نه خدا نه ارباب؛ تاریخچهی آنارشیسم ـ بخش هفتم و پایانی
راهزنان تراژیک
فیلمی مستند از تانکرد رامونه* Tancrède Ramonet
برگردانِ فیلمنامه از: رضا اسپیلی
ماریان انکل
نیروهای سرکوب، زود فرانسیسکو فرر را هدف میگیرند و در سال 1909 او را متهم میکنند که تحریککنندهی اعتصاب عمومی بوده و به مرگ محکوم اش میکنند.
ان استینر
همبستگی بینالمللی در سراسر قارهها از ایالات متحد و استرالیا تا اروپا رشد میکند. برای جلوگیری از اعدام او تظاهرات برگزار و پتیشنها امضا میشود و حتی دولتهای خارجی از دولت اسپانیا میخواهند تا در حکم خود تجدیدنظر کند اما اسپانیا او را اعدام میکند. چند ساعت بعد ازاعدامش مردم در شهرهای بزرگ به خیابانها میریزند. شورش پاریس از همهی شهرهای دیگر عظیمتر است. روز 13 اکتبر 1909 شورش شدت میگیرد. کارگران حفار که در آن موقع نمایندههای واقعی پرولتاریا هستند با کلنگها بر دوش میآیند، سنگفرش خیابانها را میکَنند و لولههای گاز را باز و مشتعل میکنند. پاریس شعلهور میشود.
همزمان با قتل فرر به دست دادگستری اسپانیا که خشونتبارترین شورش را از زمان کمون به بار میآورد رویدادهای همانندی در سراسر جهان اتفاق میافتد که جنبشهای عظیم همبستگی بینالمللی را شکوفا میکند مانند حادثهی کوتوکو در ژاپن در چند ماه بعد یا مورد ساکو و وانزتی در ایالات متحد. اگر دولتها در کشتن انسانگرایان تردیدی به خود راه نمیدهند در آغاز سدهی بیستم دنیا در حال تغییر است. تنها در سال 1905 میتوان به این موارد اشاره کرد: انقلاب در روسیه، تظاهرات براندازانه در آلمان و ایتالیا و انـگلسـتان، جـمعهی ســیاه در مـجـارسـتان، شـورش در جـزیـرهی کـرت، اعتـصـاب عـمومـی در لـهسـتان، هـفـتـهی خونین در شیلی، جنبش تودهیی در هند، آغاز «دورهی خشونت مردمی» در ژاپن، تکانههای انقلاب در مغولستان، و انقلاب مشروطه در ایران.
و آنارشیستها در همهی این رویدادها حضور دارند.
اما با همهی این سازماندهیهای بزرگ، این جنبشها در خون میغلتند مانند شورش ملیگرا و لیبرتر ایلندن در مقدونیه. غالبا فراموش میشود که در بافت این سرکوبِ عام بوده است که بعضی از فردگرایان مانند دورهی تبلیغ از راه عمل انقلابی به استفاده از اسلحه روی آوردند هرچند این بار با آگاهی به بیفایده بودن این عمل و به پایان غمبارشان.
1912 راهزنان تراژیک
در سالهای نخستین دههی 1910 به نظر میآمد که همهچیز برای لیبرترها در بهترین دنیاهای ممکن١ بهتر میشود. در آمستردام کنگرهی بینالمللی شکل گرفت که «عصاره»ی آنارشیسم جهانی را گرد آورد. آنجا آنارشیستها موفق شدند کمابیش بر سر دو نکتهی اساسی موافقت کنند: ضرورت سازماندهی جنبش فدراسیونهای ملی و پاسخ به سازماندهی دولتی در موقع جنگ با اعتصاب عمومی. در مکزیک نخستین انقلاب سدهی بیستم با جنبههای لیبرترش امیدهای انقلابی را از نو زنده میکند. کروپوتکین تهییجشده حمایت بیقیدوشرطش را از شورش دهقانان اعلام میکند، اِما گلدمن مقادیر معتنابهی کمک مالی گرد میآورد و مجلهی لیبرتر٢ در فرانسه بانگ برمیآورد: «چه نمونهیی، چه پیشدرآمد بینظیری برای رهایی همگانی!» طنز را بنگر که در فرانسه مثلا آرمان فالیِر رئیسجمهورِ تازه بر سر کار آمده بهشخصه و در معیت هزاران شخصیت سیاسی به بزانسون میرود تا در مراسمی باشکوه و با سرود مارسِیز و رژهی نیروهای گارد سوییس در آیین کارگذاری مجسمهی عظیم پدر آنارشیسم، ژوزف پرودون، شرکت کند. بله به نظر میرسید که در بهترین دنیاهای ممکن لیبرتری همهچیز در این سالهای دههی 1910 در بهترین حالت ممکن باشد. اما شاید از روی ناشکیبایی یا برای زنده کردن نام نویسندهی مالکیت چیست بسیاری از لیبرترها تصمیم میگیرند تا همچنان به آنچه برای جامعهی بورژوازی گرامیترین است حمله کنند. طرفداران سرقت، این آنارشیستهایی که ترجیح میدهند اسم این عمل را سلب مالکیت یا عمل بهبودخواهانهی فردی یا راهزنی انقلابی بگذارند، با هدف شتاب بخشیدن به انقلاب در اروپا که آمدنش را نمیدیدند همهجا به مالکیت حمله میکنند و با آنها مسیر بهناگهان به سمت استراتژی انقلابی متمایل میشود.
جامپیترو برتی
اگر من با سرمایهداری مخالف ام به این خاطر است که باور دارم شر است و اگر با جامعهی بورژوای سرمایهدار مخالف ام به چه علت عجیبغریبی نباید به بانک حمله کنم؟ سلب مالکیت کردن از بانک و پول برداشتن از آن برای کمک مالی به انقلاب کاملا با این ایده همخوان است. اگر باور دارم که سرمایهداری شر است و بانک محل این شر، پس به این مکان حمله میکنم و میکوشم پول آن بانک را از مالکیتش دربیاورم. اما در حین انجام این کار میکوشم پیرزنی را که آنجا هست نکشم. این مسألهی دیگری است. اما در ایدهی مقاومت رادیکال در برابر سرمایهداری که در این مورد سلب مالکیت کردن از بانک است هیچچیز مفتضحی وجود ندارد. استالین هم در روسیه این کار را کرد.
همهی انقلابیها به این راه میروند اما این آنارشیستها هستند که تاکتیکها را نظاممند میکنند و در آنموقع نامهای خود را به بزرگترین حملهی مسلحانهی دوران پیوند میزنند. طولی نخواهد کشید که بوئناونتورا دوروتی به صحنه خواهد آمد که پیش از آنکه رهبر انقلاب آنارشیستی کاتالونیا بشود بزرگترین تروریست اسپانیا است که با گروه سولیداریوی خود بخشی از اروپا و امریکای لاتین را در دست دارد همینطور سوِرینو دی جووانی٣، دشمن شمارهیک مردم در آرژانتین که مهمترین سرقت تاریخ کشورش را تا به امروز انجام داده یا نستور ماخنو۴ در اکراین که در قالب «اتحاد زحمتکشان فقیر» از اموال غصبشده سلب مالکیت و آنها را بین فقرا پخش میکند.
میشل وینوک
دیدنیترین و جالبترین اینها بیتردید ماریوس ژاکوب است. او دستهی کوچکی ایجاد کرد از سارقان که هدفشان دزدی از استثمارکنندگان، انگلهای جامعه بود یعنی آنها هدفشان را انتخاب میکردند. آنها دزدی نمیکردند مگر از نظامیان، کشیشان، قضات، زمینداران و ملاکان بزرگ.
ان استینر
تا حد ممکن بدون هیچ خشونتی و حتی با وقار گاهی پیغامهای طنزی برای شخصی که خانهاش را میزدند میگذاشتند.
«بله من یک دستمال جیبی ناقابل به ارزش 250 فرانک از شما دزدیدهام، دستمال 250 فرانکی دشنام به فقر نیست؟»
ماریوس ژاکوب، آنارشیست سارق، که با اینکه بیش از 500 سرقت انجام داد برای خودش جز بخور و نمیر نمیگذاشت، الگویی شد برای موریس لوبلان تا شخصیت آرسن لوپن را خلق کند. اما دولت که میخواهد پیامی برای آنارشیستهایی که ناقانونگرا۵ هستند بفرستد او را دستگیر میکند و بهرغم حرف های خوبی که میزند، مجازات معنیداری برایش تعیین میکند: اویی که هیچوقت حتی قطرهخونی نریخته به کار با اعمال شاقه برای ابد در زندان گویان و اصطلاحا به گیوتین خشک۶ محکوم میشود. برای راهزنان انقلابی پیغام روشن است: ازآنجاکه قوهی قاهره بیگناهان را هم به کام مرگ میکشاند بهتر آن است که قبل از کشته شدن بکُشیم. در سال 1911 در لندن است که نخستین ستیز عمده میان راهزنان انقلابی و نیروهای حافظ نظم پدید میآید. در عرض چندین ساعت و در جریان آنچه در تاریخ آنارشیسم به نام نبرد استپنی معروف است ساختمان شمارهی 100 در خیابان سیدنی محاصره میشود. هنگام سپیدهدم محله کاملا مسدود میشود. دو آنارشیست محصور در خانهیی کوچک در برابر بیش از 800 پلیس و عضو گارد، مقاومت جانانهیی میکنند. مسئول عملیات وزیر کشور است کسی به نام وینستون چرچیل. چرچیل که نمیتواند آنها را از جایشان بیرون بیاورد خانه را به توپ میبندد. دو انقلابی زندهزنده در آتش میسوزند. رسانهها دوربینهایشان را میآورند و جمعیت زیادی برای شرکت در این نمایش به آنجا فرستاده میشوند. اما در میان این جمعیت کنجکاو جوان مکانیکی هست که افسانهها میگویند که آنموقع در لندن رانندهی کوناندویل۷ بوده است. یک چیز قطعی است: سال بعد در بازگشت به فرانسه است که او تصمیم میگیرد با شکل دادن به دستهیی که نامش اروپا را به لرزه درخواهد آورد دست به عمل بزند، دستهی بونو.
ان استینر
من ترجیح میدهم بگویم راهزنان تراژیک چون آنها تابع قدرت هیچ رئیسی نبودند و اگر هم که رئیسی بوده نمیدانم چرا میگویند بونو بوده و نه کس دیگری. اینها مبارزان آنارشیست و فردگرای باورمندی هستند با سالهای مبارزه پشت سرشان مانند اکتاو گَرنیهی جوان که در جریان اعتصاب کارگران حفار زندانی شد و از پلیس بهشدت کتک خورد و آنچه را میجست عاقبت در فردگرایی یافت.
اینها که زندگیشان نمونهیی از آموزههای سختگیرانه است سیگار نمیکشند، الکل مصرف نمیکنند، قمار و جندهخانه را فراموش میکنند. پاتوقشان روزنامهی آنارشی ویکتور سرژ است. به لطف شناختشان از مکانیک برای اولین بار از اتومبیل برای سرقتهای مسلحانه استفاده میکنند و بهاینترتیب نامشان وارد تاریخ میشود. بنیهی مالیشان اندک است و نمیتوانند انقلاب را تامین مالی کنند اما حملههایشان خشونت عریان دارد. در راهشان مردهها بسیارند. برای سرهاشان جایزهها گذاشته میشود. در رسانهها جایزهی صدهزار فرانکی برای کسی که گیر شان بیندازد در نظر گرفته میشود. تیپ تازهیی به نام تیپ ببر برای به دام انداختنشان تأسیس میشود. اما آنها بدون هراس به چالش با جامعه برمیخیزند و اکتاو گرنیه تا آنجا پیش میرود که به مسئولان تیپ سوم موسوم به تیپ آنارشیستها مینویسد: «میدانم که این پایانی خواهد داشت. در نبردی که میان زرادخانهی مسلح اجتماع و من در جریان است میدانم که بازنده و ضعیفترین خواهم بود اما امیدم این است که پیروزی را بر شما گران تمام کنم.»
برِل (بایگانی)
ــ میدانستند که به مرگ محکوم میشوند میدانستند که محکوم اند. عملی بود کاملا…
ــــ میپذیرفتندش؟
ـ قطعا. قطعا. در تمام نوشتههایشان هیچ نشانی از هراس هیچ آغازی بر فرار، هیچی، هیچی دیده نمیشود. میگفتند که ما به جامعه حمله میکنیم. به نظرم به اندازهی کافی وحشتناک است که آنها دلایل زیادی داشتند که جامعهی آنموقع را وحشتناک ببینند. به آن حمله میکنیم! به آن حمله میکنیم و پیش میرویم البته همیشه میگفتند به آرامی پیش میرویم و گیوتین یا مرگ در انتظار ما ست اهمیتی ندارد. میدانستند. بینظیر است.
اما با همهی احترام نِسبی و پسینی که ژک برل به آنها قائل است و در فیلمی که در سال 1968 ساخته میشود در نقش یکی از اعضای دستهی بونو ظاهر میشود کار راهزنان تراژیک در 28 آوریل 1912 در یکی از مناطق حومهی نزدیک پاریس تمام میشود.
ان استینر
و پایان کار محاصرهیی است که چند نفر تنها را رویاروی هزاران نفر قرار میدهد. با ده هزار تماشاگری که آمده بودند در شکست این مردانِ گرفتارشده مشارکت کنند. آنها تا به آخر مانند شیر میجنگند تمام طول شب مثل بز کوچولوی موسیو سُگن۸ در برابر گرگ بدون ذرهیی شانس بیرون آمدن و این را خوب میدانستند. این است که از آنها به نظر من مبلغان عملی میسازد.
کار دستهی راهزنان در 28 آوریل 1912 در یکی از مناطق حومهی نزدیک پاریس تمام میشود. اینجا هم اخبار تبدیل به شو و نمایش میشود. این بار اما پلیس است که بمب کار میگذارد. عملیات که تمام میشود تنهای آنارشیستها مثل غنیمت شکار تکهپاره شده است. این ماجرا تأثیر خود را بر روانها میگذارد و در آن مقطع، پایان دستههای انقلابی در فرانسه است. بونو مانند خیلی ناقانونگراهای دیگر در حافظهی آنارشیستی چهرهیی متناقض است و بسته به دوره و ضرورت یا رد میشود یا دوباره پذیرفته.
بهشخصه به جای اینکه عمل دستهی بونو را عمل واقعی اعتراضی بدانم بیشتر طرفدار این نظریه هستم که یک جور نمایش شکست بود. مواقعی هستند که میتوانند کنجکاوی غریب ما را بربینگیزند اما درواقع حاشیهیی هستند و تاآنجاکه به دستهی بونو مربوط است حاشیهیی است در جریان از یک گروه حاشیهیی.
بخش پایانی 1914
جنگ رسانهیی که در اطراف دستهی بونو راه افتاد در آن موقع باعث بیاعتبار جلوه دادن جنبش آنارشیستی در کوششهایش برای جلوگیری از جنگ میشود. برای اینکه امپریالیستها رویاروی تظاهرات تودهیی که لیبرترها در کنار سوسیالیستها تدارک میبینند، بهطور مثال اینجا در پره سن ژروه نزدیک پاریس یا در هفتهی خونین آنکونا در ایتالیا که مالاتستا میخواست از آنجا اعتصاب عمومی را تا مارکه و منطقهی رُمانیا و توسکانی گسترش بدهد، در هراس اند که کارگران جهان صدای یکدیگر را بشنوند. آنها قانون سلرات را برگرداندند و برگـههـایی را پـر کردند مثـل جـزوهی بدنـام ب در فـرانـسه که در آن نـام انـقلابیهـا درج شـده بود تا در مــوقـع ستیز دستگیر شان کنند. اما دولت به خاطر ترسی که دستهی تراژیک پدید آورد و با شوکی که قتل آرشیدوک فرانسوا فردیناند در سارایوو در جامعه افکند نیازی به توسل به آن پیدا نکرد. و با مرگ ژان ژورِس حتی چهرههای آنارشیستی مانند کروپوتکین راضی به گرد آمدن در اتحاد مقدس شدند.
آفیشهای لیبرترها که دعوت به امتناع از خدمت سربازی میکرد حالا زیر پوشش درخواست بسیج عمومی گم میشد و دیده نمیشد.
و به این ترتیب است که کشتوکشتاری با شدت و حدت تصورناپذیر صورت میپذیرد چنانکه از تمام انقلابها بیشتر میکشد آنگاه که کارگران میلیون میلیون به زمین میافتند و مبارزان تک را به جوخههای اعدام میبرند و گفتههای مالاتستا و اما گلدمن وفادار به ایدهآلهایشان چهبسا مدتی در سروصدای مسلسلها گم شده باشد.
«نقش آنارشیستها این است که همچنان اعلام کنند که هیچ جنگی وجود ندارد مگر یکی و آن هم جنگی است که در همهی کشورها ستمکشان علیه ستمگران به راه میاندازند. نقش ما این است که به انسانها سخاوت، بزرگی و زیبایی ایدهآل آنارشیستی را نشان بدهیم که عبارت است از عدالت اجتماعی برآمده از سازمان آزاد تولیدکنندگان، از میان رفتنِ همیشگیِ جنگ و نظامیگری، آزادی تمام و کمال به دست آمده از ویرانی کامل دولت و سازوکارهای جبریاش. زنده باد آنارشی!»
پایان
پینوشت:
*مشخصات فیلم عبارت است از:
Tancrède Ramonet, Ni dieu ni maître, une histoire de l’anarchisme, coffret de deux DVD (3h41) et un livre (Ils ne peuvent pas détruire nos idées, 60 pages), Temps noir et Arte édition, 2016.
١. ولتر در رمان خود، کاندید، برای توصیف وضعیتی که بهتر از آن متصور نیست، از عبارت «بهترین دنیاهای ممکن» استفاده کرد. این عبارت از آن پس، در زبان فرانسوی استفادهی عام یافته است. نک. ولتر، کاندید، ترجمهی رضا مرادی اسپیلی، انتشارات نگاه، 1392، چاپ چهارم.
٢. مجلهی لیبرتر ابتدا روزنامهی آنارشیستی فرانسویزبانی بود که ژورف دِژَک آنارشیست تبعیدی در سال 1858 در نیویورک منتشر ش کرد و تا 1861 گاهی سروقت و گاهی با تأخیر چاپ میشد. پس از سال 1892 ابتدا در الجزیره و سپس در بروکسل و در نهایت از سال 1895 در فرانسه با سردبیری سباستین فور منتشر شد و در تمام آن سالهای پرتلاطم تا 1914 مهمترین مجلهی آنارشیستی بود.
٣. سورینو دی جووانی Severino Di Giovanni (1901-1931) روزنامهنگار ضدفاشیست و آنارشیست آرژانتینیِ ایتالیایی اصل. و مدافعِ تا دم مرگِ ساکو و وانزتی، سردبیر روزنامهی کولمینه (اوج). او که از آزار رژیم موسولینی به آرژانتین فرار کرده بود در آنجا در انتقامجویی از قتل ساکو و وانزتی چندین بار در مؤسسههای مربوط به دولت فاشیستی ایتالیا از جمله کنسولگری این کشور بمبگذاری کرد. پس از دستگیری او را به جوخهی اعدام سپردند.
۴. نستور ماخنو Nestor Makhno (1888-1934) از مؤثرترین چهرههای آنارشیسم سدهی بیستم و از بنیانگذاران ارتش برانداز انقلابی اکراین که پس از انقلاب اکتبر و تا سال 1921 در دو جبهه همزمان با ارتش سفید تزاری و ارتش سرخ بلشویکی میجنگید. از او نوشتههایی در نقد نقش روشنفکران و در پیشبینی آنچه بعدتر در تحلیلهای چامسکی شاهد بودهایم در دست است.
۶. guillotine sèche اصطلاحا به حبس ابد اطلاق میشود که گرچه مرگ با گیوتین نیست و خونی ریخته نمیشود اما حکم مرگ تدریجی است.
٧. نویسندهی انگلیسی مجموعه داستانهای کارآگاه شرلوک هُلمز.
٨. بُزِ موسیو سُگن La Chèvre de monsieur Seguin داستانی نوشتهی آلفونس دوده، نویسندهی سدهی نوزدهم فرانسوی.