دو شعر از رضا اسپیلی
سکوت مطلق
ترجمهی فرانسوی این شعر در رادیو فرانسه، برنامهی Les Contes du Jour et de la Nuit در تاریخ ۹ ژانویه ۲۰۱۱ به ترجمه و با صدای ورونیک سُژه و همچنین در برنامهی Laissez-vous conter رادیو فرانسه در تاریخ ۶ اوت ۲۰۱۱ به زبان فارسی خوانده شدهاست.
مرگ سکوت مطلق نیست
سکوت مطلق
شرشر جویبار است و جیر جیر زنجره
که به دیرسالی مرگ در من زیسته اند.
رفتن و نرفتن گیسویی با باد
پیراهنی در نسیم.
هیچگاه نزیستم برای مرگ
من برای آن دم زیستم که دیگر نیستم و از من نمانده مگر همین سروده:
عاشق شدم، شعری نوشتم،
عشقم رفت، شعرم ماند.
با هر شعر که نوشته ام مرگ یکباره را هربار به سکرات موت کشانده ام
عهد من با شعر از عهدها برگذشته است.
با این همه یک شب از وحشت مرگ از خواب پریدم
در بهتی ممتد قلم مرا به دست گرفت
و جوهرم را بر سپیدی کاغذ نشاند
و چنین بود و شد که شعر هستی نانیست یافت!
چه جانمی جان!
گزیدهیی از این شعر در برنامهی Laissez-vous conter رادیو فرانسه در تاریخ ۶ اوت ۲۰۱۱ به زبان فارسی خواندهشد.
شانههایی برهنه
با شُرشرِ روانِ آب
تازه
پوشیده در هرچندیِِ خودنماییِ عریانش
برآمدگیِ همچین رفتهنرفته زیرِ ساتن رخشانِ سرخ
تکانهی سر و گردنی با بافههای جمع کرده چنان که گردن بتمامی گردن باشد
هرچه تهماندهیی بر آن مانده به!
تکانهی سر و گردنی که چه ساتن را میخواهد راست بیندازد
شقورقیِ برآمدگیِ چه رفته نرفته آن زیر
این همه نرم، نرمی پیشاپیش، نرمی پساپس (بارها دیدهای)
نرمتر از نرمهی گوش، نرمتر از لاکپشتِ دو چشم، لاکِ پشتِ دو چشم
نرم از مهتاب در تاریکاروشنِ هردمِ اندام
چونان چون سیاهیِ درخشندهی نینیزن درون سپیدی، رخشان از تری، یا تری از رخشان
اندام از حساسیتِ هوشربا در شارش فلات رفیعترین قلهی بافهها تا کف جان
این همه بیخودی در باخودیِ درست پیش و پس
دامنی گسترده، باد است و نسیم خود
گاه جمع میشود در شکاف میان
چه برافراشتهیی گردن!
چه ستبری سینه!
چه رهایی اندام!
چه کشیدهیی جان!
چه جانمی جان!
گاه تکانهیی
گاه بی هیچ تکانی،
گاه با…
گاه بی…
این همه همانطور که هست، همانطور که بود، همانطور که خواهد…
روانیِ آب و وزانیِ باد و همانیِ رنگ و تاریکاروشنیِ نور
این همه چند لحظهی زندگی.