظر من، آنها که تنها به تلاشهاى سیاسى و اجتماعى توجه دارند و فرهنگ و زبان کشور خود را از یاد بردهاند، در عین اینکه وظیفهى بنیادى خود را در بیرون از کشور از یاد بردهاند، حتا نمىتوانند در زمینهى اعتقادهاى خود هم، موفقیتى به دست آورند. مطمئن باشید، کسى که با یک غیر ایرانى ازدواج کردهاست و در کانون خانوادگى خود، جز با زبان بیگانه صحبت نمىکند و فرزنداناش با فرهنگ ایرانى آشنایى ندارند، در کار سیاسى و اجتماعى خود هم، نمىتواند توفیقى چشمگیر به دست آورد؛ کار اصلى در کشورهاى بیگانه کار فرهنگى است که بخش اصلى و عمدهى آن را، پاسدارى از زبان فارسى تشکیل مىدهد.
البته، من در این زمینه، ویژه کار نیستم و تنها از آشفتگى موجود در زبان فارسی، بهویژه در میان ایرانیان خارج از کشور، رنج مىبرم و طبیعى است آنچه در اینجا مىآورم به جز اینکه کامل نیست، بر پایهى تجربهیى است که از یک عمر قلم زدن و کتاب خواندن به دست آوردم.
روشن است که بهویژه در واژههاى علمی، با همهى توانایىهاى زبان فارسی، به سختى مىتوان همارز فارسى هر واژهیى را براى آن پیدا کرد، ولى در این باره هم باید مفهومها را از نامها جدا کرد. وقتى با یک مفهوم سروکار داشته باشیم، بىتردید مىتوان همارز فارسى آن را یافت. «اتم»، «تلویزیون» و «تلفن» نامهاى عاماند و بهکاربردن آنها چندان دشوارى ایجاد نمىکند، ولى براى نمونه، واژهى «تکنیک»، یک مفهوم است و به نظر من بهکاربردن آن مجاز نیست، شاید نتوان یک واژهى مشخص پیدا کرد که همهجا همارز «تکنیک» باشد، لزومى هم ندارد، تنها به دنبال یک همارز باشیم: در جملهى «تکنیک کار من این است که…»، «تکنیک» به معناى «روش»، «شیوه» و «راه و رسم» است: «روش کار من این است که…»، ولى در جملهى «براى پیشرفت کشور، باید به سوى تکنیک روى آورد»، «تکنیک» به معناى «صنعت» است و مىتوان گفت: «براى پیشرفت کشور، باید به سوى دانش و صنعت روى آورد».
در همینجا باید به نکتهى دیگرى هم اشاره کرد که به «پیشوند» و «پسوند» مربوط مىشود. «یُون» مفهومى مربوط به شیمى است و در بیشتر زبانها، آن را بهکار مىبرند. در زبان فارسى هم مىتوان از آن استفاده کرد، ولى «یونیزاسیون» (فرانسوی) یا «یونیزیشن» (انگلیسی)، دیگر مجاز نیست. مىبینیم در این دو زبان هم، واژهى «یُون» مشترک است، ولى هر زبان «پسوند» ویژهى خود را به کار برده است. از دشوارىهاى زبان فارسى و یا بهتر بگوییم از دشوارىهایى که برخى ادب شناسان از زبانهاى کهن ایجاد کردهاند، محدود بودن تعداد فعلها است، بهنحوى که بیشترِ فعلها را باید به یارى «کردن»، «شدن»، «نمودن» و غیر آن درست کرد، ولى اگر بنا به ضرورتى که در شعر پیدا شده است یا به هر دلیل دیگری، فعلهاى «رقصیدن»، «طلبیدن» و بسیارى دیگر، درست شده است (البته، ادبشناسان سنتی، آنها را فعلهاى ساختگى یا مجعول مىنامند) و امروز همهى فارسىزبانان آنها را بهکارمىبرند. چرا به دلیل ضرورت دانش، مُجاز نباشیم از واژهى «یون»، فعل «یونیدن» را به معناى یونى شدن، بسازیم که، در آن صورت، از به کار بردن واژههاى نامأنوس «یونیزاسیون» یا «یونیزهشدن» آزاد مىشویم و واژهى زیباى «یونش» را در اختیار داشته باشیم.
□
به عقیدهى من، زبان فارسی، بعد از دهها سده، هنوز جمع عربى را نپذیرفته است. به همین دلیل، اغلب در گفتوشنودها و حتا در نوشتهها و خبرها، به واژههایى مانند «عملیاتها»، «اهدافها»، «دهاتها»، «اموراتها»، «اشعهها» و… برخورد مىکنیم. مردم عادى فارسىزبان، تنها «ها» و «ان» را نشانهى جمع مىشناسند و گونههاى مختلف جمع عربى را قبول ندارند.
چه ضرورتى دارد، جمع عربى را به کار بریم؟ اگر به جاى واژههاى «اعداد»، «صفحات»، «دوایر»، «اهداف» و «اشعه» بگوییم، «عددها»، «صفحهها»، «دایرهها»، «هدفها» و «شعاعها» (و بهتر از آن پرتوها)، چه مشکلى پیش مىآید؟ اگر لازم است از واژهیى استفاده کنیم که ریشهى عربى دارد، زیباتر و قابل فهمتر آن است که براى جمع بستن، نشانههاى جمع فارسى را به کار ببریم. بدتر از همه آن است که واژهى فارسى را به جمع عربى درآوریم. براى نمونه، از واژهى فارسى «دستور»، واژهى نادرست و ناخوشایند «دساتیر» را بسازیم و یا جمع واژههاى فارسى «دُور»، «رسم» و «زمان» را، به صورت «ادوار»، «رسوم» و «ازمنه» به کار بریم.
□
یکى از ویژگىهاى زبان فارسی، شیوهى نوشتن آن است. الفباى فارسى (یا در واقع، الفباى عربی) چنان است که بسیارى از واژههاى مرکب را مىتوان «سرِ هم» نوشت. خط تزیینى و خوشنویسى هم، که درواقع ریشهیى در دوران فئودالى دارد، به این دشوارى یارى رسانده است.
به اعتقادِ من، براى درک واژههایى که مفهومى مرکب را به وجود آوردهاند، براى سادهتر خواندن، باید تا جایى که ممکن است، واژهها را از هم جدا کرد. وقتى مىنویسید «گفتگو»، منظورتان «گفتوگو» است، درحالى که شما نوشتهاید، «گفتگو». به همین ترتیب، نمىتوان به جاى «جستوجو»، «جستجو» نوشت. در برخى حالتها، وضع کموبیش روشن است؛ باید «می» را جدا کرد: «مىخواهم»، «مىرویم»، «مىباید»،…. حرف «ب» را به جز در حالتى از فعلها (که باید چسبیده باشد)، جدا مىنویسیم: «بهخاطر»، «بهجز»، «بهمناسبت» و براى فعلها، «بشنویم»، «ببینیم»، «برویم»،….، ولى دربارهى واژههاى مرکب، آشفتگى وجود دارد. همین امروز در مقالهیى به واژهى «خشمگن شده بود»، برخوردم (خشمگین شده بود) و ملاحظه مىفرمایید «سرهمنویسی» تا چه اندازه کار خواندن را، دستکم براى آدمهاى عادى مانند من، دشوار مىکند.
□
به این جمله که از متن یک داستان (در یک نشریهى فارسىزبانِ چاپ خارج) برداشتهام، توجه بفرمایید:
«به بازار رفته، بارانى خرید»
از این جمله، چه چیزى مىتوان فهمید؟ شاید منظور، یکى از این جملهها است:
«به بازار رفت و براى خود بارانى خرید»
«به بازار رفته بود تا براى خود بارانى بخرد»
«به بازار رفته است تا براى خود بارانى بخرد»
من نمىدانم، ولى جملهى نویسندهى داستان، بىمعنى و درضمن گوشآزار است.
به عقیدهى من، مىتوان به طور کلى از فعل «دمبریده»، مانند «رفته»، «شده»، «آمده» و… صرفنظر کرد و اگر اصرارى در به کار بردن آنها باشد، تنها در حالتهایى مجاز است که بخش دوم فعل گم نشده باشد:
«او خشمگین شده، دشنام داده بود»
این جمله نادرست نیست و درواقع از تکرار «بود» جلوگیرى شده است: «او خشمگین شده بود و دشنام داده بود».
این چند جمله را که همه نادرستاند، از یک کتاب ترجمه برداشتهام؛ جملهى درست را بعد از آن داخل کروشه نوشتهام:
«مردها ایستاده، کلاههاشان را در دست داشتند» [مردها ایستاده بودند و کلاه در دست داشتند].
«روى شانه انداخته، وارد حیاط شدند» [روى شانه انداخت و وارد حیاط شد].
«مىخواهم به پاىتخت رفته، از او شکایت کنم» [به پاىتخت مىروم و از او شکایت مىکنم].
□
در اینجا، روى من به خانوادههاى ایرانى است؛ به آنها که نام فرزندان خود را «جان»، «وِرا»، «پىیِر»، «آىدا» مىگذارند، کارى ندارم، چراکه با نامهاى ایرانى آشنا نیستند و یا در تلاش براى قطع رابطهى خود با فرهنگ ایرانىاند. روى من به خانوادههایى است که براى فرزندان خود به دنبال نامهاى ایرانىاند و نامهایى چون اسکندر، تیمور، هلاکو، تموچین، چنگیز و افراسیاب را برمىگزینند. این نامها و بسیارى نامهاى دیگر، بهجز اینکه ایرانى نیستند، ویرانکنندهى فرهنگ و سرزمین ایران و مروج جنگ و ویرانى و آدمکشى بودهاند. نامهایى مانند افلاتون و ارستو هم یونانىاند نه ایرانی، ولى دستکم یادآور دانش و حکمتاند و کسانى را به یاد مىآورند که خرد و منطق را بر شمشیر ترجیح مىدادهاند.
در انتخاب نام فرزندان خود، بیش از این حساس باشیم. در زبان فارسى به اندازهیى نامهاى زیبا وجود دارد که مىتواند ما را از نامهاى دشمنان ایران و بیگانه بىنیاز کند. نه تنها شناسنامه و گذرنامهى فرزندان ما، که نام آنها هم باید ایرانى باشد.
□
خود را در مقامى نمىبینم که با بزرگان شعر و ادب سخن بگویم. کتاب شعر و ادب و داستانهاى ایرانی، و تکههاى ادبى نویسندگان ما، همیشه جزو کتابهاى بالینى من بودهاند. گرچه در بین آنها نیستم، ولى با آفریدههاى آنها آشنا هستم و پیش آمدهاست که یک شعر زیبا را، بارها و بارها خواندهام. با این همه، به عنوان کسى که شعر و داستان را دوست دارد و براى شاعر و داستاننویس خوب، ارزش والایى قایل است، به خودم حق مىدهم به نکتهیى اشاره کنم. اگر از اخوان ثالث و شفیعى کدکنى و برخى دیگر بگذرم، کمتر شاعرى را سراغ دارم که در تمثیلها و نمونهسازىهاى خود، به سنتهاى خوب ایرانى توجه کرده باشد. مگر خردمندى فرانک، مادر فریدون، فداکارى و پاکبازى آرش، قهرمانى کاوه، دانایى و درستاندیشى مزدک، دلیرى و عدالتطلبى بابک خرمدین و از همه بالاتر، عظمت زرتشت و بسیارى از نامهاى استورهیى و تاریخى زن و مرد ایرانی، نمىتواند پشتوانهى گرانقدرى براى تحلیل درونى و شاعرانه باشد که به سراغ نامهاى استورهیى و تاریخى ملتهاى دیگر، و گاه دشمنان خود، مىرویم؟
اندیشیدن و سخن گفتن به زبان سنتهاى خود و توجه به تاریخ و فرهنگ گذشتهى خود، به هیچ روى به معناى تحقیر ملتهاى دیگر نیست، بلکه تنها به معناى آشنا بودن و ارج گذاشتن به فرهنگ و سنتهاى خوب مردمى است که در میان آنها پرورش یافتهایم، به آنها مدیونایم تا امیدها و آرزوهاىشان را با تمثیلهایى که براىشان آشنا است و با فرهنگشان سازگار است، بیان کنیم.
پىنوشت
* چاپشده در چیستا، سال بیستودوم، شمارهى ۲ و ۳، آبان و آذر ۸۳.