آوار خصوصیسازی بر سر کارگران معدن
گفتوگو با دکتر احمد رشیدفرخی
مریم محسنی
در شهریورماه سال ۸۴، نُه کارگر معدن زغالسنگ بابنیزو از توابع شهرستان زرند، وابسته به شرکت معادن زغال سنگ کرمان، در حادثه ی انفجار این معدن به طرز دلخراشی جان سپردند و این در حالی بود که از فاصلهی مرداد تا شهریور ۸۴، چهار حادثه در معدنهای ایران اتفاق افتاد که در همهی آنها شماری از کارگران معادن کشورمان جان خود را از دست دادند. به دنبال این حادثه، برخی از تشکلها و فعالان کارگری، به این واقعه واکنش نشان داده و خواستار رسیدگی به شکایتهای خانوادهی های کارگران کشته شده و برپایی دادگاه به منظور رسیدگی به این شکایتها و مجازات عاملان این حادثهی غمانگیز شدند. در پی چنین وضعیتی، دادگاه تشکیل شد و دادسرای عمومی و انقلاب شهرستان زرند، شرکت خصوص دلتاهزار را به دلیل نُه مورد علل وقوع حادثه مقصر شناخت و کارفرمایان خاطی را به پرداخت دیه به خانوادههای کارگران جانسپرده محکوم کرد.
دکتر احمد رشیدفرخی متولد ۱۳۳۰ است. او در حدود ۱۰ سال ــ تا سالهای ۷۵ و ۷۶ ــ بهعنوان متخصص طب کار، در مناطق کرمان و زرند به کار اشتغال داشته و به مسایل ایمنی ـ بهداشتی و درمانی کارگران معادن زغالسنگ کرمان رسیدگی میکردهاست. با او در ساختمان مطباش واقع در ساختمان پزشکان بیمارستان آتیه ملاقات کردم. پرسشهایی را از پیش تدارک دیده بودم که با نظم خاصی از ایشان بپرسم ولی فضای ساده و صمیمی مطب ایشان، شروع این گفتوگو را از یک مصاحبهی خشک و رسمی که تلفنی به منظور انجاماش وقت قبلی از او گرفتهبودم به یک گپ دوستانهی چهارنفره با حضور دو نفر از دوستان ایشان تبدیل کرد. هرچند در پایان، موضوعهایی را که فکر میکردم لازم است ایشان دربارهی آنها صحبت کنند بهصورت پرسشهایی مطرح کردم که دکتر فرخی به آنها پاسخ دادهاست.
ــ وضعیت بهداشتی کارگران معادن کرمان چه گونه است؟ آیا کارگران از وسایل ایمنی استفاده میکنند؟ و آیا اصولا این وسایل در اختیارشان قرار داده میشود؟
ر. ف. : در یکی از بازدیدهایام که از یکی از معادن زغالسنگ کرمان صورت گرفت، صحنهیی دیدم که در ظاهر عجیب بود: «چرا این کارگرها بدون خرد و عقل هستند و از ماسک استفاده نمیکنند.» برای سلامتی کارگر هزینه میشود، پول ماسک دادهمیشود ولی آنها ماسک را برمیدارند و بدون ماسک کار میکنند. از یکی از کارگرها علت استفاده نکردنشان از ماسک را پرسیدم. او گفت: «نفسام میگیرد.» من که کنجکاو شدهبودم ماسک را باز کردم و با کمال تعجب دیدم به جای فیلتری که باید برای جلوگیری از ورود گازهای مختلف به دستگاه تنفسی قرار دادهمیشد، داخل ماسک یه تکه اسفنج بود که با سیستم خودکفایی ساخته شدهبود! ماسک دیگری را باز کردم، تعجبام بیشتر شد ــ داخل آن «اسفنجهای سرقیچی» بود! ولی برخی از سرشیفتها و سرکارگرها از ماسکهای قدیمی روسی استفاده می کردند.
ــ بیماریهای رایج شغلی در میان کارگران معادنی که شما با آنها در ارتباط بودید، کدام است؟
ر. ف. : یکی از بیماریهای رایج شغلی کارگران معادن کرمان که من با آ مواجه بودم، سیلیکوزیس است. یعنی استحالهی جسم ریه و مثل این است که شما ریه را پس از مدتی تبدیل به گچ کنید. ریه در این وضعیت مانند ماشینی میشود که فیلتر هوایاش بگیرد. هم مصرف سوختاش بالا است و هم خوب کار نمیکند. در این حالت بیمار یا باید «پیوند ریه» بشود یا منتظر مرگ تدریجی باشد. در چنین وضعیتی کارگر بیمار زندگی اش در سه چیز خلاصه می شود: کپسول اکسیژن، ماسک، و تخت.
تنها امکاناتی که در چنین شرایطی در اختیار کارگران قرار داده میشود، یک کپسول اکسیژن و ماسک است و او باید روی تختاش بستری بشود تا زمانی که بمیرد و بقیه باید از او مراقبت کنند و این شیوهی زنده ماندن عوارض اجماعی و شخصیتی بسیار منفییی دارد. انسانی که خود ناناور خانواده بوده، اتوریته داشته، و نقش مهمی در خانه ایفا می کرده به آدمی تبدیل می شود که از جایاش نمی تواند تکان بخورد و وابسته به مراقبت و سرویس دیگران می شود و طبیعتا نه پرستیژی میماند و نه احترامی و رفتهرفته تبدیل به یک موجود مزاحم میشود که هم خودش از این وضعیا عاصی میشود و هم دیگران از او خسته میشوند.
ــ معمولا این افراد چند سال زنده میمانند و آیا امکان دارد در بیمارستان نگهداری بشوند؟
ر. ف. : حداکثر پنج تا ده سال و در این وضعیت بیمارستان معنی ندارد.
ــ آقای دکتر وضعیت پزشکی و بهداشتی ـ درمانی معادن کرمان چهگونه است؟
ر. ف. : شهرکهای معدنی کرمان فوقالعاده ایراد دارد. یعنی به نظر من با فرهنگ و شرایط ما انطباق ندارد. چه از لحاظ موازین ایمنی و چه از نظر عوارض درازمدت که ناشی از بینظمی وضعیت تمهیدات و موازین بهداشتی و پزشکی آنجاست. (البته صحبتهای من مربوط به ده ـ دوازده سال پیش است). داستانی خندهدار تعریف کنم: قرار بود من از دو تا درمانگاه بازدید کنم. یکی از درمانگاهها (فکر میکنم درمانگاه مربوط به معدن بابنیزو بود) در کمرکش کوه واقع شده بود و در تپهیی قرار داشت که فرد سالم هم برای رفتوآمد مشکل داشت. چون هنگام پایین آمدن به دلیل شیب زیاد خطر سقوط وجود داشت چه رسد به حمل مصدوم با برانکارد. وقتی به درمانگاه رسیدیم، در ِ این بهاصطلاح درمانگاه بسته بود و ظاهر ساختمان هیچ شباهتی به درمانگاه نداشت. پس از در زدن ما پیرزنی با سنی تقریبا بیش از ۶۰ سال در را به رویمان باز کرد. او بتادین را هم یک چیز خاصی تلفظ می کرد و آماده بود تا به عنوان مسئول درمانگاه به ما که فکر می کرد برای درمان آمدهایم سرویس پزشکی بدهد. وقتی سراغ مسئول درمانگاه را گرفتیم، او گفت مسئول درمانگاه پسرم است و رفته شهر. زمانی که متوجه شد من برای بازرسی آمدهام نگران به خطر افتادن موقعیت پسرش شد و مرتب میگفت او چه کاری میخواهد انجام بدهد که من نمی توانم. من هم میتوانم همان کار را انجام بدهم. این وضعیت یکی از درمانگاههای آنجا بود. در چنین شرایطی وقتی مدیرعامل وقت یک برنامه خواست برای اصلاحات سیستم بهداشتی و درمانی آنجا، من به ایشان پیشنهاد کردم لطف کنند ابتدا فکری برای این مجموعه کنند که به عنوان پرسنل بهداشتی کار میکنند. چون بهجز سه یا چهار پرستار که تخصص داشتند، بقیهی پرسنل سفارش شده بودند و هیچ صلاحیت پزشکی نداشتند. این روابط بود که این افراد را به کار گمارده بود و نه ضوابط. پسر خانم ۶۰ سالهیی که در غایب بودن پسرش مسئولیت درمانگاه را داشت، نیز از همین سفارششدهها بود که با دیدن یک دوره ی سهماههی آموزشی نقش سرپرست کلینیک را داشت و این موضوع نابهسامانی بهداشتی مختص این منطقه و صرفا محدود به متخصص نبودن افراد نبود. متاسفانه عدهیی از افراد که در راس کار بودند بهداری را تیول خود میدانستند. موضوع دیگری که آنجا مطرح بود، اختلافاتی بود که بین دو قوم صاحب نفوذ آنجا وجود داشت. برای نمونه یک شب قرار بود یک دختر جوان ۱۷ ساله را از جیرفت به کرمان اعزام کنیم، میبایست این دختر جوان اصطلاحا چستیو می شد، یعنی ترتیبی دادهمی شد که چرک از بدناش خارج شود تا از تنگی نفس درآید. در چنین وضعیتی که امکاناتی برای درمان در آنجا وجود نداشت رانندهی آمبولانس از بردن مریض به کرمان سر باز زد و می گفت این دختر، از طایفهی خاصی است که آنها اختلاف قومی و قبیلهیی داشتند و حاضر نبود او را به کرمان انتقال دهد و من مجبور شدم بهصورت اورژانسی او را با ماشین شخصی به کرمان بفرستم. در اینجا یک داستان جالبی برایتان تعریف کنم:
یک بار من با استاندار ملاقات داشتم و هدف از این ملاقات این بود که تامین اجتماعی مسئولیت درمانی کارگران معدن زغالسنگ را به عهده بگیرد. برای اینکه در آن زمان یعنی از سالهای ۷۰ تا ۷۶ که من اطلاع دارم، شاغلان معادن زغالسنگ برای درمان در بیمارستان به بیمارستان رازی فیروز در کرمان که از موقوفههای فامیل ابراهیمی است و مصادره شده که در آنهنگام زیر نظر امام جمعهی رفسنجان اداره می شد، مراجعه می کردند. فاصله ی زرند تا کرمان ۶۰ کیلومتر است و این سوآل وجود داشت درحالی که تامین اجتماعی یک بیمارستان بزرگ در زرند تاسیس کرده که مدرن نیز هست، چهگونه است که بیماران شرکت زغالسنگ اطراف زرند ارتباط درمانیشان را با تامین اجتماعی قطع کرده به جای مراجعه به بیمارستان زرند، ۶۰ کیلومتر را طی می کنند و به بیمارستان رازی فیروز در کرمان مراجعه میکنند. آمبولانس دایم در حال رفتوآمد بود و بیماران اورژانسی را به کرمان منتقل میکرد. خوب اینجا این شایبه به وجود میآمد که آیا منافعی در کار است که از بیمارستان تامین اجتماعی در زرند استفاده نمیشود و بیماران به کرمان منتقل میشوند و چهگونه است که یک سرمایهی چند میلیاردی (هزینهی تاسیس و نگهداری بیمارستان تامسن اجتماعی زرند) خوابیده و از آن بیمارستان مدرن استفاده نمی شود و کارگران برای درمان به بیمارستان خیریهی خصوصی رازی فیروز فرستاده می شوند؟ در آن زمان آقای مرعشی جایاش با مدیرعامل وقت زغالسنگ کرمان که آقای کشاورزیان بود عوض شدهبود و من کارمند تامین اجتماعی بودم و قرار بود موضوع را پیگیری کنم تا بتوانیم بیمهی کارگران را به تامین اجتماعی برگردانیم که کارگران بتوانند از امکانات درمانی تامین اجتماعی و بیمارستان آن که به مراتب بهتر از بیمارستان موقوفهی رازی فیروز در کرمان بود و کارگران نیز مجبور به طی مسافت ۶۰ کیلومتری برای درمان نبودند، استفاده کنند. بعد از این قضیه بود که در جلسهیی به م گفتند موضوع دخالتهای تو در مسالهی درمانی و پزشکی کارگران مطرح شده. در همان زمان من تشکر کردم و از کرمان راهی تهران شدم.
ــ شما در صحبتهای تان اشاره داشتید به اینکه شهرکهای معدنی کرمان ایراد دارد یعنی با فرهنگ و شرایط ما انطباق ندارد. این انطباق نداشتن چهگونه است؟
ر. ف. : یک سری شهرکهای معدنی ساختهشده که مانند این است که قوطی کبریتها را کنار هم چسبانده باشند، بهعنوان خانههای سازمانی که شیوهی روسی است. در این شهرکها حداقل حوایج هم در نظر گرفته نمیشود. محیط خانوادگی روستایی را برداشتهاند و آوردهاند اینجا. شب صدای هم را میشنوند ــ یکی از مسایل آنجا روابط نامشروع جنسی بود که درگیریها و مشکلات زیادی به وجود میآورد. چون خانوادههایی از آن محیطهای سنتی حایلدار درآورده شده و اینجا در این خانههای قوطیکبریتی جا داده شدهبود. من پیشنهاد کردم به عنوان پایلوت، کنار معدن همکار یک شهرک نسازید، وام بدهید به روستاییان که از محیط اجتماعی فرهنگی خودشان دور نشوند. هم مرغ و خروس خودشان را نگهداری کنند و هم در معادن کار کنند. منتها این مسئولیت و درایت اجتماعی میطلبد. اینجا معدن فروخته میشود که از آن بهرهبرداری شود. برای کسی که معدن را می خرد فرق نمی کند رعایت شخصیت افرادی که در آنجا کار میکنند بشود یا نه. درک و شعور اینجا این است که سود بردهشود نه اینکه حقوق افراد رعایت شود.
ــ پس به نظر شما دلیل اسکان آنها در شهرک معدنی چیست؟
ر. ف. : آوردن آنها به شهرک معدنی به این دلیل است که یک، برای ایاب و ذهاب هزینه نشود. دو، خستگی طول راه وجود نداشتهباشد تا کارگرها بهتر بتوانند کار کنند و ضمنا زمانی برای رفتوآمد صرف نشود و از آن وقت برای کار کردن استفاده بشود. از طرفی معدنچیان برای داشتن سرپناه به همین خانههای قوطی کبریتی تن میدهند. آن وقت دیگر کسی در این مناطق فکر سازمانهای اجتماعی نیست، سرویس خدماتی وجود ندارد. اصول اولیهی شهرسازی در کار نیست، هیچ چیز استانداردی نمیبینید.
ــ آیا شما تجربه و مطالعهی خاصی پیرامون وضعیت معدنچیها در مناطق دیگر کشورمان و یا کشورهای دیگر دارید؟
ر. ف. : نه من فقط استنباطهای شخصیام را میگویم ولی چون من ده سال در زمینهی طب کار، کار کردهام و به علاوه در رشتهی تخصصی من یک گرایش MPH است که عمدتا به سیستمهای مدیریتی بهداشتی مربوط میشود، به تبع آن یک مقدار هم در مورد سیستمهای مشابه کشورهای دیگر مطالعه دارم. از آن گذشته روی سیستم تامین اجتماعی هم مقداری کار کردهام.
ــ وقتی من برای تهیهی گزارش به شهرک اسلامآباد زرند رفتهبودم برایام سوآل شد کسانی که در معدن کار نمیکنند چهگونه امرار معاش میکنند؟ چون تنها محصولی که می شد از آن استفاده کرد درخت انار بود. هر خانواده یک یا چند درخت انار داشت و هیچ نوع کشاورزی وجود نداشت. اهالی میگفتند چند نفر درخت پسته دارند ولی این ربطی به معیشت اکثریت افراد ساکن این شهرک معدنی نداشت و میشد فهمید که از فروش انار در بازار هم چندان چیزی عایدشان نمیشود. برای اینکه یک، محصول انار هر خانواده خیلی محدود بود و دوم آنکه آن زمان ــ مهرماه ــ انار در بازار کرمان کیلویی ۲۰۰ تومان بود. یعنی اینکه فروش انار آنچنان عایدی نصیب کسی نمیکند که بتواند با آن گذران کند. برخی از آنها راههای دیگری برای گذران زندگی دارند. شما می دانید که آن مناطق یکی از مهمترین مراکز و پایگاه برای قاچاق است.
ر. ف. : بله. من هم چیزهایی متوجه شدهبودم. برایام سوآل شدهبود چرا در این مناطق اینقدر گاز پیکنیک استفاده میشود. وقتی پرسیدم، افراد مطلع گفتند استفاده از گاز پیکنیک به دلیل فقر اقتصادی نیست، خیلی از این خانوادهها با وجود داشتن کپسول گاز باز هم گاز پیکنیک دارند که برای انتقال مواد مخدر از آن استفاده میشود.
ــ آیا در مناطقی که شما کار میکردید، ایستگاههای ایمنی و درمان وجود داشت؟ یعنی مراکزی که بتواند به کارگران حادثهدیده کمک کند؟
ر. ف. : شما در آنجا ایستگاههای ایمنی و حادثه میخواهید، نه درمان. باید ایستگاهی وجود داشتهباشد که بتواند کمکهای اولیه را برای مصدومان حادثه انجام دهد و سپس آنها را به مراکز درمانی دیگر منتقل کند تا آنجا کارگران حادثهدیده را معالجه کنند. موقعی که من از آن مراکز بازدید میکردم، هنوز بقایایی از این سیستم از زمان روسها وجود داشت و نقل می کردند که این رویهشان باید قاطعیت نظامی داشتهباشد تا جوابگو باشد. در همان زمان، موقع بازدید کردن به من گفتند ضوابط ایمنیشان از نظر تراورسها و چوبها و غیره دچار ضعفهایی است و مثل همان قضیهی ماسکها دچار یک سری ضعفهایی شدهبود.
ــ یکی از مسایلی که در حوادث معدن وجود دارد این است که بسیاری از کارگران مصدوم نجات پیدا نمیکنند و به عبارت دیگر بسیاری از کارگران حادثه دیده در معادن ایریان میمیرند. علت چیست؟
ر. ف. : تصور کنید برای نجات کارگران حادثه دیده از همان ابتدا اینگونه عمل کنید. یک هلیکوپتر باشد و کارگران حادثهدیده ی مجروح، نیم ساعت بعد در یک مرکز درمانی فرانسوی باشند ا بیمارستان زرند یا کرمان. آیا باز هم تلفات همین مقدار است؟
ــ وقتی نگاهی به حوادث معدنی ایران میاندازیم یکی از اتفاقات دردناک، وضعیت کارگران محبوس شده در یک حادثهی معدنی است. در حالی که در بسیاری از کشورهای دنیا، ایستگاههای ایمنی در معادن وجود دارد که به کارگان محبوس شده کمک میکند تا آنها را نجات دهد. در ایران چنین کمکهایی وجود ندارد. مثلا در حادثهی معدن بابنیزو، حادثه برای کارگران معدن ساعت ۹ شب اتفاق افتاده در حالی که کارفرما ساعت ۷ صبح تازه در جریان قرار گرفته و با توجه به اینکه معادن زغالسنگ به علت گازخیز بودن هماره در خطر انفجار و ریزش قرار دارند، و ممکن است بر اثر هر انفجار دهانهی بخشی از معدن مسدود شود و کارگران محبوس شوند. در این صورت برای کارگران حادثهدیده چه کار میشود کرد؟
ر. ف. : در این صورت باید دید حساسیت افکار عمومی به چ میزان است و نقش افکار عمومی چیست؟ مثلا در یکی از حوادث معدنی روسیه، پوتین ناگزیر شد برود در منطقهی حادثه و بالاخره توانستند تعدادی از کارگران را نجات بدهند، مثلا با لوله هوا برسانند و یا اقدامات اورژانسی دیگر. اما این کارها تعهد ملی و علمی میخواهد که اینها از یک کاسبکاری که معدن را خریده تا دو ریالاش را بکند پنج ریال برنمیآید. اینجا این کارفرما محاسبه می کند قیمت کارگر چند است و چهقدر دست آخر برایاش میماند.
پینوشت:
ــ این مصاحبه پیشتر در ماهنامهی نقدنو، سال سوم، شمارهی ۱۸، اردیبهشت و خرداد ۸۶ چاپ شدهاست.